natural

/ˈnæt͡ʃərəl//ˈnæt͡ʃrəl/

معنی: احمق، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی، ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه
معانی دیگر: دست نخورده (ناساخته ی دست انسان)، وحشی، کشت نشده، (غیر مذهبی یا جادویی - ناوابسته به خدایان) علمی (در برابر: ماوراالطبیعه supernatural)، قابل انتظار، معمولی، متعارفی، وابسته به طبیعت، کیانایی، نیادی، خیمی، خصلتی، غیراکتسابی، مادرزاد، بی تصنع، بی شایبه، صادقانه، حرامزاده، (والدین) واقعی (در برابر: رضاعی یا خواندگی و غیره)، (فطرتا) خبره در کاری، وابسته به دنیای مادی (در برابر: دنیای خیالی یا فکری یا معنوی و غیره)، آدم ابله، کودن، پخمه، (عامیانه) کار یا چیز موفقیت آمیز، (موسیقی) نت عادی، نشانه ی نت عادی، مسلم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of, pertaining to, produced by, or existing in nature.
مترادف: native
متضاد: artificial, factitious, man-made, preternatural, synthetic, unnatural
مشابه: genuine

- The zoo hopes to return the large cat to its natural habitat in the forest.
[ترجمه گوگل] باغ وحش امیدوار است که گربه بزرگ را به زیستگاه طبیعی خود در جنگل بازگرداند
[ترجمه ترگمان] این باغ وحش امیدوار است که گربه بزرگ را به زیستگاه طبیعی خود در جنگل بازگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Honey is a natural sweetener.
[ترجمه فست] عسل نوعی شیرین کننده طبیعی است
|
[ترجمه یکی] عسل یک شیرین کننده طبیعی است
|
[ترجمه خر خون اعظم] عسل یک شیرینی ( شیرین کننده ) طبیعی است
|
[ترجمه کارته] عسل یک نوع شیرین کننده طبیعی است
|
[ترجمه گوگل] عسل یک شیرین کننده طبیعی است
[ترجمه ترگمان] عزیزم، یه sweetener طبیعیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: according to or resulting from human nature or innate human capability.
مترادف: constitutional, inherent, intrinsic, native
متضاد: unnatural
مشابه: born, congenital, immanent, inborn, innate, instinctive

- It is natural to feel anger when one is offended or hurt by others.
[ترجمه setayesh mansouri] احساس خشم طبیعی است هنگامی که فرد از دیگران رنجیده یا آسیب دیده است.
|
[ترجمه گوگل] طبیعی است که وقتی از دیگران رنجیده می شود یا مورد آزار و اذیت قرار می گیرد، احساس خشم کنیم
[ترجمه ترگمان] این طبیعی است که وقتی فرد از دیگران رنجیده و رنجیده می شود، احساس عصبانیت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She has a natural talent for gymnastics.
[ترجمه کاراته] اون دارای استعداد طبیعی در ژیمناستیک دارد
|
[ترجمه الما] ان فرد داری استعداد بالایی در کاراته است
|
[ترجمه گوگل] او استعداد ذاتی برای ژیمناستیک دارد
[ترجمه ترگمان] اون استعداد ذاتی برای ژیمناستیک داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: true or spontaneous; not affected, pretended, or forced.
مترادف: authentic, genuine, sincere, spontaneous, true, unaffected
متضاد: affected, artificial, false, forced, mannered, stilted, strained, unnatural
مشابه: careless, free, honest, real, simple, unconstrained, unpretentious

- Your smile in this photograph doesn't look natural.
[ترجمه کیانا] لبخند شما در این عکس طبیعی نیست و مصنوعیه
|
[ترجمه کاراته] لبخند شما در این عکس طبیعی نیست
|
[ترجمه گوگل] لبخند شما در این عکس طبیعی به نظر نمی رسد
[ترجمه ترگمان] لبخند شما در این عکس طبیعی به نظر نمی رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: without artificial modification; unadulterated.
مترادف: unadulterated
متضاد: adulterated, artificial, refined
مشابه: authentic, genuine, organic, pure, real, unmodified

- natural foods
[ترجمه گوگل] غذاهای طبیعی
[ترجمه ترگمان] غذاهای طبیعی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: expected; ordinary.
مترادف: habitual, normal, ordinary, regular, typical, usual
متضاد: abnormal, exceptional, surprising, unexpected
مشابه: accustomed, characteristic, consequent, customary, expected, logical, standard

- Pain is a natural consequence of disease.
[ترجمه لل] درد، پیامدی طبیعی از بیماری است
|
[ترجمه گوگل] درد یک پیامد طبیعی بیماری است
[ترجمه ترگمان] درد، پیامد طبیعی بیماری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: relating to the sciences that deal with the phenomena of nature.
متضاد: preternatural

(7) تعریف: based on what is considered inherently right or moral.
مترادف: just, legitimate, moral
مشابه: basic, correct, decent, fundamental, intrinsic, primary

- natural rights
[ترجمه گوگل] حقوق طبیعی
[ترجمه ترگمان] حقوق طبیعی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: related by birth or blood.
مترادف: akin, consanguineous, related
متضاد: adoptive
مشابه: biological, genetic, kin

- natural parents
[ترجمه گوگل] والدین طبیعی
[ترجمه ترگمان] والدین طبیعی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: naturalness (n.)
• : تعریف: one who is considered to be gifted or inherently suited for a particular activity.
مترادف: whiz
مشابه: genius, master, talent

- As a musician she's a natural.
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک نوازنده طبیعی است
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک موسیقی دان، طبیعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. natural childbirth
زایمان طبیعی (بدون بیهوشی و غیره)

2. natural courtesy
اظهار ادب به طرز متداول

3. natural disasters like earthquake and flood
سوانح طبیعی مانند زلزله و سیل

4. natural food
خوراک طبیعی (بدون مواد شیمیایی افزوده و غیره)

5. natural hazards such as earthquakes and floods
پیشامدهای طبیعی مانند زلزله و سیل

6. natural history
تاریخ طبیعی

7. natural phenomena such as earhquakes and wind
پدیده های طبیعی مانند زلزله و باد

8. natural resources
منابع طبیعی

9. natural sciences
علوم طبیعی

10. natural selection
گزینش طبیعی

11. a natural child
بچه ی حرامزاده

12. a natural comedian
هنرپیشه ی کمدی دارای استعداد مادرزاد

13. a natural forest
جنگل دست نخورده

14. a natural outcome of overeating
پیامد عادی پرخوری

15. a natural smile
لبخند صادقانه

16. lean natural resources
منابع طبیعی ناچیز

17. man's natural rights
حقوق طبیعی بشر

18. narrow natural resources
منابع طبیعی محدود

19. the natural ills of old age
بیماری های طبیعی دوران پیری

20. the natural man
انسان نا آشنا به تمدن

21. the natural sweetness of jahrom oranges
شیرینی طبیعی پرتقال های جهرم

22. the natural tendencies of living creatures
تمایلات فطری موجودات زنده

23. a lion's natural weapons are strength and cunning
سلاح های طبیعی شیر،نیرومندی و ترفند هستند.

24. death from natural causes
مرگ به علل طبیعی

25. despite its natural riches, that country is lamentably backward
علیرغم ثروت های طبیعی،آن کشور به طور تاسف انگیزی عقب افتاده است.

26. frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications
سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگی های روانی شود.

27. that country's natural resources
منابع طبیعی آن کشور

28. the child's natural parents
والدین واقعی کودک

29. die a natural death
به مرگ طبیعی مردن

30. birds in their natural habitat
پرندگان در پرگیر طبیعی خود

31. it is very natural to feel sad at a funeral
احساس حزن در مجلس ختم خیلی طبیعی است.

32. the deregulation of natural gas pricing
برداشتن محدودیت از قیمت گذاری گاز طبیعی

33. the preservation of natural resources
حفظ منابع طبیعی

34. to satisfy one's natural urges
خواسته ی طبیعی خود را ارضا کردن

35. a country with many natural resources
کشوری با منابع طبیعی بسیار

36. chahbahar has a fine natural harbor
چابهار بندرگاهی عالی و طبیعی دارد.

37. he considered himself the natural heir of the slain dictator
او خود را جانشین طبیعی دیکتاتور مقتول می دانست.

38. insulating man from the natural world
جداسازی انسان از دنیای طبیعت

39. poets sang of the natural man
شاعران انسان طبیعی را می ستودند.

40. the endurance of the natural hardships of life
تحمل مصایب طبیعی زندگانی

41. the study of the natural world, both animate and inanimate
مطالعه ی عالم طبیعت،هم جاندار و هم بی جان

42. the thoughtless despoliation of natural resources by mankind
چپاول نابخردانه ی منابع طبیعی توسط بشر

43. the depletion of the world's natural resources
ته کشیدن دخایر طبیعی جهان

44. the despoilment of the country's natural resources by one generation will occasion the curses of other generations
تاراج منابع طبیعی کشور توسط یک نسل موجب نفرین نسل های دیگر خواهد شد.

45. the exhaustion of the world's natural resources
تمام شدن منابع طبیعی جهان

46. for a fish water is the natural medium
محیط طبیعی برای ماهی آب است.

47. he believed that every phenomenon has natural causes
او معتقد بود که هر پدیده ای علل علمی دارد.

48. the derivation of human laws from natural laws
نشات گرفتن قوانین بشری از قوانین طبیعی

49. the extravagant use of the country's natural resources
مصرف بی رویه ی منابع طبیعی کشور

50. we ought to husband the country's natural resources
باید از منابع طبیعی کشور مدبرانه بهره برداری کنیم.

51. we want to mesh our vast natural resources with their capital and know-how
می خواهیم منابع عظیم طبیعی خود را با سرمایه و دانش آنها تلفیق کنیم.

52. the men who essayed the path of natural science
مردانی که راه علوم طبیعی را پیمودند

53. the product is touted as being completely natural
ادعا شده که این محصول صد در صد طبیعی است.

54. meaningful computer sounds still lack the ring of natural human speech
صداهای معنی دار کامپیوتر هنوز حالت صحبت طبیعی انسان را ندارند.

55. when it comes to computers, he is a natural
در مورد کامپیوتر استعداد او فطری است.

56. the eminence of new york is primarily due to natural advantages
برتری نیویورک در درجه ی اول مدیون موهبت های طبیعی می باشد.

57. they cut down the trees and stripped the land of its natural resources
آنان درختان را بریدند و غنایم طبیعی زمین را به یغما بردند.

مترادف ها

احمق (اسم)
fool, natural, bug, dolt, sucker, goosey, hick, sot, goosy, simpleton, schnook, gosling, tomfool, loggerhead, loony, luny, noodle, mooncalf, nincompoop, ninny, sawney

طبیعی (صفت)
indigenous, normal, real, inherent, intrinsic, innate, natural, born, physical, somatic, homebred

نهادی (صفت)
characteristic, natural, inborn

عادی (صفت)
habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, plain, rife, regular, natural, customary, workaday, pompier, unremarkable

خلقی (صفت)
natural, popular, congenital

جبلی (صفت)
essential, innate, natural, inborn, inbred, inwrought

قهری (صفت)
natural, forcible

فطری (صفت)
indigenous, physic, innate, natural, inborn, inbred, inartificial

غریزی (صفت)
innate, natural, inbred, instinctive

سرشتی (صفت)
natural

استعداد ذاتی (صفت)
natural

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

ذاتی (صفت)
indigenous, essential, organic, inherent, autochthonous, intrinsic, innate, natural, substantial, inward, inborn, congenital, connate, inbred

بدیهی (صفت)
obvious, evident, natural, axiomatic, trivial, inevitable, immediate, matter-of-course, self-evident, self-explaining, self-explanatory, truistic

دیوانه (صفت)
mad, nuts, moony, insane, demented, lunatic, crazy, gaga, natural, batty, nut, frenetic, phrenetic, fanatic, fanatical, cuckoo, fey, hare-brained, loony, luny, mad-brained, manic, mooney, moonstruck, nutty

تخصصی

[عمران و معماری] طبیعی
[برق و الکترونیک] طبیعی
[صنایع غذایی] ط بیعی، سرشتی، نهادی، ذاتی، فط ری، جبلی، بدیهی ،
[مهندسی گاز] طبیعی
[حقوق] طبیعی، حقیقی
[ریاضیات] ملیت

انگلیسی به انگلیسی

• conforming to the laws of nature; normal; inborn, instinctive; of or relating to nature; not artificial, organic; physical, earthbound
person with innate talent for a certain role (slang); stupid person; white piano key
if you say that something is natural, you mean that it is normal and expected.
you also say that someone's behaviour is natural when they are not trying to hide anything.
someone with a natural ability was born with that ability and did not have to learn it.
if you describe someone as a natural, you mean that they were born with the ability to do something well; an informal use.
natural is used to describe things that exist in nature and were not made or caused by people.
if someone died of natural causes, they died because they were ill and not because they committed suicide or were killed.
someone's natural mother or father is their real mother or father, rather than someone who has adopted them.
a natural is note in music that is not a sharp or a flat.

پیشنهاد کاربران

موسیقی:خنثی ( نتی که نشان و علامت دیز یا بمل داشته باید نادیده گرفته شود ) - نت بدون تغییرگرفتگی
کالبدی: طبیعی.
کالبدیات:طبیعیات .
طبیعی ، بدون دستبرد انسان
از روی عادت
طبیعی، ذاتی
مثال: It's natural to feel nervous before a big event.
احساس نگرانی قبل از یک رویداد بزرگ طبیعی است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
طبیعی، طبیعتی
She prefers natural beauty products.
او محصولات زیبایی طبیعی را ترجیح می دهد.
تنی ( خوشاوندان تنی مثل پدر و مادر تنی یا فرزندان تنی )
nature طبیعت
natualطبیعی
natural: طبیعی
nature: طبیعت
natural phenomena: پدیده های طبیعی
با استعداد
[بچه] نامشروع ( فرهنگ هزاره )
بی طرف ( در بحث )
natural individuals
اشخاص حقیقی
نشرال باز
طبیعی
ذاتی
زاستاری
Real
پارسی سره نچرال چند بخشه :
۱ - اگر چم طبیعی رو بده ( مانند : درختان طبیعی و . . . ) میشه : پرهامی
۲ - اگر چم عادی و معمولی رو برسونه میشه : بهنجار و ساده
۳ - اگر چم بکر رو بده میشه : ناب و پاک و دست نخورده مانند نمونه زیر:
...
[مشاهده متن کامل]

صورت نچرال داره= چهره ی ناب و دست نخورده ای داره.
خداوند یارتان و گرانی دلار نگهدارتان

بی طرفی ( در حسابرسی )
منطقی
e. g: Ken was a natural choice for chairman
در وجود - زات
زات - در وجود
Nation یا به پارسی نَهِش Nahesh ( ع: مِلَّت )
هم ریشه با Nature یا به پارسی نَهاد Nahaad ( ع: طَبیعَت )
هر دو از ریشه پروا - هندو - اروپایی *gene - که در پارسی معنی زادَن Zaadan و زیستَن Zistan دارند.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر پسوند صفت ساز انگلیسی و پارسی - ال بگیرند میشوند ( همچون در گُودال، پوشال، گِردال، چَنگال و. . . )
نَشنال یا نَهِشال ( National, Naheshaal ) ( ع: مِلّی )
نَچرال یا نَهادال ( Natural, Nahaadaal ) ( ع: طَبیعی )
و پیشوند اینتِر - یا اَندَر - به معنی ( مینو، meaning ) در میان به نشنال بیفزاییم میشود اینتِرنَشنال، اَندَرنَهِشال ( International, Andarnaheshaal ) ( ع: بِین ُالمِلَّلی )

naturally طبیعتاٌ ، به طور طبیعی
unnatural غیر طبیعی 👨‍👩‍👦‍👦

pure, organic, plain, unrefined, whole
طبیعی. . .
طبیعی♑️
It's not natural for a child of his age to be so quiet
برای بچه ای به سن او طبیعی نیست که انقدر ساکت باشد
طبیعی she died of natural causes
طبیعی بدست آمده از طبیعت
ماهیتی
ordar نظم
natural طبیعی
نرمال
عادی معمولی

عادی
طبیعی
Tooran is the natural home of the persian zebra.

Existing in nature
طبیعی_طبیعی بودن
طبیعی_عادی_معمولی
طبیعی بودن

طبیعی
طبیعی ، فطری : not by people , made by nature
معنی طبیعی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤١)

بپرس