صفت ( adjective )
• : تعریف: inflicting great strain or irritation on one's patience, courage, or the like.
• مشابه: tense
• مشابه: tense
- Standardized tests, with their strict time limits, can be nerve-wracking for test-takers.
[ترجمه گوگل] تستهای استاندارد، با محدودیتهای زمانی سختگیرانهشان، میتواند برای آزموندهندگان اعصاب خردکن باشد
[ترجمه ترگمان] آزمون های استاندارد، با محدودیت های زمانی سخت آن ها، می تواند اعصاب خرد شده برای تست کننده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آزمون های استاندارد، با محدودیت های زمانی سخت آن ها، می تواند اعصاب خرد شده برای تست کننده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Waiting to hear the result of the operation was nerve-wracking.
[ترجمه گوگل] انتظار شنیدن نتیجه عمل اعصاب خردکن بود
[ترجمه ترگمان] انتظار برای شنیدن نتیجه این عملیات اعصاب خرد کن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انتظار برای شنیدن نتیجه این عملیات اعصاب خرد کن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید