nasty

/ˈnæsti//ˈnɑːsti/

معنی: زشت، زننده، کثیف، کریه، نامطبوع، تند و زننده
معانی دیگر: (بسیار) کثیف، ناپاک، ملوث، هرزه، تهوع آور، بدبو، بدمزه، بیزارکننده، (بسیار) بد، ناخوشایند، شاق، بدجنس، نابکار، بدقلق، تندخو، بدخلق، بد اخلاق، خشم آلود، پرآزار، پر درد، پردردسر، مشقت بار، جانفرسا، سخت، ناگوار، کریه
nasty _
پسوند: (گیاه شناسی) تنجشی، تنجش [epinasty]

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: nastier, nastiest
مشتقات: nastily (adv.), nastiness (n.)
(1) تعریف: repellent, esp. to sight, smell, or taste; filthy or foul.
مترادف: filthy, foul, repugnant, vile
مشابه: abhorrent, abominable, acrid, awful, beastly, disgusting, horrible, loathsome, obnoxious, odious, offensive, repellent, repulsive, revolting

- A nasty odor came from inside the refrigerator.
[ترجمه Behi] بوی نامطبوعی از داخل یخچال به مشام رسید
|
[ترجمه فرشاد] بوی بدی از یخچال می آمد
|
[ترجمه گوگل] بوی بدی از داخل یخچال می آمد
[ترجمه ترگمان] بوی بدی از داخل یخچال بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: morally or socially objectionable; obscene, ill-tempered, or malicious.
مترادف: foul, indecent, obscene, repugnant, vile
متضاد: charming, decent, nice, polite, sweet
مشابه: beastly, bitchy, filthy, horrible, lousy, malicious, mean, objectionable, obnoxious, offensive, profane, squalid, ugly, vicious, vulgar

- My roommate has a few nasty habits that always annoy me.
[ترجمه Behi] هم اتاقی من عادت های زشتی دارد که همیشه مرا آزار می دهد
|
[ترجمه گوگل] هم اتاقی من چند عادت بد دارد که همیشه مرا آزار می دهد
[ترجمه ترگمان] هم اتاقی من عادت های بدی داره که همیشه منو اذیت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's good-looking, but he has a nasty disposition.
[ترجمه مهدی] او خوش قیافه است، اما اخلاق گندی دارد.
|
[ترجمه ستایش] اون خوبه، اما بد خوی هست
|
[ترجمه گوگل] او خوش قیافه است، اما روحیه بدی دارد
[ترجمه ترگمان] خوش قیافه است، اما اخلاق بدی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's still angry about that nasty trick you played on her.
[ترجمه mhdi] او هنوز از آن حرکتی برایش زدی خلق و خویش ترش است.
|
[ترجمه گوگل] او هنوز هم به خاطر آن ترفند بدی که با او انجام دادی عصبانی است
[ترجمه ترگمان] اون هنوز از اون حقه کثیفی که باه اش بازی کردی عصبانیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: causing discomfort, difficulties, or danger.
مترادف: awful, bad, terrible
متضاد: minor
مشابه: beastly, critical, dangerous, dreadful, hard, serious, severe

- Everyone stayed overnight rather than go out in that nasty storm.
[ترجمه گوگل] همه به جای بیرون رفتن در آن طوفان بد، یک شب ماندند
[ترجمه ترگمان] همه شب را در آن توفان کثیف بیدار ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The patient had received a nasty blow to the head.
[ترجمه گوگل] بیمار ضربات بدی به سرش خورده بود
[ترجمه ترگمان] بیمار ضربتی زننده به سر او زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That looks like a nasty cut; you should get some stitches.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد یک برش تند و زننده باید چند بخیه بزنی
[ترجمه ترگمان] این شبیه یه بریدگی کثیفه تو باید بخیه بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. nasty living conditions
شرایط زندگی وحشتناک

2. nasty medicine
داروی بدمزه

3. nasty weather
هوای بسیار بد

4. nasty words
حرف های هرزه

5. a nasty question
پرسش آزار دهنده

6. a nasty trick
حیله ی نابکارانه

7. a nasty wound
زخم جانفرسا

8. last winter was really nasty
زمستان گذشته واقعا بد بود.

9. socrates' wife had a nasty temper
زن سقراط خیلی بدخلق بود.

10. the food had a nasty taste
خوراک مزه ی تهوع آوری داشت.

11. she woke up with a nasty disposition
او با خلق بدی از خواب بیدار شد.

12. their lives were short and nasty
عمر آنها کوتاه و پر مشقت بود.

13. the cold bug has been pretty nasty lately
میکروب سرماخوردگی این روزها بیداد می کند.

14. she broke a bone and it looks like a nasty break
استخوانش شکست و شکستگی آن به نظر وخیم می آید.

15. when i said i didn't have any money, she turned nasty
وقتی گفتم پول ندارم خیلی سرتق بازی درآورد.

16. I felt quite deflated by your nasty remark.
[ترجمه گوگل]من از سخنان زشت شما کاملاً بی حال شدم
[ترجمه ترگمان]با این تذکر زننده کاملا خالی شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He copped a nasty whack on the head.
[ترجمه گوگل]او ضربه ی بدی به سرش زد
[ترجمه ترگمان]ضربه بدی به سرش زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. There's a nasty streak in her character.
[ترجمه گوگل]یک رگه بد در شخصیت او وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک رگه کثیف در شخصیتش هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. I don't like Kevin — he's got a nasty vindictive streak in him.
[ترجمه گوگل]من کوین را دوست ندارم - او یک رگه انتقام جوی بد در او دارد
[ترجمه ترگمان]من از کوین خوشم نمی اد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. She played a really nasty trick on me - she put syrup in my shampoo bottle!
[ترجمه گوگل]او یک حقه واقعاً زننده با من انجام داد - او شربت را در بطری شامپو من ریخت!
[ترجمه ترگمان]او یک حقه واقعا زننده به من زد - او شیره shampoo را در بطری شامپو من گذاشت!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. She fell and got a nasty bang on the knee.
[ترجمه گوگل]افتاد و ضربه ی بدی به زانویش خورد
[ترجمه ترگمان]او روی زانو افتاد و ضربه ای سخت به زانوی او زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. I had a nasty feeling that he would follow me.
[ترجمه گوگل]حس بدی داشتم که دنبالم خواهد آمد
[ترجمه ترگمان]احساس بدی داشتم که به دنبال من خواهد آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He needed an operation to close a nasty gash in his arm.
[ترجمه گوگل]او نیاز به عمل جراحی داشت تا زخم ناخوشایند بازویش بسته شود
[ترجمه ترگمان]برای بستن زخم بزرگی در دستش به یک عمل احتیاج داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He had a temper and could be nasty.
[ترجمه گوگل]او خلق و خوی داشت و می توانست بداخلاق باشد
[ترجمه ترگمان]خلق و خوی بسیار داشت و می توانست زشت باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زشت (صفت)
abhorrent, heinous, hideous, nefarious, bawdy, ugly, bad, obscene, abominable, execrable, gross, scurrilous, rude, offensive, awry, nasty, contumelious, awkward, black, unfavorable, flagrant, maladroit, backhand, ungainly, dirty, horrid, gash, unpleasant, fulsome, disgusting, invidious, ham-handed, heavy-handed, homely, ill-favored, ill-favoured, pocky, uncouth, ungraceful, unhandsome

زننده (صفت)
hideous, vile, gaunt, spicy, sharp, harsh, tart, acrid, nasty, repulsive, repellent, acrimonious, striking, garish, striker, mordant, nippy, odoriferous, poignant, forbidding, squalid, biting, loathsome, lurid, repugnant, fulsome, disgusting, pungent, stinking, scabrous, glassy, indign, loathly, pit-a-pat

کثیف (صفت)
nasty, mussy, dirty, bedraggled, filthy, messy, squalid, smeary, sloppy, grubby, impure, scabious, lousy, sordid, grimy, wild and woolly, mucky, soapless, smoochy

کریه (صفت)
ugly, obscene, detestable, offensive, nasty, unsightly, noisome, haggish

نامطبوع (صفت)
disagreeable, hard, nasty, forbidding, horrid, rancid, unpleasant, disgraceful, ungraceful, unhandsome

تند و زننده (صفت)
nasty

انگلیسی به انگلیسی

• smelly; evil; severe; disgusting; dangerous; unpleasant; obscene
something that is nasty is very unpleasant.
you can also describe things as nasty when you think that they are unattractive or in bad taste.
a nasty problem or question is a difficult one.
you describe a disease or injury as nasty when it is serious or looks very unpleasant.
you describe someone's behaviour as nasty when they behave in an unkind and unpleasant way.
a nasty is a dangerous or destructive element or example of something.

پیشنهاد کاربران

گنداخلاق
You are very nasty
خیلی بدجنسی ( اکنون و همیشه )
You are being nasty
داری بدجنسی می کنی ( اکنون نه همیشه )
( بو، تجربه، شخص، رفتار ) ناجور
آدم ناجور ( بد )
بوی ناجور ( بد )
رفتار ناجور ( بد )
ظاهرا برخی مواقع، معنای "وخیم" هم می ده. مثل:
A nasty break
یک شکستگی ( استخوان ) وخیم
this nasty food this= disgusting food
بدترکیب
ناخوشایند
پرخطر
طبق معنای چهارم این واژه در فرهنگ وبستر:
بسیار خطرناک و آسیب زا
لعنتی
Very bad and upleasant
نامطبوع
مثال:یک جراحت نامطبوع
A nasty injury
اکبیری
1 -
bad or very unpleasant
صفت/ بد و خیلی ناخوشایند
a nasty shock/surprise
There's a nasty smell in here
He had a nasty cut above the eye
She has a nasty habit of picking on people in meetings
...
[مشاهده متن کامل]

2 -
unkind
صفت/ نامهربان
Don't be so nasty to your brother - he's four years younger than you
3 -
mainly UK
dangerous or violent
عمدتاً انگلیسی بریتانیایی
صفت/ خطرناک یا خشن
In an emergency you could get out through a window, but it would be a nasty drop
The situation could turn ( = become ) nasty at any moment
4 -
rude or offensive
بی ادبانه و توهین آمیز
She said some really nasty things about him

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/nasty
A nasty woman
A nasty girl
دریده، سلیطه، پاچه پاره
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : nastiness
✅️ صفت ( adjective ) : nasty
✅️ قید ( adverb ) : nastily
قبیح
۱. کسی که مشتاقانه منتظر سکس ( عجیب ) است.
۲. فعالیت جنسی در مکان های عجیب و غریب.
1 - A person who a lil freaky and looks forward to �freaky sex.
2 - Sexual activity engaged wierd places
مثلا تو این جمله معنی خشن رفتار کردن به منظورهای سکسی هم میده
Get nesty with me
زشت ، زننده
a nasty woman
یک زن تند و عصبی
کثیف، کپک زده، بدبو
nasty to
اذیت کردن
چندش
ناخوشایند . بد . زشت
( بسیار ) بد،
ناخوشایند،
پر تنش
The situation could turn nasty at any moment
very bad or unpleasant
Unpleasant, disgusting
بد . کثیف. به دور از ادب
حال بهم، زن
بد و وحشتناک
( در مورد زخم ) چندشناک، ناجور
1 - زننده، تند و زننده ( زشت، کثیف )
nasty person, nasty smell, nasty taste, nasty appearance, nasty feeling
dont be so nasty to your mum
2 - severe or very painful برای بیماری و مصدومیت
3 - dangerous برای مواد
nasty chemicals
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس