🔸 تعریف ها
1. ( استعاری – اصلی ) : حالتی از اضطراب، تنش یا تحریک پذیری شدید که فرد احساس می کند اعصابش تحت فشار است.
مثال: The suspense kept my nerves on end.
هیجان و انتظار اعصابم را خرد کرد
... [مشاهده متن کامل]
2. ( محاوره ای – عمومی ) : وضعیتی که فرد به خاطر استرس یا فشار روانی نمی تواند آرام باشد.
مثال: Her constant complaints set my nerves on end.
شکایت های مداومش اعصابم را داغون کرد
🔸 مترادف ها
frayed nerves – rattled – tense – edgy – anxious
🔸 مثال ها
The noise set my nerves on end.
سر و صدا اعصابم را خرد کرد
Waiting for the results kept everyone’s nerves on end.
انتظار برای نتایج اعصاب همه را خرد کرد
His rude behavior put my nerves on end.
رفتار بی ادبانه اش اعصابم را داغون کرد
1. ( استعاری – اصلی ) : حالتی از اضطراب، تنش یا تحریک پذیری شدید که فرد احساس می کند اعصابش تحت فشار است.
مثال: The suspense kept my nerves on end.
هیجان و انتظار اعصابم را خرد کرد
... [مشاهده متن کامل]
2. ( محاوره ای – عمومی ) : وضعیتی که فرد به خاطر استرس یا فشار روانی نمی تواند آرام باشد.
مثال: Her constant complaints set my nerves on end.
شکایت های مداومش اعصابم را داغون کرد
🔸 مترادف ها
🔸 مثال ها
سر و صدا اعصابم را خرد کرد
انتظار برای نتایج اعصاب همه را خرد کرد
رفتار بی ادبانه اش اعصابم را داغون کرد