neighbor

/ˈneɪbər//ˈneɪbə/

معنی: همسایه، اهل محل، نزدیک، مجاور، همسایه شدن با
معانی دیگر: هم دیوار، نفر بعدی، نفر بغل دست، (به ویژه کشور یا قوم) همجوار، همنوع، (در خطاب) آدم، مرد، زن، حاجی آقا، همسایه بودن یا کردن، همجوار کردن یا بودن، هم مرز کردن یا بودن، درجوار، (نادر) هم پیوسته کردن، با هم صمیمی کردن، دارای روابط نزدیک کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person who lives close to someone else.
مشابه: citizen, townsman, villager

(2) تعریف: a fellow human.
مترادف: brother, fellow-man
مشابه: associate, comrade, fellow, friend

(3) تعریف: one who demonstrates kindness and friendship toward others.
مشابه: angel, benefactor, brother, friend, supporter, well-wisher

(4) تعریف: something that borders on or is in the same vicinity as something else of the same type.

- Finland is one of Sweden's neighbors.
[ترجمه آرسام] همسایه ی سوئد فنلاند است.
|
[ترجمه Artha] فنلاند یکی از همسایگان سوئد است.
|
[ترجمه گوگل] فنلاند یکی از همسایگان سوئد است
[ترجمه ترگمان] فنلاند یکی از همسایگان سوئد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Australia's nearest neighbor is New Zealand.
[ترجمه ناشناس] نزدیک ترین همسایه به استرالیا نیوزیلند است
|
[ترجمه ماهان] نزدیک ترین همسایه ی استرالیا نیوزلند است
|
[ترجمه گوگل] نزدیکترین همسایه استرالیا نیوزلند است
[ترجمه ترگمان] نزدیک ترین همسایه استرالیا نیوزیلند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: existing or living near another or others.
مترادف: abutting, adjacent, adjoining, bordering, borderline, nearby
مشابه: conterminous, contiguous, impinging, next-door

- a neighbor state
[ترجمه Mmmzns] یک کشور همسایه
|
[ترجمه Pooya moein] یک واحد همسایه
|
[ترجمه fatemeh] ی همسایه خوش اخلاق🥲
|
[ترجمه گوگل] یک کشور همسایه
[ترجمه ترگمان] یک کشور همسایه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: neighbors, neighboring, neighbored
• : تعریف: to border on; live near to.
مترادف: abut, adjoin, border, touch
مشابه: reach, verge
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to exist or live nearby.
مترادف: abut, adjoin, verge
مشابه: bound, impinge, skirt, touch

جمله های نمونه

1. my neighbor has bought a new car
همسایه ی من ماشین نو خریده است.

2. my neighbor was quiet, shy and antisocial
همسایه ام آرام و خجالتی و عزلت گرای بود.

3. our neighbor was an old fox
همسایه ی ما پیر نیرنگ بازی بود.

4. your neighbor is reputed to be rich
شهرت دارد که همسایه ی تو پولدار است.

5. a close neighbor
همسایه ی مجاور

6. a talkative neighbor
یک همسایه ی وراج

7. an unpleasant neighbor
یک همسایه ی بد قلق

8. love thy neighbor
(انجیل) همنوع خود را دوست بدار.

9. my former neighbor
همسایه ی سابق من

10. my infernal neighbor
همسایه ی پدرسوخته ی من

11. my next-door neighbor
همسایه ی دیوار به دیوار من

12. our new neighbor seems to be very combative
ظاهرا همسایه ی جدید ما خیلی اهل دعوا و مرافعه است.

13. ali visited with a neighbor on the telephone
علی با همسایه تلفنی گپ زد.

14. he has sued his neighbor
از دست همسایه اش عارض شده است.

15. her theory that our neighbor was a spy
حدس او مبنی بر اینکه همسایه ی ما جاسوس بود

16. my confusion of the neighbor for the mailman embarrassed me
عوضی گرفتن همسایه به جای پستچی مرا خجل کرد.

17. a man who flatters his neighbor spreads a net for his feet
مردی که از همسایه اش تعریف بیجا می کند دامی می گستراند برای گیر انداختن پاهای او.

18. a shirt-sleeve talk with a neighbor
یک صحبت رک با همسایه

19. i can't stand my new neighbor
تاب تحمل همسایه ی جدیدم را ندارم.

20. he had a conversation with his new neighbor
او با همسایه ی تازه اش صحبت کرد.

21. we are having trouble with our new neighbor
با همسایه ی جدید خود مشکل داریم.

22. they were all eager to meet the new neighbor
همه ی آنها مشتاق ملاقات همسایه ی جدید بودند.

23. we have decided to have no commerce with our new neighbor
تصمیم گرفته ایم هیچگونه رابطه ای با همسایه ی جدیدمان برقرار نکنیم.

24. each of the students signed the paper and passed it on to his neighbor
هر یک از شاگردان ورقه را امضا کرد و به نفر بعدی داد.

25. "Who is it?" he called. — 'It's your neighbor. '.
[ترجمه گوگل]"کیه؟" او تماس گرفت - این همسایه شماست '
[ترجمه ترگمان]\"چه کسی است؟\" او صدا زد \" همسایه تان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The woman denounced her neighbor for helping the enemy.
[ترجمه گوگل]زن همسایه خود را به خاطر کمک به دشمن محکوم کرد
[ترجمه ترگمان]زن همسایه خود را برای کمک به دشمن محکوم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. A neighbor sheltered the boy for seven days.
[ترجمه گوگل]همسایه ای به مدت هفت روز به پسر پناه داد
[ترجمه ترگمان]یک همسایه هفت روز او را زیر نظر گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Our new neighbor is always flinging his money around, with his color television and his new car every year.
[ترجمه گوگل]همسایه جدید ما هر سال با تلویزیون رنگی و ماشین جدیدش همیشه پولش را دور می اندازد
[ترجمه ترگمان]همسایه جدید ما همیشه پول خود را با تلویزیون رنگی و اتومبیل جدیدش در هر سال قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. A neighbor volunteered to keep an eye on the kids .
[ترجمه گوگل]همسایه ای داوطلب شد تا مراقب بچه ها باشد
[ترجمه ترگمان]یکی از همسایه ها داوطلب شد که مراقب بچه ها باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Mrs. Smith has done for her by a neighbor.
[ترجمه گوگل]خانم اسمیت توسط همسایه ای برای او انجام داده است
[ترجمه ترگمان]خانم اسمیث با یکی از همسایه ها این کار را کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

همسایه (اسم)
neighbor, neighbouring, neighboring

اهل محل (اسم)
neighbor, neighbouring, vicinage, neighboring

نزدیک (صفت)
near, nigh, close, nearby, hand-to-hand, adjacent, adjoining, neighbor, contiguous, vicinal, accessible, relative, proximate, forthcoming, upcoming

مجاور (صفت)
nigh, hand-to-hand, abutting, adjacent, adjoining, next, neighbor, contiguous, vicinal, conterminous, limitrophe

همسایه شدن با (فعل)
neighbor, neighbour

انگلیسی به انگلیسی

• one who lives in a nearby house; fellow human being; someone or something nearby (also neighbour)
live near, live next to; be near; border (also neighbour)

پیشنهاد کاربران

بغل دستی
همسو
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : neighbor
✅️ اسم ( noun ) : neighbor / neighborhood / neighborliness
✅️ صفت ( adjective ) : neighboring / neighborly
✅️ قید ( adverb ) : _
هم نوع، هر انسان دیگر
این ترجمه در کتبی مانند چنین گفت زرتشت نیچه و کتاب مقدس ترجمه بهتری است تا همسایه.
اهل محل !
neighbor به معنی:همسایه
( ◍•ᴗ•◍ ) ❤
هم سایه هم محله ای
نیبور
همسایه

همسایه بد اخلاق
همسایه/ مجاور
فرد یا محل یا جسمی که در ارتباط با ما نزدیک یا بسیار نزدیک باشد.
"our garden was the envy of the neighbours""باغ ما حسادت همسایگان بود"
"I chatted with my neighbour on the flight to New York""من با همسایه ( کناری. مجاور. همصندلی. همسفر ) خود در پرواز به نیویورک صحبت کردم"
...
[مشاهده متن کامل]

"love thy neighbour as thyself" "همسایه ات را به اندازه ی ( همچون خودت ) دوست بدار"

به معنای همسایه. هم محل. میشود . لایک کنین
همسایه بافرهنگ
محله بافرهنگ
اهل محله
معنای کامل تر
همسایه
مجاور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس