necessary

/ˈnesəˌseri//ˈnesəsəri/

معنی: ضروری، واجب، لازم، بایسته، بایا، دروار
معانی دیگر: اندربای، دربایست، وایا، دروا، نیازین، غیرقابل احتراز، ناگزیر، پرهیز ناپذیر، گریزناپذیر، بی گریز، حتمی، بدیهی، اجباری، الزامی، الزام آور، (جمع) لوازم، ملزومات، (محلی) مستراح، مبال

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: needed; essential.
مترادف: essential, indispensable, requisite
متضاد: needless, superfluous, unnecessary
مشابه: basic, fundamental, living, needed, needful, obligate, staple, vital

- Water is necessary for human life.
[ترجمه ژیوار] اب برای بقا لازم است
|
[ترجمه دوباره ژیوار] اب مایع حیات است
|
[ترجمه گوگل] آب برای زندگی انسان لازم است
[ترجمه ترگمان] اب برای زندگی بشر ضروری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They don't have the necessary funds to begin the project.
[ترجمه Parisa] آنها هزینه لازم برای شروع این پروژه را در اختیار ندارند
|
[ترجمه مهدی رنجبر] آنها سرمایه مورد نیاز را برای این پروژه نداشتند.
|
[ترجمه گوگل] آنها بودجه لازم برای شروع پروژه را ندارند
[ترجمه ترگمان] آن ها بودجه لازم برای آغاز این پروژه را ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: required or expected under given circumstances.
مترادف: compulsory, expected, mandatory, obligatory, required
متضاد: needless, uncalled-for, unnecessary
مشابه: customary, requisite, usual

- Passing the test is necessary in order to get a driver's license.
[ترجمه گوگل] قبولی در آزمون برای گرفتن گواهینامه رانندگی ضروری است
[ترجمه ترگمان] هنگام عبور از امتحان برای گرفتن گواهی نامه رانندگی لازم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's necessary to pay a deposit if you want to rent the equipment.
[ترجمه گوگل] در صورت تمایل به اجاره تجهیزات لازم است مبلغی را به صورت بیعانه پرداخت کنید
[ترجمه ترگمان] اگر بخواهی تجهیزات را اجاره بدهی، باید پول بدهی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He sulked privately, but he made the necessary apologies.
[ترجمه گوگل] او به طور خصوصی اخم کرد، اما عذرخواهی لازم را کرد
[ترجمه ترگمان] او به طور خصوصی اخم کرد، اما او عذرخواهی لازم را انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: unavoidable; inevitable.
مترادف: ineluctable, inescapable, inevitable, unavoidable
مشابه: certain, consequential, irresistible, natural, sure

- A huge argument is the necessary result of putting those two in the same room together.
[ترجمه گوگل] یک بحث بزرگ نتیجه ضروری کنار هم قرار دادن این دو در یک اتاق است
[ترجمه ترگمان] بحث بزرگی نتیجه لازم برای قرار دادن این دو در همان اتاق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: necessaries
(1) تعریف: something that is necessary.
مترادف: essential, must, necessity, requisite, sine qua non
متضاد: inessential
مشابه: exigency, fundamental, imperative, indispensable, need, obligation, requirement

- She considers a good education one of necessaries of life.
[ترجمه مهدی رنجبر] او تحصیل کردن خوب را یکی ار لازمات زندگی حساب میکند.
|
[ترجمه گوگل] او تحصیل خوب را یکی از ضروریات زندگی می داند
[ترجمه ترگمان] او تحصیلات خوب را یکی از ضروریات زندگی می داند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (pl.) in law, the basics such as food, clothing, and shelter required by one's dependents.
مشابه: essentials, staples

- It's my job to make sure that the child has all the necessaries while she's in your care.
[ترجمه گوگل] این وظیفه من است که اطمینان حاصل کنم که کودک تا زمانی که تحت مراقبت شما است، همه چیزهای لازم را دارد
[ترجمه ترگمان] وظیفه من این است که مطمئن شوم که این کودک همه چیز را در حال مراقبت از خود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. necessary steps have been taken to overcome these shortcomings
برای برطرف کردن این کاستی ها اقدام لازم به عمل آمده است.

2. a necessary condition of freedom
شرط لازم آزادی

3. a necessary result
نتیجه ی احتراز ناپذیر

4. the necessary budget for the project is going to be privately funded
بودجه ی لازم برای این طرح از سوی بخش خصوصی تامین خواهد شد.

5. the necessary funds for the construction of the dam have not been set aside yet
هنوز وجوه لازم برای ساختن سد اختصاص داده نشده است.

6. the necessary qualifications for those volunteering to become pilots
خصوصیات لازم برای داوطلبان خلبانی

7. the necessary safeguards for preserving the people's rights
تضمین های لازم برای حفظ حقوق اساسی مردم

8. the necessary tool for this job
ابزار ضروری برای این کار

9. food is necessary to life
خوراک برای زندگی لازم است.

10. it is necessary that the whole be greater than any of its parts
بدیهی است که کل از هر یک از اجزای خود بزرگتر است.

11. it is necessary to deodorize public toiletes especially in the summer
لازم است که مستراح های عمومی بوزدایی شوند،خاصه در تابستان.

12. it was necessary to dock some of the sentences
لازم بود که برخی از جملات حذف شوند.

13. laws are necessary for civilized life
قوانین برای زندگی متمدن ضروری می باشند.

14. aliments that are necessary
خوراک هایی که برای رشد لازم هستند

15. death is the necessary condition of life
مرگ شرط بی گریز حیات است.

16. four parameters are necessary to determine an event, namely the three that determine its position and the one which determines its time
برای تشخیص یک رویداد چهار پراسنجه مورد لزوم اند: سه پراسنجه ای که محل آن را تعیین می کند و یک پرا سنجه که زمان آن را معین می کند.

17. he lacked the necessary backbone for this job
او پشتکار لازم برای این شغل را نداشت.

18. i deem it necessary to tell you that . . .
لازم می دانم به شما بگویم که . . . .

19. they lack the necessary imagination to appreciate modern art
آنان فاقد ذوق لازم برای درک هنر نو می باشند.

20. to prepare the necessary equipment for con- struction
وسایل لازم برای بنایی را فراهم کردن

21. understanding is the necessary moment of reason
ادراک جز لازم تعقل است.

22. have you made the necessary arrangements for the wedding?
ترتیبات لازم برای عروسی را داده اید؟

23. he took all the necessary precautions because he didn't want to take any chances
چون نمی خواست طعمه ی تصادفات بشود همه ی احتیاطات لازم را به عمل آورد.

24. i finally extracted the necessary information from her
بالاخره اطلاعات لازم را از او بیرون کشیدم.

25. we must take the necessary precautions against fire
باید از پیش اقدامات لازم را برای مبارزه با آتش سوز به عمل آوریم.

26. we will furnish the necessary information later
اطلاعات لازم را بعدا ارائه خواهیم کرد.

27. we will make the necessary corrections and send you a new bill
اصلاحات لازمه را به عمل آورده و صورت حساب تازه ای برایتان ارسال خواهیم داشت.

28. we will supply the necessary information
ما اطلاعات لازم را در اختیار شما خواهیم گذاشت.

29. does this cable have the necessary strength to bear a ten-ton load?
آیا این کابل استحکام لازم برای تحمل ده تن بار را دارد؟

30. he does not possess the necessary courage
شجاعت لازم را ندارد.

31. the government has taken the necessary measures to combat inflation
دولت برای مبارزه با تورم اقدامات لازم را به عمل آورده است.

32. we will take all the necessary steps
همه ی اقدامات لازم را انجام خواهم داد.

33. you must first obtain the necessary information
شما باید اول اطلاعات لازم را به دست آورید.

34. the bank will not free up the necessary funds
بانک اعتبارات لازم را آزاد نمی کند.

35. the united nations did not have the necessary machinery for military intervention
سازمان ملل سازمان کافی برای دخالت نظامی را نداشت.

36. unlike bread and water, luxuries are not necessary to life
تجملات مثل آب و نان نیست که برای زندگی لازم باشد.

37. he can take any measure that he judges necessary
او می تواند هر اقدامی که لازم بداند اتخاذ کند.

38. it is a total fallacy that physical punishment is necessary for children
این باور که تنبیه بدنی برای بچه ها لازم می باشد اشتباه محض است.

39. i drafted the letter and gave it to them to make the necessary changes and type it
نامه را پیش نویس کردم و به آنها دادم تا پس از اعمال تغییرات لازم آن را ماشین کنند.

مترادف ها

ضروری (صفت)
essential, exigent, indispensable, required, bounden, necessary, needed, urgent, needful, immediate, requisite

واجب (صفت)
essential, indispensable, obligatory, fundamental, vital, necessary, momentous, necessitous

لازم (صفت)
obligatory, necessary, necessitous, needful, incumbent, intransitive, irrevocable

بایسته (صفت)
required, necessary, needed, necessitous, requisite

بایا (صفت)
necessary, needful

دروار (صفت)
necessary

تخصصی

[فوتبال] الزامی-ضروری
[نساجی] ضروی - لازم
[ریاضیات] لازم

انگلیسی به انگلیسی

• something that is essential or imperative; essentials of life (food, clothing, and shelter)
vital; essential; indispensable; unavoidable
something that is necessary is needed in order to get a particular result or effect.
a necessary factor or quality is one that must be present in a particular situation; a formal use.

پیشنهاد کاربران

الزام
ضروری
مثال: Oxygen is necessary for human survival.
اکسیژن برای بقای انسان ضروری است.
necessary: لازم، ضروری
necessary : ضروری ، لازم
necessity : ضرورت
necessitate : ضروری کردن ، الزام کردن
A must - have/must - see/must - read etc =
informal. something that is so good, exciting, or interesting that you think people should have it, see it etc
a must - read novel
in some older or regional dialects, "necessary" has been used as a slang term for a toilet or outhouse
در بعضی لهجه های قدیمی یا محلی به معنی دستشویی، مستراح
منابع• https://poe.com/s/0wsQGJiHOf7hcx6VzQmP
تیک تاک
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : necessitate
✅️ اسم ( noun ) : necessity / necessaries
✅️ صفت ( adjective ) : necessary / necessitous
✅️ قید ( adverb ) : necessarily
بایستنی. [ ی ِ ت َ ] ( ص لیاقت ) چیز لازم. آنچه مورد حاجت است. لازم. واجب. ( ناظم الاطباء ) . مورد نیاز. مورد احتیاج. شایستنی :
ز بایستنی هرچه در گنج بود
ز دینار و ز گوهر نابسود.
فردوسی.
بگفتند کز ما تو داناتری
به بایستنی ها تواناتری.
فردوسی.
اساسی
Necessary:important
ضروری لازم
بایسته
Necessary جز صفات به معنای ضروری است که همیشه قبل از noun می آید
لازم ، ضروری
It is necessary for all of us to be present at the meeting this afternoon
لازم است که همه ی ما در جلسه ی امروز بعد از ظهر حاضر باشیم 👨‍👩‍👧‍👦👨‍👩‍👧‍👦👨‍👩‍👧‍👦
انسانی 95 ، ریاضی 93 ، تجربی 93 ، هنر 93 و. . .
to be necessary : ضرورت داشتن
لازم. ضروری. الزامی
ضروری، لازم
HAVE to or must

ضرورت. احتیاج. لازم
در استعداد و توانایی . ضروری. بایسته.
در ناگزیزی و ناچاری . ضروری. لازم
در درخواست شده . احتیاج. ضروری
در منطق . ضروری. لازم
در اصول . اساسی. ضروری
اسم
در اصول اساسی یا نیازمندی های اساسی . ضرورت. نیازمندی. بایسته.
...
[مشاهده متن کامل]

در سفر . لوازم سفر. کیف یا ساک
جعبه ابزار
ابزارهای مانیکور یا ناخن ارایی
کیف توالت یا کیف اسپنج

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس