صفت ( adjective )
حالات: nastier, nastiest
مشتقات: nastily (adv.), nastiness (n.)
حالات: nastier, nastiest
مشتقات: nastily (adv.), nastiness (n.)
• (1) تعریف: repellent, esp. to sight, smell, or taste; filthy or foul.
• مترادف: filthy, foul, repugnant, vile
• مشابه: abhorrent, abominable, acrid, awful, beastly, disgusting, horrible, loathsome, obnoxious, odious, offensive, repellent, repulsive, revolting
• مترادف: filthy, foul, repugnant, vile
• مشابه: abhorrent, abominable, acrid, awful, beastly, disgusting, horrible, loathsome, obnoxious, odious, offensive, repellent, repulsive, revolting
- A nasty odor came from inside the refrigerator.
[ترجمه Behi] بوی نامطبوعی از داخل یخچال به مشام رسید|
[ترجمه فرشاد] بوی بدی از یخچال می آمد|
[ترجمه گوگل] بوی بدی از داخل یخچال می آمد[ترجمه ترگمان] بوی بدی از داخل یخچال بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: morally or socially objectionable; obscene, ill-tempered, or malicious.
• مترادف: foul, indecent, obscene, repugnant, vile
• متضاد: charming, decent, nice, polite, sweet
• مشابه: beastly, bitchy, filthy, horrible, lousy, malicious, mean, objectionable, obnoxious, offensive, profane, squalid, ugly, vicious, vulgar
• مترادف: foul, indecent, obscene, repugnant, vile
• متضاد: charming, decent, nice, polite, sweet
• مشابه: beastly, bitchy, filthy, horrible, lousy, malicious, mean, objectionable, obnoxious, offensive, profane, squalid, ugly, vicious, vulgar
- My roommate has a few nasty habits that always annoy me.
[ترجمه Behi] هم اتاقی من عادت های زشتی دارد که همیشه مرا آزار می دهد|
[ترجمه گوگل] هم اتاقی من چند عادت بد دارد که همیشه مرا آزار می دهد[ترجمه ترگمان] هم اتاقی من عادت های بدی داره که همیشه منو اذیت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's good-looking, but he has a nasty disposition.
[ترجمه مهدی] او خوش قیافه است، اما اخلاق گندی دارد.|
[ترجمه ستایش] اون خوبه، اما بد خوی هست|
[ترجمه گوگل] او خوش قیافه است، اما روحیه بدی دارد[ترجمه ترگمان] خوش قیافه است، اما اخلاق بدی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's still angry about that nasty trick you played on her.
[ترجمه mhdi] او هنوز از آن حرکتی برایش زدی خلق و خویش ترش است.|
[ترجمه گوگل] او هنوز هم به خاطر آن ترفند بدی که با او انجام دادی عصبانی است[ترجمه ترگمان] اون هنوز از اون حقه کثیفی که باه اش بازی کردی عصبانیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: causing discomfort, difficulties, or danger.
• مترادف: awful, bad, terrible
• متضاد: minor
• مشابه: beastly, critical, dangerous, dreadful, hard, serious, severe
• مترادف: awful, bad, terrible
• متضاد: minor
• مشابه: beastly, critical, dangerous, dreadful, hard, serious, severe
- Everyone stayed overnight rather than go out in that nasty storm.
[ترجمه گوگل] همه به جای بیرون رفتن در آن طوفان بد، یک شب ماندند
[ترجمه ترگمان] همه شب را در آن توفان کثیف بیدار ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه شب را در آن توفان کثیف بیدار ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The patient had received a nasty blow to the head.
[ترجمه گوگل] بیمار ضربات بدی به سرش خورده بود
[ترجمه ترگمان] بیمار ضربتی زننده به سر او زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیمار ضربتی زننده به سر او زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That looks like a nasty cut; you should get some stitches.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد یک برش تند و زننده باید چند بخیه بزنی
[ترجمه ترگمان] این شبیه یه بریدگی کثیفه تو باید بخیه بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شبیه یه بریدگی کثیفه تو باید بخیه بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید