muddled

جمله های نمونه

1. muddled thinking
تفکر مبهم و آشفته

2. he muddled around the house for weeks
او هفته ها در خانه دستخوش سردرگمی بود.

3. he muddled the brook with his splashing
با جست و خیز خود،جوی را گل آلود کرد.

4. the drink muddled him and his voice became loud
مشروب او را مست کرد و صدایش بلند شد.

5. The thinking is good-hearted, but muddled and fundamentally unsound.
[ترجمه گوگل]این تفکر خوش قلب، اما درهم و اساساً نامناسب است
[ترجمه ترگمان]تفکر خوب است، اما آشفته و اساسا نادرست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He has muddled all the arrangements.
[ترجمه گوگل]او همه ترتیبات را به هم ریخته است
[ترجمه ترگمان]تمام ترتیبات لازم را داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Their letters were all muddled up together in a drawer.
[ترجمه گوگل]نامه های آنها همه با هم در یک کشو قاطی شده بود
[ترجمه ترگمان]همه نامه ها در یک کشو جمع شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The cleaner had muddled my papers, and I couldn't find the one I wanted.
[ترجمه گوگل]نظافتچی کاغذهایم را به هم ریخته بود و من نتوانستم آنی را که می خواستم پیدا کنم
[ترجمه ترگمان]پاک کننده کاغذهای من را مغشوش کرده بود و من نمی توانستم آن کسی را که می خواستم پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She has muddled away all her money.
[ترجمه گوگل]او تمام پول خود را به هم ریخته است
[ترجمه ترگمان]تمام پولش را با هم کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I got muddled up and took the wrong turning.
[ترجمه گوگل]من گیج شدم و اشتباه گرفتم
[ترجمه ترگمان]گیج شدم و پیچ اشتباه را گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The bird muddled the brook with its splashings.
[ترجمه گوگل]پرنده با پاشیدن آب جوی را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]پرنده با its جویبار را مغشوش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She muddled all the different kinds of books together on one shelf.
[ترجمه گوگل]او انواع مختلف کتاب ها را در یک قفسه با هم مخلوط کرد
[ترجمه ترگمان]همه نوع مختلف کتاب ها را در یک قفسه به هم ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He became increasingly muddled as he grew older.
[ترجمه گوگل]او با بزرگتر شدن به طور فزاینده ای سردرگم می شد
[ترجمه ترگمان]او به تدریج که بزرگ تر می شد آشفته می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I know that I am getting my words muddled up.
[ترجمه گوگل]می دانم که دارم حرف هایم را به هم می ریزم
[ترجمه ترگمان]می دانم که حرف هایم را گیج می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They muddled away the hours until train time.
[ترجمه گوگل]آنها ساعت ها را تا زمان قطار به هم ریختند
[ترجمه ترگمان]آن ها ساعات را تا زمان قطار گیج کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• confused; disordered

پیشنهاد کاربران

This term is often used to describe something that is not clear or easily understood. It can also refer to a state of confusion or disarray.
چیزی که واضح یا به راحتی قابل درک نیست، مبهم
همچنین می تواند به حالت سردرگمی یا بی نظمی اشاره کند.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
His thoughts were muddled after a long day of work.
A person might describe a painting as “muddled” if the colors and shapes are not well - defined.
In a conversation about a complicated issue, someone might say, “The situation is muddled, and we need more information to make a decision. ”

درهم آمیخته
مغشوش
مشوش
آشفته
به هم ریخته
سردرگم
پیچیده ، مبهم ، نامعین ، نامشخص ، درهم برهم
در هم و برهم - گیج - پریشان - در هم آمیختن چیزی با هم زدن
The situation today is very muddled.
امروز اوضاع خیلی درهم و برهنه.
He became increasingly muddled as he grew older.
او هرچه پیر تر شد به طور افزاینده ای گیج شد.
...
[مشاهده متن کامل]

The various flavors are muddled in this recipe.
انواع مختلف طعم ها در این دستور غذایی در هم آمیخته شده.

در ابهام قرار گرفتن

بپرس