net

/ˈnet//net/

معنی: دام، عمده، تار عنکبوت، تور، شبکه، توری، تور ماهی گیری و امثال ان، ویژه، خرج دررفته، اساسی، اصلی، خالص، شبکه دار کردن، با تور گرفتن، بدام افکندن، بتور انداختن
معانی دیگر: تله، گیرانداز، تور والیبال (و تنیس و غیره)، نت، گیسوبند، تور سر، (پارچه) توری، با تور گرفتن (ماهی و غیره)، به تور زدن، تور ماهیگیری، تور پرنده گیری، طور، رجوع شود به: network، (والیبال و تنیس و غیره) توپی که به تور می خورد (اعم از اینکه رد بشود یا نه)، توپ نت شده (net ball هم می گویند)، تور ساختن، تبدیل به تور یا توری یا شبکه کردن، تور مانند شدن یا کردن، تورسان، تورینه، (زمین بازی و غیره) توردار کردن، با تور مجزا یا حراست کردن، (حین بازی) توپ را به نت زدن، با تور پوشاندن، پس از کسر مالیات و غیره، سره (در برابر: ناویژه یا ناخالص gross)، نهایی، با در نظر گرفتن کلیه ی عوامل و کسور، پایانی، واپسین، کلی، وزن خالص، سود ویژه، نتیجه ی نهایی، پیامد واپسین، زیان کلی، (به طور خالص) به دست آوردن، سود بردن، سود رساندن، کسب کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a meshlike fabric made of cotton, silk, or other material that is woven or tied together in knots.
مترادف: mesh, netting, veiling
مشابه: gauze, lace, web

(2) تعریف: something made of such a fabric, as in various sports such as tennis, basketball, hockey, and soccer.
مشابه: mesh

(3) تعریف: a device made of such a fabric that is used for catching fish, butterflies, and other animals.
مترادف: dragnet, gill net, pound net, seine, trawl
مشابه: mesh, snare, toil, trammel

(4) تعریف: anything used to entrap, such as a complex investigation of wrongdoing.
مترادف: dragnet, snare, trap, web
مشابه: bait, lure, mesh, toil
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: nets, netting, netted
(1) تعریف: to protect or enclose using a net.
مترادف: veil
مشابه: enclose, enwrap, swathe, web

(2) تعریف: to catch with a net.
مترادف: seine
مشابه: entrap, mesh, snag, trammel, trap, web
صفت ( adjective )
(1) تعریف: available after expenses and deductions have been subtracted.
مشابه: earnings

- net income
[ترجمه گوگل] درآمد خالص
[ترجمه ترگمان] درآمد خالص
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of weight, remaining after adjustments.

(3) تعریف: final; conclusive.
مترادف: closing, final, last
مشابه: conclusive

- the net result of her efforts
[ترجمه گوگل] نتیجه خالص تلاش های او
[ترجمه ترگمان] نتیجه نهایی تلاش های او،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the income or profits available after deductions.
مترادف: profit, return
مشابه: balance, bottom line, difference, income, proceeds, receipts, remainder, revenue, take, take-home pay
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: nets, netting, netted
• : تعریف: to result in or gain as net profit.
مترادف: clear
مشابه: earn, gain, make, pocket, realize

جمله های نمونه

1. net cost
هزینه ی ویژه،هزینه ی خالص

2. net debt
بدهی خالص

3. net income
درآمد ویژه،درآمد خالص

4. net loss
زیان ویژه،ضرر خالص

5. net output
بازده ویژه،تولید خالص

6. net price
بهای ویژه،قیمت خالص

7. net weight
وزن خالص

8. a net with almost invisible meshes
یک تور که نخ های آن تقریبا غیرقابل رویت هستند

9. the net of all these articles is that free competition is good for the country's economy
نکته ی اصلی کلیه ی این مقالات این است که رقابت آزاد برای اقتصاد کشور خوب است.

10. the net result of the war was the loss of one million human beings
پیامد کلی جنگ از دست رفتن یک میلیون انسان بود.

11. a tennis net
تور تنیس

12. gross and net income
درآمد خالص و ناخالص

13. cast the net wider
1- تور ماهیگیری را گسترده تر کردن 2- ترفندها و روش های متنوع تری رابه کار زدن

14. curtains made of net
پرده های توری

15. to cast a net
طور ماهیگیری افکندن (یا گستردن)

16. to haul a net inside a boat
تور را به داخل کشتی کشیدن

17. slip through the net
1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

18. birds ensnared in a net
پرندگان گرفتار در تور

19. to cant over a net
تور ماهیگیری را پشت و رو کردن

20. reduced taxes accounted for the high net
مالیات های تخفیف یافته موجب سود ویژه ی زیاد بود.

21. a bird entangled in the coils of a net
پرنده ای که در حلقه های تور گیر افتاده است

22. a man who flatters his neighbor spreads a net for his feet
مردی که از همسایه اش تعریف بیجا می کند دامی می گستراند برای گیر انداختن پاهای او.

23. Small animals can get entangled in the net.
[ترجمه گوگل]حیوانات کوچک می توانند در تور گیر کنند
[ترجمه ترگمان]حیوانات کوچک می توانند در دام گرفتار شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. I threw aside my mosquito net and jumped out of bed.
[ترجمه گوگل]پشه بندم را کنار زدم و از تخت بیرون پریدم
[ترجمه ترگمان]تور mosquito را کنار زدم و از رختخواب بیرون پریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Once again terrorists have slipped through the police net.
[ترجمه گوگل]یک بار دیگر تروریست ها از شبکه پلیس عبور کردند
[ترجمه ترگمان]تروریست ها بار دیگر از طریق شبکه پلیس عبور کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Net cash inflow has increased by 20%.
[ترجمه گوگل]خالص نقدینگی ورودی 20 درصد افزایش یافته است
[ترجمه ترگمان]جریان پول نقد خالص ۲۰ درصد افزایش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. James whacked the ball over the net.
[ترجمه گوگل]جیمز توپ را از بالای دروازه عبور داد
[ترجمه ترگمان] جیمز \"توپ رو خورد روی تور\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دام (اسم)
net, toil, ambush, trap, snare, pitfall, decoy, hook, noose, quicksand, grin, springe

عمده (اسم)
net, essence

تار عنکبوت (اسم)
net, web, cobweb

تور (اسم)
net, save-all, gauze

شبکه (اسم)
grating, net, grate, trellis, netting, mesh, network, lattice, plexus, grille, meshwork, rete, reticule, reticulum, treillage, trelliswork

توری (اسم)
net, grid, lace, lacing

تور ماهیگیری و امثال ان (اسم)
net

ویژه (صفت)
net, specific, special character, special, particular, peculiar

خرج دررفته (صفت)
net

اساسی (صفت)
basic, material, net, ground, essential, organic, pivotal, basal, fundamental, substantial, vital, basilar, cardinal, earthshaking, meaty, primordial

اصلی (صفت)
elementary, primary, initial, aboriginal, primitive, main, original, principal, basic, net, genuine, prime, essential, head, organic, arch, inherent, intrinsic, innate, fundamental, cardinal, immanent, normative, germinal, first-hand, seminal, ingrown, quintessential, primordial

خالص (صفت)
absolute, sheer, net, pure, genuine, solid, sincere, downright, heartfelt, veridical, virginal, unmixed, simon-pure, unalloyed, unadulterated

شبکه دار کردن (فعل)
net, grate

با تور گرفتن (فعل)
net, drag

بدام افکندن (فعل)
net

بتور انداختن (فعل)
net

تخصصی

[سینما] واضح - توری
[عمران و معماری] خالص - شبکه - ویژه
[برق و الکترونیک] خالص - شبکه 1. تعداد زیادی ایستگاه مخابراتی مجهز برای بر قراری ارتباط یکدیگر، اغلب با زمان بندی معین و ترتیب معین . 2. تعداد زیادی کامپیوتر قادر به عمل کردن با یکدیگر با استفاده از آدرس دهی و خطوط ارتباط مخابراتی مشترک با یکدیگر مانند اینترنت .
[فوتبال] تور
[مهندسی گاز] تور، توری، شبکه، شبکه دارکردن
[حقوق] خالص
[نساجی] تور - توری - بافت مشبک - بافت منفذ دار- پارچه تور ساده - وزن خالص - شبکه - واضع - خالص
[ریاضیات] بدون ظرف، ویژه، دقیق، تور، شبکه، روشن، خالص، ناب

انگلیسی به انگلیسی

• mesh-like fabric; web, network; (sports) strip or structure of netting used in games (such as tennis, volleyball, basketball, etc.); web used to catch fish; trap, snare; network of interconnected computers
trap, snare; make a net profit, make a profit after expenses
after expenses, after deductions, total, final (about weight, profit, etc.)
net is a cloth which you can see through. it is made of very fine threads woven together so that there are small spaces between them.
a net is a piece of netting of a particular shape which you use, for example, to protect something or to catch fish.
nets are also used to divide the two halves of a tennis or badminton court, or to form the back of a goal in football.
if you net something, you manage to get it, often by using skill.
a net result or amount is one that is final, when everything necessary has been considered or included.
the net weight of something is its weight without its container or wrapping.

پیشنهاد کاربران

After all costs have been subtracted from an amount
To collect or acquire something
جمع آوری یا به دست آوردن چیزی
For example, a sports commentator might say, “He netted a goal in the final minutes of the game. ”
In a discussion about fishing, someone might mention, “I went out on the boat and netted a big catch. ”
...
[مشاهده متن کامل]

A person discussing their achievements might say, “I’ve been working hard to net some success in my career. ”

Net میشه تار عنکبوت
جالبه بدونید کلمه web هم همین معنی رو داره اونم میشه تار عکبوت
تنها وجه اشتراکشون نتورکو و وب سایت نیست که هردو روی شبکه هستند
In tennis you have to hit the ball over the net
در تنیس تو باید توپ را به بالای تور ضربه بزنی
توحیطه بیومکانیک ورزشی:
net در net moment of force معنی خالص میده: یعنی نیروی گشتاوری خالص
The literature often uses the term "net" internal joint torque in:مثال1
attempts to account for coactivation of agonist - antagonist muscle
...
[مشاهده متن کامل]

. groups
مثال2:
Inverse dynamics, although incapable of quantifying
􀁗􀁋􀁈􀀃􀁉􀁒􀁕􀁆􀁈􀁖􀀃􀁌􀁑􀀃􀁖􀁓􀁈􀁆􀁌􀂿􀁆􀀃􀁄􀁑􀁄􀁗􀁒􀁐􀁌􀁆􀁄􀁏􀀃􀁖􀁗􀁕􀁘􀁆􀁗􀁘􀁕􀁈􀁖􀀏􀀃􀁌􀁖􀀃􀁄􀁅􀁏􀁈􀀃􀁗􀁒􀀃
measure the net effect of all of the internal forces and
moments of force acting across several joints

net ( n ) ( nɛt )
NET
تور حلقه بسکتبال
Net در اسم . . . . تور. . و. . شبکه. . . . معنی میشه در صفت . . . . خالص . . . . net pay . . درآمد خالص.
اگر در جمله حالت "فعل" داشته باشه یعنی:
به دست آوردن، کسب کردن
( در منابع طبیعی ) شبکه ریز ریشه های گیاهان در زیر خاک
تور . دام. تله . 🌺
برای به دام انداختن حیوانات جنگل.
تور
تور حشره گیری
ضربات لب تور در بدمینتون ( ولی drop از انتهای زمین به لب تور )
به همراه داشتن
net weight = وزن خالص
به دست دادن، فراهم کردن، تهیه کردن، ردیف کردن، در اختیار گذاشتن، دست و پا کردن
Net result or net outcome به معنی نتیجه نهایی یا پیامد خالص و ویژه است
تور والیبال و. . .
تور، دام، دام برای صید پرندگان یا ماهی
Sport= تور
در حسابداری خالص معنا میشود
مثل
Net income= درآمد خالص
تور ماهیگیری
نفت/ net pay= زون تولیدی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس