صفت
🔸 معادل فارسی:
زیرلبی / نامفهوم / با صدای خفه و نامشخص
________________________________________
🔸 تعریف ها:
1. ** ( گفتاری – منفی ) :**
توصیف کسی که کلمات را نامفهوم، زیرلبی یا با صدای خفه بیان می کند.
... [مشاهده متن کامل]
مثال: He’s so mumbly I can’t understand a word.
اون قدر زیرلبی حرف می زنه که هیچی نمی فهمم
2. ** ( طنزآمیز – دوستانه ) :**
گاهی برای شوخی یا توصیف کسی که بی حال یا بی انرژی صحبت می کند.
مثال: Stop being mumbly—speak up!
دیگه زیرلبی حرف نزن، بلندتر صحبت کن
3. ** ( استعاری – اجتماعی ) :**
گاهی برای اشاره به رفتار یا گفتاری که شفافیت ندارد یا عمداً مبهم است.
مثال: The politician gave a mumbly answer to the tough question.
سیاستمدار جواب نامفهومی به سؤال سخت داد
________________________________________
🔸 مترادف ها:
muttered – muffled – unclear – inaudible – indistinct – slurred
🔸 معادل فارسی:
زیرلبی / نامفهوم / با صدای خفه و نامشخص
________________________________________
🔸 تعریف ها:
1. ** ( گفتاری – منفی ) :**
توصیف کسی که کلمات را نامفهوم، زیرلبی یا با صدای خفه بیان می کند.
... [مشاهده متن کامل]
مثال: He’s so mumbly I can’t understand a word.
اون قدر زیرلبی حرف می زنه که هیچی نمی فهمم
2. ** ( طنزآمیز – دوستانه ) :**
گاهی برای شوخی یا توصیف کسی که بی حال یا بی انرژی صحبت می کند.
مثال: Stop being mumbly—speak up!
دیگه زیرلبی حرف نزن، بلندتر صحبت کن
3. ** ( استعاری – اجتماعی ) :**
گاهی برای اشاره به رفتار یا گفتاری که شفافیت ندارد یا عمداً مبهم است.
مثال: The politician gave a mumbly answer to the tough question.
سیاستمدار جواب نامفهومی به سؤال سخت داد
________________________________________
🔸 مترادف ها:
نامفهوم
دلخراش
دلخراش