necessity

/nəˈsesəti//nɪˈsesɪti/

معنی: نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی
معانی دیگر: دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های اساسی، لوازم ضروری، ضروریات، احتیاجات اولیه، فقر، بی چیزی، عسرت، تنگدستی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: necessities
(1) تعریف: a person or thing that is required or indispensable.
مترادف: essential, indispensable, must, necessary, need, requirement, requisite
متضاد: luxury
مشابه: condition, fundamental, imperative, obligation, requisition, sine qua non, staple, want

- the necessities for good health
[ترجمه گوگل] ضروریات برای سلامتی
[ترجمه ترگمان] احتیاجات سلامت خوب،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the state or condition of being necessary.
مترادف: indispensability, requisiteness
مشابه: essential

(3) تعریف: need; want.
مترادف: destitution, indigence, need, penury, poverty, privation, want
مشابه: call, dearth, lack, pinch, scarcity, straits

- a condition of extreme necessity for lack of money
[ترجمه گوگل] شرط ضرورت شدید برای بی پولی
[ترجمه ترگمان] یک شرط لازم برای عدم وجود پول،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: unalterable circumstances; compulsion.
مترادف: compulsion, inevitability, necessitation
مشابه: confinement, constraint, obligation

جمله های نمونه

1. necessity and free will
جبر و اختیار

2. necessity is the mother of invention
نیاز مادر اختراع است،احتیاج موجب ابداع می شود

3. historical necessity
جبر تاریخ

4. primal necessity
نیاز حیاتی

5. the necessity of death
ناگزیری مرگ،غیرقابل احتراز بودن مرگ

6. the necessity of vitamins
لزوم ویتامین ها

7. the necessity to earn a living
نیاز به امرارمعاش

8. of necessity
هرآینه،الزاما،بنابه ضرورت

9. is there any necessity for new elections?
آیا انتخابات جدید ضرورت دارد؟

10. she acted from pure necessity
او از روی استیصال کامل عمل کرد.

11. make a virtue of necessity
ماوقع یا هر امر اجباری را با خوشرویی پذیرفتن

12. he came to help them in their necessity
آمد تا در هنگام تنگدستی به آنها کمک کند.

13. he considered clemency, even toward enemies, a necessity
او مروت حتی نسبت به دشمنان را هم واجب می دانست.

14. this summary is intended to supersede the necessity of a long and detailed account
منظور از این خلاصه این است که نیاز به یک شرح طولانی و پر جزئیات را برطرف کند.

15. There is agreement on the necessity of reforms.
[ترجمه گوگل]در مورد لزوم اصلاحات توافق وجود دارد
[ترجمه ترگمان]توافق بر سر ضرورت اصلاحات وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He emphasized the necessity of taking strong measures.
[ترجمه گوگل]وی بر لزوم اتخاذ تدابیر قوی تاکید کرد
[ترجمه ترگمان]او بر لزوم اتخاذ تدابیر شدید تاکید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. You must understand the necessity of education.
[ترجمه گوگل]شما باید ضرورت آموزش را درک کنید
[ترجمه ترگمان]شما باید از ضرورت تعلیم و تربیت آگاه باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Necessity knows no law.
[ترجمه حسن غفوریان] شکم گرسنه دین و ایمان ندارد.
|
[ترجمه حسن غفوریان] غریق به هر گیاه خشک ، چنگ زند. یا غریق به هر خس و خاشاکی چنگ می زند.
|
[ترجمه گوگل]ضرورت قانون نمی شناسد
[ترجمه ترگمان]احتیاج به هیچ قانونی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. We recognize the necessity for a written agreement.
[ترجمه گوگل]ما ضرورت یک توافق نامه کتبی را تشخیص می دهیم
[ترجمه ترگمان]ما ضرورت یک توافق کتبی را تصدیق می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. I was compelled to do so by absolute necessity.
[ترجمه گوگل]من به ناچار مجبور به این کار شدم
[ترجمه ترگمان]ناگزیر بودم این کار را با ضرورت مطلق انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نیاز (اسم)
demand, want, requirement, need, necessity

ضرورت (اسم)
exigence, exigency, necessity, urgency

لزوم (اسم)
supply, incumbency, need, necessity, indigence, requisiteness

نیازمندی (اسم)
requirement, need, necessity, indigence

احتیاج (اسم)
lack, requirement, need, necessity, penury, requisite

بایستگی (اسم)
need, necessity

تخصصی

[حقوق] لزوم، ضرورت، نیاز
[ریاضیات] لزوم، بایستگی، ضرورت

انگلیسی به انگلیسی

• essential; indispensability; obligation; need, requirement; poverty
necessity is the need to do something.
necessities are things that you must have in order to live.

پیشنهاد کاربران

necessary : ضروری ، لازم
necessity : ضرورت
necessitate : ضروری کردن ، الزام کردن
ضرورت
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : necessitate
✅️ اسم ( noun ) : necessity / necessaries
✅️ صفت ( adjective ) : necessary / necessitous
✅️ قید ( adverb ) : necessarily
از سر ناچاری، از بابت ضرورت
ضرورت، نیاز، نیاز، احتیاج، لازم بودن
مطمئناً کلمه ی Necessary رو قبلاً دیدید. این اسمشه
noun
1 [count] : something that you must have or do : something that is necessary
◀️Sunscreen is an absolute necessity for the beach.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️food, clothes, and other basic necessities
◀️Getting plenty of rest is a necessity.
◀️Without a car, living close to work is a necessity.
◀️All we took with us on our hiking trip were the bare necessities.
◀️Many families cannot even afford the basic/bare necessities of life. [=things that a person must have in order to survive]
2 noncount] formal] :
🔴the quality of being necessary
— usually of or for
◀️She talked about the necessity of having the right training. [=she said that having the right training is necessary]
◀️He questioned the necessity for the change. [=he questioned whether the change was necessary]

مایحتاج
ضرورت ، لزوم
necessity of eating food
لزوم خوردن غذا
Out of necessity it means because it is nessesery
اضطرار

بپرس