1. move the desk toward the window!
میز را به طرف پنجره بکش !
2. move your body but not your arms and legs
بدنت را تکان بده ولی نه دست و پایت را.
3. move your lazy carcass!
تنه ی لش خود را تکان بده !
4. move (or empty or relieve) one's bowels
قضای حاجت کردن،مدفوع دفع کردن،ادرار پر کردن
5. move (or reduce) to tears
به گریه انداختن،گریان کردن
6. move (shift) your arse
(انگلیس - خودمانی) کونت را کنار بکش تا منم بنشینم،دفتی بزن،بکش کنار
7. move along
جلوتر (یا عقب تر) رفتن،جابجا شدن
8. move heaven and earth
حداکثر کوشش خود را کردن،زمین و زمان را به هم زدن،چهاوچها کردن
9. move heaven and earth
آسمان و زمین را به هم دوختن،بیشترین سعی خود را کردن
10. move house
(انگلیس - عامیانه) اسباب کشی
11. move in
(امریکا - خودمانی) 1- به منظور گرفتار سازی نزدیک شدن به 2- غفلتا مورد حمله قرار دادن،عرصه را تنگ کردن
12. move in on
1- به منزل تازه اسباب کشی کردن،به محل جدید نقل مکان کردن 2- آماده ی در دست گیری زمام امور شدن
13. move off
عزیمت کردن،رفتن،راهی شدن
14. move over
کنار رفتن،کنارتر نشستن،دفتی زدن
15. move up
ترفیع یافتن یا دادن
16. don't move your head!
سرت را تکان نده !
17. our move to the new house was costly
تغییر مکان ما به خانه ی جدید گران تمام شد.
18. stars move
ستارگان جنبا (در حرکت) هستند.
19. to move at the speed of light
با سرعت نور حرکت کردن
20. to move down
به پایین حرکت کردن
21. to move forward
به جلو حرکت کردن (پیش رفتن)
22. to move to laughter
به خنده انداختن
23. to move to pity
به ترحم آوردن
24. we move bulk traffic over long distances
ما محمولات فله ای را به فواصل دوردست حمل می کنیم.
25. not move a muscle
واکنش نشان ندادن،تکان نخوردن
26. a pretty move
عمل از روی زرنگی
27. a sharp move
حرکت فرز
28. a smart move
عملی زیرکانه
29. he can't move his left hand
او نمی تواند دست چپ خود را تکان بدهد (حرکت بدهد).
30. i can't move into the new house until the previous tenants have moved out
تا مستاجران سابق نروند نمی توانم به خانه ی تازه اسباب کشی کنم.
31. if you move too much, you may rupture your stitches
اگر خیلی بجنبی بخیه هایت باز خواهد شد (خواهد شکافت).
32. get a move on
(امریکا - خودمانی) 1- نزدیک شدن (به منظور دستگیر کردن) 2- شتاب کردن،به هم جنبیدن
33. on the move
(عامیانه) در تحرک،فعال،پرکنش
34. he likes to move among the rich and famous
او دوست دارد با پولداران و ناموران معاشر باشد.
35. i wish to move that the meeting be adjourned
میل دارم پیشنهاد کنم که جلسه به بعد موکول شود.
36. (make) a false move
(اقدام به) کار غیرعاقلانه یا خطرناک،(دست زدن به) کار غلط
37. when will the government move on this matter?
دولت چه هنگام درباره ی این موضوع اقدام خواهد کرد؟
38. if none of these persuations move you
اگر هیچیک از این محضورها شما را تحت تاثیر قرار ندهد
39. lend me a hand to move this table
کمکم کن تا این میز را جابجا کنم.
40. let him make one false move and i'll have him imprisoned!
اگر یک کار خطا بکند،می دهم زندانش بکنند!
41. then the sharks began to move fast and butt the bottom of our boat
سپس کوسه ماهی ها آغاز کردند به حرکات سریع و زدن سر خود به ته قایق ما
42. those political fossils who wanted to move the country backwards
آن سنگواره های سیاسی که می خواستند کشور را به قهقرا ببرند
43. we don't know what our next move should be
نمی دانیم اقدام بعدی ما باید چه باشد.
44. we have to weigh our next move carefully
بایستی به دقت حرکت بعدی را بسنجیم.
45. i am so stuffed, i can hardly move
آنقدر خورده ام که به سختی می توانم حرکت کنم.
46. he had to exert all his strengh to move the stone
مجبور بود برای تکان دادن سنگ همه ی زور خود را به کار ببرد.
47. she is gathering her bits and pieces to move to a new house
برای انتقال به منزل جدید مشغول گردآوری خرت و پرت خود می باشد.
48. the soldiers are to strike camp tomorrow and move south
قرار است فردا سربازان اردوگاه را برچینند و به جنوب بروند.
49. the taxi was so crowded that i could hardly move a limb
تاکسی آنقدر پر بود که به سختی می توانستم دست و پای خود را حرکت بدهم.
50. their old house was too small, so they decided to move
خانه ی قدیمی آنها کوچک بود لذاتصمیم گرفتند که نقل مکان کنند.
51. we pulled hard on the oars, and the boat started to move
پاروها را محکم کشیدیم و قایق شروع به حرکت کرد.