mush

/ˈməʃ//mʌʃ/

معنی: خش خش، خمیر نرم، احساسات بیش از حد، سفر پیاده در برف، حریره ارد ذرت، صدای مزاحم، پا رازیت، پیاده در برف سفرکردن، حریره ارد ذرت تهیه کردن
معانی دیگر: هر چیز حریره مانند، نرم و غلیظ، (خوراک پزی) حریره (به ویژه از آرد ذرت)، (عامیانه) احساسات غلوآمیز، آه و ناله ی بی انگیزه، آه و واه، ننه من غریبم بازی، (کانادا و آلاسکا - ندایی که سگ های سورتمه کش را به افزودن سرعت تشویق می کند) ماش !، تندتر!، با سورتمه سفر کردن، سورتمه سواری کردن، سفر با سورتمه، در رادیو صدای مزاحم

جمله های نمونه

1. it rained so much that the wall plaster turned into mush
آن قدر باران آمد که گچ دیوار مثل خمیر شد.

2. He who would catch fish mush not mind getting wet.
[ترجمه گوگل]کسی که می خواهد ماهی بگیرد خیس شدن بدش نمی آید
[ترجمه ترگمان]اون کسی که ممکنه ماهی catch بگیره بهتره که خیس نشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. If you overcook the cabbage it'll turn to mush.
[ترجمه گوگل]اگر کلم را بیش از حد بپزید تبدیل به ماس می شود
[ترجمه ترگمان]اگه you رو overcook تبدیل به mush میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The boiled vegetables had turned to mush .
[ترجمه Ani] سبزیجات آب پز شده له شده بودن
|
[ترجمه گوگل]سبزی های پخته شده تبدیل به ماس شده بودند
[ترجمه ترگمان]سبزی آب پز شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He spooned the mush into the baby's open mouth.
[ترجمه گوگل]او ماش را با قاشق در دهان باز کودک ریخت
[ترجمه ترگمان]او the را در دهان باز نوزاد فرو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The brown mush in the fridge is some veg soup left over.
[ترجمه گوگل]ماش قهوه ای در یخچال مقداری سوپ سبزیجات باقی مانده است
[ترجمه ترگمان]حریره قهوه ای در یخچال سوپ سبزی است که باقی مانده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Oi, mush! Get your hands off my car!
[ترجمه گوگل]اوه، ماش! دست از ماشین من بردار!
[ترجمه ترگمان]آه ای، mush! ! دستت رو از ماشین من بکش بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I've never read such a load of mush!
[ترجمه گوگل]من هرگز چنین باری از موش را نخوانده بودم!
[ترجمه ترگمان]من تا حالا همچین مزخرفاتی رو نخوندم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I have never read such a load of mush!
[ترجمه گوگل]من هرگز چنین باری از ماش را نخوانده بودم!
[ترجمه ترگمان]من هرگز چنین load را نخوانده بودم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The vegetables had turned to mush.
[ترجمه گوگل]سبزیجات تبدیل به ماس شده بودند
[ترجمه ترگمان]سبزی تبدیل به mush شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The film was just romantic mush.
[ترجمه گوگل]فیلم فقط عاشقانه بود
[ترجمه ترگمان]این فیلم فقط mush romantic شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His insides suddenly felt like mush.
[ترجمه گوگل]درونش ناگهان احساس کرد کثیف شده است
[ترجمه ترگمان]ناگهان احساس mush کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She trudged through the mush of fallen leaves.
[ترجمه گوگل]او از میان انبوه برگ های ریخته شده رد شد
[ترجمه ترگمان]با زحمت از میان برگ های leaves که از زمین افتاده بود عبور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We must not presume too mush on the reliability of such sources.
[ترجمه گوگل]ما نباید در مورد قابل اعتماد بودن چنین منابعی زیاده روی کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نباید بیش از حد از اعتبار چنین منابعی presume
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The ground was a mush of wet leaves.
[ترجمه گوگل]زمین انبوهی از برگ های خیس بود
[ترجمه ترگمان]زمین از برگه ای باران تر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خش خش (اسم)
noise, froufrou, rustle, mush

خمیر نرم (اسم)
pap, mash, mush

احساسات بیش از حد (اسم)
mush

سفر پیاده در برف (اسم)
mush

حریره ارد ذرت (اسم)
mush

صدای مزاحم (اسم)
parasite, mush

پارازیت (اسم)
noise, parasite, mush

پیاده در برف سفرکردن (فعل)
mush

حریره ارد ذرت تهیه کردن (فعل)
mush

تخصصی

[عمران و معماری] خمیر

انگلیسی به انگلیسی

• porridge, gruel; sentimentality; snow travel in a dog sled
(colloquial) journey across the snow (esp. with dogs); command a team of dogs to set out or move faster (in northwestern usa and alaska); mash, make into mush
mush is a substance that is like a thick soft paste; an informal word.

پیشنهاد کاربران

Mush:له شدن
Just a different way of saying mate or something
:Like
No mash
No mate
پوره

بپرس