صفت ( adjective )
حالات: naughtier, naughtiest
مشتقات: naughtily (adv.), naughtiness (n.)
حالات: naughtier, naughtiest
مشتقات: naughtily (adv.), naughtiness (n.)
• (1) تعریف: misbehaving or mischievous.
• مترادف: bad, disobedient, misbehaving, mischievous, roguish, wicked
• متضاد: well-behaved
• مشابه: devilish, evil, exasperating, fractious, impish, puckish, recalcitrant, unmanageable, vexatious, wayward
• مترادف: bad, disobedient, misbehaving, mischievous, roguish, wicked
• متضاد: well-behaved
• مشابه: devilish, evil, exasperating, fractious, impish, puckish, recalcitrant, unmanageable, vexatious, wayward
- The naughty child hid his little brother's favorite toy.
[ترجمه گوگل] کودک شیطون اسباب بازی مورد علاقه برادر کوچکش را پنهان کرد
[ترجمه ترگمان] بچه شیطان اسباب بازی مورد علاقه برادر کوچکش را پنهان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه شیطان اسباب بازی مورد علاقه برادر کوچکش را پنهان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Hitting the dog was a naughty thing to do.
[ترجمه چالا] زدن سگ کار بدی برای انجام دان هست|
[ترجمه عرشیا] به سگ ضربه زدن کار بدی بود|
[ترجمه گوگل] زدن سگ کار شیطانی بود[ترجمه ترگمان] زدن به سگ کار بدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: improper, or mildly obscene or vulgar.
• مترادف: improper, indecent, off-color, risqu�, vulgar
• متضاد: decent
• مشابه: bawdy, obscene, racy, spicy, tasteless, wicked
• مترادف: improper, indecent, off-color, risqu�, vulgar
• متضاد: decent
• مشابه: bawdy, obscene, racy, spicy, tasteless, wicked
- The joke was a bit naughty, but it did seem to amuse everyone.
[ترجمه گوگل] این شوخی کمی شیطنت آمیز بود، اما به نظر می رسید همه را سرگرم کرده است
[ترجمه ترگمان] این شوخی، کمی شیطان بود، اما به نظر می رسید که همه را سرگرم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شوخی، کمی شیطان بود، اما به نظر می رسید که همه را سرگرم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید