nail

/ˈneɪl//neɪl/

معنی: چنگال، چنگ، ناخن، گل میخ، میخ سرپهن، میخ، سم، میخ سرپهن زدن، میخ زدن، با میخ کوبیدن، با میخ الصاق کردن، بدام انداختن، زدن، گرفتن، کوبیدن، قاپیدن
معانی دیگر: میخ زدن (به)، با میخ استوار کردن (بر)، میخکوب کردن، (نگاه یا اندیشه یا توجه) بر چیزی متمرکز کردن، (دروغ و غیره را) افشا گری کردن، کشف و افشا کردن، (عامیانه) دستگیر کردن، (عامیانه) زدن، (جانور به ویژه پرنده و درنده) پنجول، (رجوع شود به: ckae)، (پیشترها) سنجه ی پارچه برابر با دو و یک چهارم اینچ، می  سرپهن، گل می، بامی  کوبیدن، با می  الصاق کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: hit the nail on the head
(1) تعریف: a slim, pointed metal rod, usu. topped by a flat head, that can be hammered into a material such as wood in order to fasten or reinforce.
مشابه: brad, pin, rivet, spike, tack

- I hammered the nails into the wood.
[ترجمه حمید سانی] اون میخهارو کوبیدم روتخته
|
[ترجمه امیرعلی رسولی] میخ را درون چوب کوبیدم.
|
[ترجمه گوگل] میخ ها را به چوب کوبیدم
[ترجمه ترگمان] ناخن هایم را توی جنگل کوبیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a horny, natural growth that partially covers the end of a finger or toe; fingernail or toenail.
مترادف: fingernail, toenail
مشابه: unguis

- You have to keep your nails short if you want to play the violin.
[ترجمه حمید سانی] چنانچه قصد ویولن زدن دارید، میبایست ناخنهایتان را بگیرید
|
[ترجمه پریسا] اگر می خواهید ویولن بزنید، باید ناخنهایتان را کوتاه نگه دارید.
|
[ترجمه گوگل] اگر می خواهید ویولن بزنید باید ناخن هایتان را کوتاه نگه دارید
[ترجمه ترگمان] اگر می خواهید ویولن بازی کنید باید ناخن های خود را کوتاه نگه دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: nails, nailing, nailed
عبارات: nail down, do nails
(1) تعریف: to fasten or reinforce with a nail or nails.
مترادف: clinch, fasten, hammer
مشابه: affix, attach, fix, join, pin, reinforce, rivet, secure

- The workers nailed the shingles to the existing roof.
[ترجمه گوگل] کارگران زونا را به سقف موجود میخکوب کردند
[ترجمه ترگمان] کارگران the را به سقف موجود میخ کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to shut in or shut up with nails.
مترادف: hammer, secure
مشابه: clinch, fasten, fix

- Nail the door shut.
[ترجمه گوگل] در را ببندید
[ترجمه ترگمان] در رو ببند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to fix (the attention or gaze) on something.
مترادف: fasten, fix, focus
مشابه: concentrate, direct

- She nailed her attention on the professor's face.
[ترجمه گوگل] او توجه خود را روی صورت پروفسور میخکوب کرد
[ترجمه ترگمان] او توجهش را به صورت استاد جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (informal) to catch or grab hold of; nab.
مترادف: catch, nab
مشابه: apprehend, bag, capture, grab, hook, seize, snag, snare, snatch

- The police celebrated that they'd finally nailed their suspect.
[ترجمه Fatima] پلیس از اینکه اون ها بالاخره مظنون رو به دام میندازند جشن گرفتند
|
[ترجمه گوگل] پلیس جشن گرفت که بالاخره مظنون خود را میخکوب کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس مشهور بود که بالاخره suspect را میخکوب کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) to hit or strike, esp. by throwing or shooting.
مترادف: bang, bop, hammer, hit, strike
مشابه: drill, smack, sock, whack, whale

- The ball came at me at full speed and nailed me on the head.
[ترجمه گوگل] توپ با سرعت تمام به سمتم آمد و روی سرم میخکوب شد
[ترجمه ترگمان] گلوله با سرعت کامل به طرفم آمد و مرا روی سرش میخکوب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. nail clippings
ناخن بریده،تراشه های ناخن

2. nail gun
میخ کوب برقی

3. nail varnish
لاک ناخن

4. nail down
با میخ محکم کردن

5. nail in one's coffin
هر چیزی که عمر را کوتاه می کند

6. nail one's colors to the mast
آشکارا و قویا خط مشی خود را اعلان کردن

7. nail up
1 - به دیوار (یا جای بلند) کوبیدن یا میخ کردن 2- با میخ در جای خود محکم کردن

8. a nail file
سوهان ناخن

9. the nail made a big hole in the wall
میخ سوراخ بزرگی در دیوار ایجاد کرد.

10. the nail made a rip in the seat of his pants
میخ در خشتک شلوارش پارگی ایجاد کرد.

11. the nail tore the seat of his pants
میخ خشتک شلوارش را پاره کرد.

12. this nail has a sharp point
این میخ نوک تیزی دارد.

13. casing nail
میخ جعبه،میخ روکش کار،میخ بی سر

14. an ingrown nail
ناخن پال

15. with a nail he scratched his name on a tree
نام خودش را با میخ بر درخت کند.

16. hit the nail on the head
(عمل یا سخن) به موقع و به جا انجام دادن،درست حق چیزی را ادا کردن،تیر را به نشان زدن

17. on the nail
فورا،بدون وقفه

18. tooth and nail
(با) چنگ و دندان،با تمام قوا،تا آخرین نفس

19. a pair of nail clippers
ناخن گیر

20. he hammered the nail into the wall
او با چکش میخ را به دیوار کوبید.

21. he knocked the nail all the way in with one hammer blow
با یک ضربه ی چکش میخ را تا ته فرو کرد (کوبید).

22. i hammered the nail into the wall
با چکش میخ را به دیوار کوبیدم.

23. to dig a nail out of a board
میخ را از تخته درآوردن (بیرون کشیدن)

24. to drive a nail home
میخ را درست و تا ته کوبیدن

25. to strike a nail with a hammer
میخ را با چکش کوبیدن

26. don't step on the nail
روی میخ پا نگذار!

27. the head of a nail
سرمیخ

28. his shirt hung on a nail
پیراهن او بر میخی آویخته بود.

29. mina's sleeve was caught on a nail
آستین مینا به میخ گیر کرد.

30. we will fight them tooth and nail
تا آخرین نفس با آنها خواهیم جنگید.

31. each cigaret that you smoke is a nail that you drive into your own coffin
هر سیگاری که می کشی میخی است که بر تابوت خود کوبیده ای.

32. he paid back his debt on the nail
او بدهی خود را بی معطلی باز پرداخت کرد.

33. the wood split when he was driving in the nail
وقتی که داشت میخ را می کوبید چوب ترک خورد.

34. he coiled the long rope and hung it from a nail
او طناب دراز را حلقه کرد و به میخ آویخت.

مترادف ها

چنگال (اسم)
paw, grain, fork, claw, clutch, prong, pitchfork, nail, talon, cleft, rake, nipper

چنگ (اسم)
paw, grapnel, gripe, harp, claw, clutch, grip, lyre, nail, grapple, pad, trombone

ناخن (اسم)
claw, nail, fingernail, talon, unguis

گل میخ (اسم)
nail, stud, doornail, hobnail, spile

میخ سرپهن (اسم)
nail, hobnail

میخ (اسم)
pin, peg, nail, holdfast, spike

سم (اسم)
hoof, venom, poison, toxicant, nail

میخ سرپهن زدن (فعل)
nail

میخ زدن (فعل)
tack, peg, nail, stud

با میخ کوبیدن (فعل)
nail

با میخ الصاق کردن (فعل)
nail

بدام انداختن (فعل)
trap, snare, decoy, inveigle, entrap, hook, enmesh, nail, ensnare, ensnarl, mesh

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

گرفتن (فعل)
snatch, grab, cease, take, receive, obtain, hold, assume, engage, capture, pickup, catch, kindle, gripe, nail, educe, detract, devest, enkindle, obturate, wed

کوبیدن (فعل)
grind, stub, forge, beat, thrash, fustigate, mallet, ram, berry, knock, pummel, flail, drive, bruise, stave, hammer, frap, pash, smite, nail, pound, thresh, whang

قاپیدن (فعل)
snatch, grab, snap, swoop, grasp, seize, catch, ravish, raven, pinch, nab, nail, grab off

تخصصی

[عمران و معماری] میخ
[مهندسی گاز] میخ، میخ زدن
[نساجی] اصطلاح قدیمی انگلیسی در اندازه گیری پارچه معادل 1/16 یارد
[] گل میخ

انگلیسی به انگلیسی

• hammer a nail; attach with a nail; shut up (a box, container, etc.) with nails; arrest, trap; catch in lie; focus in on, set firmly on; find; punch, hit (slang); (slang) have sex with (vulgar)
pin of steel, specially shaped little metal peg used in construction and carpentry; hard growth on the top surface of the ends of fingers and toes; ancient unit of measurement for cloth equal to 2 1/4 inches
a nail is a small piece of metal with a sharp end which you hit with a hammer in order to push it into something.
if you nail something somewhere, you attach it there using a nail.
your nails are the thin hard areas covering the ends of your fingers and toes.
if you say that someone has hit the nail on the head, you mean that what they have said is exactly right.
a nail in something's coffin: see coffin.
if you nail something down, you fasten it securely to something underneath it using nails.
if you nail someone down, you force them to state clearly their opinions and intentions.
if you nail something up, you fix it to a vertical surface using nails.

پیشنهاد کاربران

کلمه "nail" در انگلیسی به موارد زیر اشاره دارد:
1. Nail به معنی ناخن است که در انسان و حیوانات پوشش بر روی انگشتان و پاها قرار دارد.
2. Nail به معنی پیچ یا میخ است که برای وصل کردن یا نگهداری اجسام استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

3. Nail به معنی مدلی از نظریه های ریاضی است که در جبر خطی بکار می رود و اهمیت بسیاری در ریاضیات و فیزیک دارد.
4. Nail به معنی چوبی یا فلزی است که برای ساخت و ساز و ساختمان درستی به کار می رود.
منبع CHAT GPT3. 50

عامیانه به معنای ترکوندن
کاری را بی نهایت عالی و بی نقص انجام دادن
مثال:
you nailed it.
گل کاشتی. ( کارت عالی بود )
1 -
to catch someone, especially when they are doing something wrong, or to make it clear that they are guilty
زبان عامیانه
دستگیر کردن کسی، به خصوص زمانی که او کار اشتباهی انجام می دهد، یا اینکه او گناهکار است
...
[مشاهده متن کامل]

The police had been trying to nail those guys for months.
2 -
to do something successfully
انجام دادن کاری با موفقیت
She nailed her audition and got the lead part in the musical.
You totally nailed it!
He nailed the interview and was offered the job right there.
3 -
to hit someone or something with force
ضربه زدن به کسی یا چیزی با قدرت
I got nailed in the head by someone's elbow.
A piece of wood flew off and nailed him in the eye.
4 -
To nail someone is to catch someone in a dishonest or illegal act
یعنی گرفتار کردن ( گیر انداختن ) کسی در یک عمل نادرست یا غیر قانونی
We finally nailed the guys dumping garbage in the park.
5 -
to prove that someone is guilty of doing something
اثبات کردن این که کسی در انجام کاری مقصر است
Identifying and nailing insider dealers in the credit markets is a difficult task.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/nail
nail 2 ( n ) =a small, thin, pointed piece of metal with a flat head, used for hanging things on a wall or for joining pieces of wood together, e. g. She hammered the nail in.
nail
nail 1 ( n ) ( neɪl ) =a thin hard layer covering the outer tip of the fingers or toes, e. g. Stop biting your nails!
nail
اسم:
1 - ناخن
2 - میخ
فعل ( غیر رسمی ) :
1 - میخ زدن، با میخ کوبیدن
I nailed the sign to a tree.
2 - دستگیر کردن
The police haven't been able to nail the killer.
3 - برملا کردن، آشکار کردن، افشا کردن ( یک دروغ، افسانه و. . . ) - نادرست بودن چیزی رو برملا کردن
...
[مشاهده متن کامل]

We must nail this lie.
I'd like to nail the myth that the flu jab itself can give you flu.
4 - کاری رو درست انجام دادن، به چیزی دست یافتن ( به خصوص تو ورزش )
He nailed a victory in the semi - finals.
She nailed it on her second jump.
you nailed it = ترکوندی، زدی تو خال

Nail:ناخن
Toenail:ناخن پا
ناخن گرفتن به انگلیسی میشه clip/cut/trim nail
ناخنگیر هم میشه clipper
🌈 NAIL
۱. ناخن
۲. میخ
🌈 TRUNK
۱. تنه درخت
۲. خرطوم ( فیل )
🌈 DATE
۱. خرما
۲. قرار عاشقانه
🌈 DROP
۱. قطره
۲. انداختن
🌈 DRIP
۱. قطره
۲. افتادن - چکیدن
۳. لباس
🌈 TEAR
۱. اشک
۲. پاره کردن
وقتی شخصی در حال انجام کار اشتباهی گیر میوفته،
Bobby' s father nailed him smoking cigarettes
[پزشکی] ناخن: ساختار کراتینیزه و پوشاننده ی سطح پشتی قسمت انتهایی انگشتان
ابزار آلات مختلف به انگلیسی:
toolbox = جعبه ابزار
bolt = پیچ 🔩
screw = پیچ
❗️نکته: هم screw و هم bolt به معنای پیچ هستند اما تفاوت آنها در این است که bolt به مهره و واشر برای سفت شدن نیاز دارد اما screw بدون مهره و واشر سفت می شود
...
[مشاهده متن کامل]

nut = مهره
nail = میخ
washer = واشر
screwdriver = پیچ گوشتی 🪛
Philips screwdriver = پیچ گوشتی چهارسو
flathead screwdriver / slotted screwdriver / flat blade screwdriver = پیچ گوشتی دو سو
bradawl = درفش
wrench ( American ) / spanner ( British ) = آچار
adjustable spanner ( British ) / monkey wrench ( American ) = آچار فرانسه
pipe wrench = آچار شلاقی
hammer = چکش 🔨
claw = میخ کشِ چکش
mallet = پتک
saw / handsaw = اره 🪚
chainsaw = اره برقی
circular saw = اره گرد، اره چرخی
hacksaw = اره آهن بُر
coping saw = اره مویی
two man saw = اره دو دست
ax / axe =تبر 🪓
wirecutter = سیم چین
pliers = انبردست
needle - nose pliers / long - nose pliers / snipe - nose pliers = دَم باریک
angle grinder = سنگ فرز
drill = درل
electric drill = دریل برقی
bit = مته
paint roller = غلطک رنگ زنی
utility knife = کاتر، تیغ موکت بری
file = سوهان
flashlight = چراغ قوه 🔦
plastering trowel = ماله گچ کاری، ماله کشته کشی
trowel = بیلچه
shovel = بیل
spade = بیل
❗️تفاوت بین spade و shovel را با یه سرچ ساده در گوگل می توانید مشاهده کنید
plane = رنده نجاری
spirit level = تراز، تراز سنج
vice ( British ) / vise ( American ) = گیره
❗️این گیره با گیره های معمولی که به طور روزمره از آنها استفاده می کنیم فرق دارد. عکس های آن را با سرچ در گوگل مشاهده کنید
tape measure = متر ( نواری )
rake = چنگک
wheelbarrow / barrow = فرغون

ناخن
به هدف زدن
informal
detect or catch ( someone, especially a suspected criminal )
شناسائی و دستگیری ( بویژه یک متهم به جنایت )
به معنای سیخ زدن ( گا*یدن ) هم میباشد
مثال
lets go to nail that gal
بیا بریم به اون دختره سیخ بزنیم
( فعل/غیررسمی ) عالی اجرا کردن
چنگال
ترکوندن و با موفقیت انجام دادن
ناخن
میخ
میخیدن = بکار بردن میخ برای چسباندن چیزی به جایی.
چنگال

میخ زدن.
علوم مهندسی:میخ
معماری:میخ
قانون:از انتشار چیزی جلوگیری کردن
بازرگانی:میخ
ورزش:حمله به توپ دار به ویژه در پشت خط تجمع
Nail them
کارشو بسازیم
ترتیبشوبدیم

دستگیر کردن
سه معنی میده
۱. ناخن
۲. میخ
۳. ب معنی امتیاز صفر، مثلا در فوتبال یا بازیهای مشابه
you nailed it ( زدی تو خال )
فعل: ترکوندن. کاری رو عالی انجام دادن. you nailed it
به خال زدن
ناخن, چکش
to do something succcessfully
انجام دادن کاری با موفقیت
به معنای چنگ. . . مثال:
When you think the final nail is in; think again
وقتی تو فکر میکنی چنگ اخر بستس دوباره فکر کن

کاری را به درست ترین نحو انجام دادن
ناخن ومیخ
میخکوب شدن
کاری را با موفقیت انجام دادن
میخ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس