mummy

/ˈməmi//ˈmʌmi/

معنی: جسد مومیا شده، مومیا
معانی دیگر: مومیایی، جسد مومیایی شده، (از ریشه ی فارسی: موم)، (انگلیس - بچگانه) مادر، مامان

جمله های نمونه

1. an egyptian mummy
جسد مومیایی شده ی مصری

2. Run along now, sonny; mummy wants to have a rest.
[ترجمه گوگل]پسرم بدو مامانی می خواهد استراحت کند
[ترجمه ترگمان]حالا فرار کن سانی، مامان می خواد استراحت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I'll have to ask my mummy.
[ترجمه مسعود] باید از مادرم بپرسم
|
[ترجمه گوگل]باید از مامانم بپرسم
[ترجمه ترگمان]باید از مامانم بپرسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Lift me up, mummy I can't see.
[ترجمه مسعود] بلندم کن ، مامان من نمیتونم ببینم
|
[ترجمه گوگل]بلندم کن مامان من نمیتونم ببینم
[ترجمه ترگمان]مرا بلند کن، مامان، نمی توانم ببینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The enemy beat him to a mummy.
[ترجمه خسرو] دشمن او را تا سر حد مرگ کتک زد
|
[ترجمه گوگل]دشمن او را به مومیایی زد
[ترجمه ترگمان]دشمن او را به یک مومیایی کتک زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Mummy and Daddy will be back soon.
[ترجمه مسعود] مامان و بابا به زودی بازخواهند گشت
|
[ترجمه گوگل]مامان و بابا به زودی برمیگردن
[ترجمه ترگمان]مامان و بابا به زودی برمیگردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The robbers battered his face into a mummy.
[ترجمه گوگل]سارقان صورت او را به صورت مومیایی درآوردند
[ترجمه ترگمان]راهزن ها چهره خود را در یک مومیایی خرد و خمیر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I want my mummy.
[ترجمه آشوری] من مامانم رو میخوام
|
[ترجمه گوگل]من مامانم رو میخوام
[ترجمه ترگمان]من مومیایی خودم رو میخوام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I wished Mummy wouldn't gush over Peter's little success at school;it makes him feel a fool in front of his friends.
[ترجمه گوگل]آرزو می‌کردم که مامانی از موفقیت‌های کوچک پیتر در مدرسه غافل نگردد؛ این باعث می‌شود که او در مقابل دوستانش احساس احمق کند
[ترجمه ترگمان]آرزو می کردم که مامان در مدرسه موفق نشود؛ باعث می شود که او جلوی دوستانش احساس حماقت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Mummy says I can play out in the garden.
[ترجمه گوگل]مامان می گوید من می توانم در باغ بازی کنم
[ترجمه ترگمان]مامانم می گه من می تونم توی باغ بازی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I'd gladly swap places with mummy any day.
[ترجمه گوگل]من با کمال میل هر روز جای خود را با مومیایی عوض می کنم
[ترجمه ترگمان]من با خوشحالی جایی رو با مومیایی عوض می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The mummy successfully survived the operation.
[ترجمه گوگل]مومیایی با موفقیت از این عملیات جان سالم به در برد
[ترجمه ترگمان]مومیایی با موفقیت از این عملیات جان سالم به در برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I wished Mummy wouldn't gush over Peter's little success at school; it makes him feel a . . .
[ترجمه گوگل]آرزو می‌کردم که مومیایی از موفقیت کوچک پیتر در مدرسه غافل نگردد به او احساس می کند
[ترجمه ترگمان]آرزو می کردم که مامان از موفقیت کمی در مدرسه خبر نداشته باشد؛ باعث می شود احساس کند …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Mummy, I need to go to the toilet!
[ترجمه گوگل]مامان، من باید برم توالت!
[ترجمه ترگمان]مامان، من باید برم توالت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Mummy, Peter kicked me !
[ترجمه گوگل]مامان، پیتر به من لگد زد!
[ترجمه ترگمان]! مامان، \"پ - - ی - - ت - - ر\" زد به سرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جسد مومیا شده (اسم)
mummy

مومیا (اسم)
mummy

انگلیسی به انگلیسی

• embalmed corpse, mummified corpse; mother (british)
mummy means mother; an informal word.
a mummy is a dead body which was preserved long ago by being rubbed with oils and wrapped in cloth.

پیشنهاد کاربران

طبق لانگمن:
mummy ( Bre ) : مامان
mommy ( Ame ) : مامان
معنی دیگه mummy میشه مومیایی و فعلش یعنی مومیایی کردن میشه mummify
mummy ( باستان‏شناسی )
واژه مصوب: مومیایی
تعریف: جسد انسان یا حیوان که بافت های آن به شیوۀ طبیعی یا مصنوعی حفظ شده باشد
مادر
مومیایی

بپرس