صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of, pertaining to, produced by, or existing in nature.
• مترادف: native
• متضاد: artificial, factitious, man-made, preternatural, synthetic, unnatural
• مشابه: genuine
• مترادف: native
• متضاد: artificial, factitious, man-made, preternatural, synthetic, unnatural
• مشابه: genuine
- The zoo hopes to return the large cat to its natural habitat in the forest.
[ترجمه گوگل] باغ وحش امیدوار است که گربه بزرگ را به زیستگاه طبیعی خود در جنگل بازگرداند
[ترجمه ترگمان] این باغ وحش امیدوار است که گربه بزرگ را به زیستگاه طبیعی خود در جنگل بازگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این باغ وحش امیدوار است که گربه بزرگ را به زیستگاه طبیعی خود در جنگل بازگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Honey is a natural sweetener.
[ترجمه فست] عسل نوعی شیرین کننده طبیعی است|
[ترجمه یکی] عسل یک شیرین کننده طبیعی است|
[ترجمه خر خون اعظم] عسل یک شیرینی ( شیرین کننده ) طبیعی است|
[ترجمه کارته] عسل یک نوع شیرین کننده طبیعی است|
[ترجمه گوگل] عسل یک شیرین کننده طبیعی است[ترجمه ترگمان] عزیزم، یه sweetener طبیعیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: according to or resulting from human nature or innate human capability.
• مترادف: constitutional, inherent, intrinsic, native
• متضاد: unnatural
• مشابه: born, congenital, immanent, inborn, innate, instinctive
• مترادف: constitutional, inherent, intrinsic, native
• متضاد: unnatural
• مشابه: born, congenital, immanent, inborn, innate, instinctive
- It is natural to feel anger when one is offended or hurt by others.
[ترجمه setayesh mansouri] احساس خشم طبیعی است هنگامی که فرد از دیگران رنجیده یا آسیب دیده است.|
[ترجمه گوگل] طبیعی است که وقتی از دیگران رنجیده می شود یا مورد آزار و اذیت قرار می گیرد، احساس خشم کنیم[ترجمه ترگمان] این طبیعی است که وقتی فرد از دیگران رنجیده و رنجیده می شود، احساس عصبانیت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She has a natural talent for gymnastics.
[ترجمه کاراته] اون دارای استعداد طبیعی در ژیمناستیک دارد|
[ترجمه الما] ان فرد داری استعداد بالایی در کاراته است|
[ترجمه گوگل] او استعداد ذاتی برای ژیمناستیک دارد[ترجمه ترگمان] اون استعداد ذاتی برای ژیمناستیک داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: true or spontaneous; not affected, pretended, or forced.
• مترادف: authentic, genuine, sincere, spontaneous, true, unaffected
• متضاد: affected, artificial, false, forced, mannered, stilted, strained, unnatural
• مشابه: careless, free, honest, real, simple, unconstrained, unpretentious
• مترادف: authentic, genuine, sincere, spontaneous, true, unaffected
• متضاد: affected, artificial, false, forced, mannered, stilted, strained, unnatural
• مشابه: careless, free, honest, real, simple, unconstrained, unpretentious
- Your smile in this photograph doesn't look natural.
[ترجمه کیانا] لبخند شما در این عکس طبیعی نیست و مصنوعیه|
[ترجمه کاراته] لبخند شما در این عکس طبیعی نیست|
[ترجمه گوگل] لبخند شما در این عکس طبیعی به نظر نمی رسد[ترجمه ترگمان] لبخند شما در این عکس طبیعی به نظر نمی رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: without artificial modification; unadulterated.
• مترادف: unadulterated
• متضاد: adulterated, artificial, refined
• مشابه: authentic, genuine, organic, pure, real, unmodified
• مترادف: unadulterated
• متضاد: adulterated, artificial, refined
• مشابه: authentic, genuine, organic, pure, real, unmodified
- natural foods
• (5) تعریف: expected; ordinary.
• مترادف: habitual, normal, ordinary, regular, typical, usual
• متضاد: abnormal, exceptional, surprising, unexpected
• مشابه: accustomed, characteristic, consequent, customary, expected, logical, standard
• مترادف: habitual, normal, ordinary, regular, typical, usual
• متضاد: abnormal, exceptional, surprising, unexpected
• مشابه: accustomed, characteristic, consequent, customary, expected, logical, standard
- Pain is a natural consequence of disease.
[ترجمه لل] درد، پیامدی طبیعی از بیماری است|
[ترجمه گوگل] درد یک پیامد طبیعی بیماری است[ترجمه ترگمان] درد، پیامد طبیعی بیماری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: relating to the sciences that deal with the phenomena of nature.
• متضاد: preternatural
• متضاد: preternatural
• (7) تعریف: based on what is considered inherently right or moral.
• مترادف: just, legitimate, moral
• مشابه: basic, correct, decent, fundamental, intrinsic, primary
• مترادف: just, legitimate, moral
• مشابه: basic, correct, decent, fundamental, intrinsic, primary
- natural rights
• (8) تعریف: related by birth or blood.
• مترادف: akin, consanguineous, related
• متضاد: adoptive
• مشابه: biological, genetic, kin
• مترادف: akin, consanguineous, related
• متضاد: adoptive
• مشابه: biological, genetic, kin
- natural parents
اسم ( noun )
مشتقات: naturalness (n.)
مشتقات: naturalness (n.)
• : تعریف: one who is considered to be gifted or inherently suited for a particular activity.
• مترادف: whiz
• مشابه: genius, master, talent
• مترادف: whiz
• مشابه: genius, master, talent
- As a musician she's a natural.
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک نوازنده طبیعی است
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک موسیقی دان، طبیعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک موسیقی دان، طبیعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید