mushy

/ˈməʃi//ˈmʌʃi/

معنی: احساساتی، حریره یا خمیرمانند
معانی دیگر: حریره مانند، غلیظ و نرم، وارفته، مبهم، نامفهوم

جمله های نمونه

1. the old recording had a mushy sound
صفحه ی قدیمی (گرام) صدای ناصافی داشت.

2. the sun made the ice and snow mushy
خورشید یخ و برف را نرم کرد.

3. When the fruit is mushy and cooked, remove from the heat.
[ترجمه گوگل]وقتی میوه ها نرم و پخته شدند از روی حرارت بردارید
[ترجمه ترگمان]زمانی که میوه نرم و پخته می شود، از گرما جدا می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Don't go getting all mushy and sentimental.
[ترجمه گوگل]این همه شلوغ و احساساتی نشوید
[ترجمه ترگمان]دیگر احساساتی و احساساتی نشو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Cook until the fruit is soft but not mushy.
[ترجمه مینا] میوه هارو تا زمانیکه نرم بشن ولی له نشده باشن، بپزید
|
[ترجمه گوگل]آنقدر بپزید که میوه ها نرم شوند اما خیس نشوند
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که میوه نرم اما نرم نیست بپزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The fish was mushy and tasteless.
[ترجمه گوگل]ماهی لخت و بی مزه بود
[ترجمه ترگمان]ماهی زبر و بی مزه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Cook the lentils until they are mushy.
[ترجمه گوگل]عدس ها را بپزید تا نرم شوند
[ترجمه ترگمان]عدس را تا زمانی که نرم شوند، بپزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Naked now, and he felt the mushy bottom between his toes.
[ترجمه گوگل]حالا برهنه بود و ته صاف بین انگشتانش را احساس کرد
[ترجمه ترگمان]حالا لخت شد و احساس کرد که کف دست و پنجه نرم لای انگشتانش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The keyboard had a mushy feel, which is characteristic of Toshibas.
[ترجمه گوگل]کیبورد حالتی لطیف داشت که مشخصه توشیباس است
[ترجمه ترگمان]صفحه کلید احساس mushy داشت، که مشخصه of بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. One caterpillar was mushy, presumably the victim of a virus or bacterial infection.
[ترجمه گوگل]یکی از کاترپیلارها لکه دار بود، احتمالا قربانی ویروس یا عفونت باکتریایی شده بود
[ترجمه ترگمان]یک کرم ابریشم خمیری بود و احتمالا قربانی یک عفونت یا عفونت باکتریایی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Chips and mushy peas by the coast are as popular as ice cream and donkey rides.
[ترجمه گوگل]چیپس و نخود فرنگی در کنار ساحل به اندازه بستنی و خر سواری محبوب هستند
[ترجمه ترگمان]نخود و نخود نرم در ساحل به اندازه بستنی و الاغ محبوب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Standing tiptoe on the mushy lawn, he tapped on the windows and tried to peek in.
[ترجمه گوگل]با نوک پا روی چمن‌زار صاف ایستاده بود، به پنجره‌ها ضربه زد و سعی کرد به داخل نگاه کند
[ترجمه ترگمان]روی نوک پنجه پا روی چمن زاری ایستاده بود، به پنجره ها ضربه زد و سعی کرد نگاهی به داخل اتاق بیندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Dave gets all mushy when he's around Gina.
[ترجمه گوگل]دیو وقتی در اطراف جینا است کاملاً مات می شود
[ترجمه ترگمان] وقتی که \"جینا\" دور و بر \"جینا\" احساساتی میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her neck was soft, mushy.
[ترجمه گوگل]گردنش نرم و لطیف بود
[ترجمه ترگمان]گردنش نرم و نرم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Cut it out. Stop being so mushy!
[ترجمه گوگل]بس کن بس کن اینقدر خجالتی!
[ترجمه ترگمان] بس کن اینقدر احساساتی نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

احساساتی (صفت)
ebullient, sensational, passionate, pathetic, sentimental, gushing, mushy, passional, soft-boiled

حریره یا خمیر مانند (صفت)
mushy

انگلیسی به انگلیسی

• soft like porridge, squishy; oversentimental, sickly sweet
vegetables and fruit that are mushy have become too soft.
mushy stories are very sentimental; used showing disapproval.

پیشنهاد کاربران

پلاسیده
مثال:
This lettuce is mushy.
این کاهو پلاسیده شده
آبدار و نرم
مثلا وقتی برف داره آب میشه
مُشی | ماشی
به معنای خیس
adjective
1 : soft and wet
The rotting apples turned mushy. [=the rotting apples turned to mush]
2 informal disapproving : too romantic or sentimental
◀️ a mushy movie/novel
◀️ Mushy pussy
خمیری
احساساتی
mushy ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: پوره ای
تعریف: ویژگی بافت مادۀ غذایی با قوامی شبیه پوره
دربعضی جملات بمعنی "لجن زار" یا "لجن وار" نیزمیباشد - مکانی باتلاق مانند
شفته، خمیری, چسبونکی soft and pulpy sticky, doughy
The cookie was stake and mushy
بیش از حد احساساتی excessively/overly sentimental
Corny
Mushy romantic scenes
Mushy love letters
( احساسات ) پرسوز و گداز - آبکی
شفته
غلو انگیز و خیلی احساساتی
نرم، له شده، لهیده. مثل موز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس