municipal

/mjuːˈnɪsəpl̩//mjuːˈnɪsɪpl̩/

معنی: شهری، وابسته بشهرداری
معانی دیگر: وابسته به شهرداری، وابسته به شهر یا شهرک، (نادر) درون مرزی، داخلی (در برابر: برون مرزی)

جمله های نمونه

1. periodic municipal elections
انتخاب شهرداری هر چند وقت یکبار

2. the municipal building
ساختمان شهرداری

3. the municipal pier jetties out nearly a kilometer into the lake
اسکله ی شهرداری تقریبا یک کیلو متر در دریاچه پیش می رود.

4. the building must conform with the municipal regulations
ساختمان باید با مقررات شهرداری مطابقت داشته باشد.

5. There was only a mediocre turnout for the municipal elections.
[ترجمه گوگل]حضور متوسطی در انتخابات شهرداری وجود داشت
[ترجمه ترگمان]در انتخابات شهرداری فقط یک شرکت متوسط حضور داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The municipal government placed a ban on parking during business hours.
[ترجمه گوگل]شهرداری پارکینگ در ساعات اداری را ممنوع اعلام کرد
[ترجمه ترگمان]دولت محلی ممنوعیت پارک در ساعات کاری را ممنوع اعلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He is in charge of the municipal housing project.
[ترجمه گوگل]وی مسئولیت پروژه مسکن شهرداری را بر عهده دارد
[ترجمه ترگمان]او مسئول پروژه خانه سازی شهری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The city is planning to build a municipal library.
[ترجمه گوگل]این شهر در حال برنامه ریزی برای ساخت یک کتابخانه شهرداری است
[ترجمه ترگمان]این شهر در حال برنامه ریزی برای ساخت یک کتابخانه شهرداری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. An angry mob gathered outside the municipal building.
[ترجمه گوگل]جمعیت خشمگین بیرون ساختمان شهرداری تجمع کردند
[ترجمه ترگمان]جمعیتی خشمگین در بیرون ساختمان شهرداری جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Mr Charles was elected chairman of the municipal education committee.
[ترجمه گوگل]آقای چارلز به عنوان رئیس کمیته آموزش شهرداری انتخاب شد
[ترجمه ترگمان]آقای چارلز به عنوان رئیس کمیته آموزش شهرداری انتخاب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The municipal government laid off a park and a swimming pool on the lot.
[ترجمه گوگل]دولت شهرداری یک پارک و یک استخر شنا را در این زمین تعطیل کرد
[ترجمه ترگمان]دولت شهری یک پارک و یک استخر را روی زمین گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The decor was reminiscent of a municipal arts-and-leisure centre.
[ترجمه گوگل]دکور یاد آور یک مرکز هنری و تفریحی شهرداری بود
[ترجمه ترگمان]این دکور، یادآور یک مرکز تفریح و تفریح شهری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The municipal authorities here are preparing for food rationing.
[ترجمه گوگل]مقامات شهرداری در اینجا برای جیره بندی مواد غذایی آماده می شوند
[ترجمه ترگمان]مقامات شهرداری در اینجا برای سهمیه بندی غذا آماده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He works in the municipal government.
[ترجمه گوگل]او در شهرداری کار می کند
[ترجمه ترگمان]او در دولت شهرداری کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The municipal authorities have kept the roads up well.
[ترجمه گوگل]مسئولان شهرداری جاده ها را به خوبی حفظ کرده اند
[ترجمه ترگمان]مقامات شهرداری جاده ها را به خوبی حفظ کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The municipal government has given its blessing to the plan of a new bridge.
[ترجمه گوگل]دولت شهرداری برکت خود را به طرح یک پل جدید داده است
[ترجمه ترگمان]دولت شهرداری برای طرح پل جدید دعای خیر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The municipal government has decided to have a clampdown on building new business centre buildings.
[ترجمه گوگل]دولت شهرداری تصمیم گرفته است که ساختمان های جدید مراکز تجاری را سرکوب کند
[ترجمه ترگمان]دولت شهرداری تصمیم گرفته است که در ساخت ساختمان های مرکز تجاری جدید سختگیری بیشتری داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The municipal authorities gave the go-ahead for the march.
[ترجمه گوگل]مسئولان شهرداری برای راهپیمایی چراغ سبز نشان دادند
[ترجمه ترگمان]مقامات شهرداری برای راهپیمایی به پیش رو دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شهری (صفت)
urban, civic, municipal

وابسته بشهرداری (صفت)
municipal

تخصصی

[عمران و معماری] شهری
[حقوق] داخلی، شهری، مربوط به شهرداری

انگلیسی به انگلیسی

• urban, of the local authority; pertaining to a municipality
municipal means associated with or belonging to a city or town that has its own local government.

پیشنهاد کاربران

( حقوق ) داخلی - ملی
municipal judges
قضات داخلی ( ملی )
Of a city or state =having something affairs of a city o town
شهری - وابسته به شهری
شهری
حقوق:
Municipal laws:قوانین داخلی
​connected with or belonging to a town, city or district that has its own local government
municipal elections/councils
municipal workers
the Los Angeles Municipal Art Gallery
*شهری، ایالتی، محلی، درون شهری
شهری. شهرداری
شهری
درون مرزی

بپرس