muzzle

/ˈməzl̩//ˈmʌzl̩/

معنی: صورت، پوزه بند، پوزه، دهنه، دهان بند، سرلولهبخاری، سرلوله هفت تیر یاتفنگ، پوزه بندزدن، مانع فعالیت شدن
معانی دیگر: (هر چیزی که جلو آزادی سخن و بحث را بگیرد) محدودیت، دهان بند زدن، آزادی سخن و بیان را محدود کردن، (سلاح آتشین) دهانه ی لوله، دهانه، (به جانور) پوزه بند زدن، (بخش پیش آمده ی صورت سگ و اسب و غیره که شامل دهان و فک ها و بینی می شود) پوز

جمله های نمونه

1. the government's muzzle on the press
جلوگیری دولت از آزادی مطبوعات

2. mortars that load at the muzzle
خمپاره هایی که از سر لوله ی خمپاره انداز پر می شوند

3. they have been asked to muzzle their vicious dog
از آنها خواسته شده که سگ هار خود را پوزه بند بزنند.

4. He was convicted of failing to muzzle a pit bull.
[ترجمه گوگل]او به دلیل کوتاهی در زدن پوز بول محکوم شد
[ترجمه ترگمان]او متهم به شکست دادن پوزه گاو در گودال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The soldier depressed the muzzle of a gun.
[ترجمه گوگل]سرباز دهانه تفنگ را فشار داد
[ترجمه ترگمان]سرباز پوزه تفنگ را فشار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You should muzzle your dog.
[ترجمه گوگل]شما باید سگ خود را پوزه کنید
[ترجمه ترگمان]باید به سگت پوزه بند بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She was opposed to new laws to muzzle the press.
[ترجمه گوگل]او با قوانین جدید برای سرکوب مطبوعات مخالف بود
[ترجمه ترگمان]او مخالف قوانین جدیدی بود که به مطبوعات پوزه بند بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The new Secrecy Act will muzzle the media and the opposition.
[ترجمه گوگل]قانون جدید رازداری رسانه ها و مخالفان را سرکوب خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]قانون رازداری جدید رسانه ها و اپوزیسیون را تحت فشار قرار خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It was pointed downwards, the jaws grinning, the muzzle close to the ground.
[ترجمه گوگل]رو به پایین بود، آرواره ها پوزخند می زدند، پوزه به زمین نزدیک بود
[ترجمه ترگمان]جانور به سمت پایین اشاره می کرد آرواره به پهنای صورتش به پهنای زمین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. That is why the politicians want to muzzle us and control what we write and you read.
[ترجمه گوگل]به همین دلیل است که سیاستمداران می‌خواهند ما را در دهان ببندند و آنچه را که ما می‌نویسیم و شما می‌خوانید کنترل کنند
[ترجمه ترگمان]به همین دلیل است که سیاستمداران می خواهند به ما پوزه بند بزنند و آنچه را که می نویسیم کنترل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Panting increases the flow of air through the muzzle and enhances evaporation.
[ترجمه گوگل]نفس نفس زدن باعث افزایش جریان هوا از طریق پوزه و افزایش تبخیر می شود
[ترجمه ترگمان]نفس نفس زنان جریان هوا را از طریق لوله افزایش می دهد و تبخیر را افزایش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I could see the muzzle flashes in the tree line fifty yards away, which blocked our take-off path.
[ترجمه گوگل]می‌توانستم چشمک‌های پوزه را در ردیف درختی در پنجاه یاردی ببینم که مسیر بلند شدن ما را مسدود کرده بود
[ترجمه ترگمان]می توانستم پوزه اش را در فاصله پنجاه متری ببینم که سد راهمان را مسدود کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Tracking the swiftly moving oriental with the muzzle, Jube worked the action and fired twice more in rapid succession.
[ترجمه گوگل]جوب با ردیابی سریع حرکت شرقی با پوزه، عملیات را انجام داد و دو بار دیگر پی در پی شلیک کرد
[ترجمه ترگمان]ردیابی حرکت سریع شرقی با پوزه، Jube عمل را انجام داد و دو بار پیاپی تیراندازی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The silencer jammed into the muzzle of the. 45 made the weapon look enormous.
[ترجمه گوگل]صدا خفه کن در پوزه گیر کرد 45 اسلحه را بسیار بزرگ جلوه می دهد
[ترجمه ترگمان]صدا خفه کن در دهانه لوله گیر کرد کالیبر ۴۵، اسلحه را خیلی بزرگ کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. But when her muzzle was dunked in the water almost over her nostrils, the temptation became too much.
[ترجمه گوگل]اما وقتی پوزه‌اش تقریباً بالای سوراخ‌های بینی‌اش در آب فرو رفت، وسوسه بیش از حد شد
[ترجمه ترگمان]اما وقتی پوزه او داخل آب فرورفته بود، وسوسه بیش از حد فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

صورت (اسم)
face, invoice, figure, physiognomy, sign, aspect, form, visage, picture, shape, hue, file, roll, muzzle, list, schedule, effigy, roster, phase, facies

پوزه بند (اسم)
barnacle, muzzle, nosepiece

پوزه (اسم)
beak, muzzle, neb, rostrum, snout, nozzle, mug

دهنه (اسم)
bit, gap, line, muzzle, harness, jet

دهان بند (اسم)
muzzle

سر لوله بخاری (اسم)
muzzle

سرلوله هفت تیر یاتفنگ (اسم)
muzzle

پوزه بندزدن (فعل)
muzzle

مانع فعالیت شدن (فعل)
muzzle

تخصصی

[ریاضیات] گریز

انگلیسی به انگلیسی

• snout of an animal; cover for the nose and mouth of an animal to prevent it from biting or harming itself or others; barrel end of a firearm
bind (an animal) with a muzzle; prevent from talking, restrain
the muzzle of an animal such as a dog or a wolf is its nose and mouth.
a muzzle is also a device that is put over a dog's nose and mouth so that it cannot bite people or bark.
if you muzzle a dog, you put a muzzle over its nose and mouth.
if someone muzzles another person or group of people, they stop them expressing their views.
the muzzle of a gun is the end where the bullets come out when it is fired.

پیشنهاد کاربران

مانع از شنیده شدن یا مورد توجه قرار گرفتن؛ صدای کسی را خفه کردن.
Example: 👇
He complained of being muzzled by the chairman.
او از اینکه رئیس جلسه ( هیئت مدیره ) مانع از رسیدن صدایش میشد ( صدایش را خفه می کرد ) شکایت کرد.
می تواند اهانت آمیز باشد مثل به زور لب گرفتن.
یا گاهی در ملاء عام بار منفی پیدا کند
مثل دهن تو دهن شدن زن و مرد اما نه لزوما به قصد معاشقه.
بایکوت شدن
ممنوع التصویر
جلوی کار و حضور کسی رو گرفتن
لگام زدن، تخریب کردن، سرکوب کردن، به بند کشیدن
پوزه
nozzle
به زیر کشاندن
خراب کردن
they try to muzzle me
اونا سعی دارن منو خراب کنند

بپرس