صفت ( adjective )
• (1) تعریف: not belonging to or taking any side or giving assistance to any of the conflicting parties in a dispute or contest.
• مترادف: disinterested, impartial, noncombatant, objective, unbiased
• متضاد: belligerent, biased, combatant, partisan
• مشابه: aloof, dispassionate, indifferent, nonaligned, nonpartisan, passive
• مترادف: disinterested, impartial, noncombatant, objective, unbiased
• متضاد: belligerent, biased, combatant, partisan
• مشابه: aloof, dispassionate, indifferent, nonaligned, nonpartisan, passive
- Switzerland remained neutral during the second world war.
[ترجمه گوگل] سوئیس در طول جنگ جهانی دوم بی طرف ماند
[ترجمه ترگمان] سویس در طول جنگ جهانی دوم بی طرف ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سویس در طول جنگ جهانی دوم بی طرف ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- While the couple were divorcing, their friends tried to stay neutral.
[ترجمه گوگل] در حالی که این زوج در حال طلاق بودند، دوستانشان سعی کردند بی طرف بمانند
[ترجمه ترگمان] در حالی که این زوج در حال طلاق گرفتن بودند، دوستان آن ها سعی کردند بی طرف بمانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در حالی که این زوج در حال طلاق گرفتن بودند، دوستان آن ها سعی کردند بی طرف بمانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: lacking definitive or striking qualities; indefinite.
• مترادف: bland, boring, colorless, dull, insipid, noncommittal, wishy-washy
• متضاد: provocative
• مشابه: drab, gray, impartial, indefinite, indistinct, mild, obscure, passive, vague
• مترادف: bland, boring, colorless, dull, insipid, noncommittal, wishy-washy
• متضاد: provocative
• مشابه: drab, gray, impartial, indefinite, indistinct, mild, obscure, passive, vague
- She expected his complete agreement and was getting impatient with his neutral replies.
[ترجمه گوگل] او انتظار موافقت کامل او را داشت و نسبت به پاسخ های خنثی او بی تاب می شد
[ترجمه ترگمان] او انتظار موافقت کامل او را داشت و با پاسخ های خنثی خود بی تاب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او انتظار موافقت کامل او را داشت و با پاسخ های خنثی خود بی تاب شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: lacking color or hue; achromatic.
• مترادف: achromatic, achromic, colorless
• متضاد: bright, colorful
• مشابه: drab, dull, faded, pale, washed-out
• مترادف: achromatic, achromic, colorless
• متضاد: bright, colorful
• مشابه: drab, dull, faded, pale, washed-out
- She grew tired of the neutral surroundings of the hospital.
[ترجمه گوگل] او از محیط بی طرف بیمارستان خسته شد
[ترجمه ترگمان] او از محیط خنثی بیمارستان خسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از محیط خنثی بیمارستان خسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: tending to go well with most other colors.
• مترادف: beige, light, pale, soft
• مشابه: cream, tan, white
• مترادف: beige, light, pale, soft
• مشابه: cream, tan, white
- Grey is a neutral color.
[ترجمه گوگل] خاکستری یک رنگ خنثی است
[ترجمه ترگمان] خاکستری یک رنگ خنثی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خاکستری یک رنگ خنثی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in chemistry, neither acid nor alkaline.
- Water is a neutral liquid.
[ترجمه گوگل] آب یک مایع خنثی است
[ترجمه ترگمان] اب مایع خنثی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اب مایع خنثی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: having neither positive nor negative charge; not electrified or magnetized.
اسم ( noun )
مشتقات: neutrally (adv.)
مشتقات: neutrally (adv.)
• (1) تعریف: one that does not take sides or give assistance to any conflicting party in a dispute.
• مترادف: noninterventionist
• متضاد: belligerent
• مشابه: independent, isolationist, noncombatant, nonpartisan, objector, pacifist
• مترادف: noninterventionist
• متضاد: belligerent
• مشابه: independent, isolationist, noncombatant, nonpartisan, objector, pacifist
• (2) تعریف: in an engine, the position at which normally interconnecting parts such as gears are disengaged.
- She put the car in neutral and let it coast down the hill.
[ترجمه گوگل] او ماشین را در حالت خنثی قرار داد و اجازه داد تا از تپه پایین بیاید
[ترجمه ترگمان] ماشین را در حالت خنثی قرار داد و گذاشت که ساحل از تپه پایین بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماشین را در حالت خنثی قرار داد و گذاشت که ساحل از تپه پایین بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a color that lacks hue or matches most other colors well, such as gray, beige, or white.
• مترادف: beige, cream, ecru, eggshell, gray, off-white, tan, white
• مترادف: beige, cream, ecru, eggshell, gray, off-white, tan, white