mouthpiece

/ˈmaʊθˌpis//ˈmaʊθpiːs/

معنی: سخنگو، دهانه، منادی، لبه، دهن گیر
معانی دیگر: قطعه ای که در دهان یا نزدیک آن قرار می گیرد، دهانی، سر، دهان گیر، (شخص یا رسانه) سخنگو، مبلغ، عامل

جمله های نمونه

1. the mouthpiece of a flute
سر فلوت

2. the mouthpiece of a telephone
بخش دهانی گوشی تلفن

3. he is now the mouthpiece of the party
او اکنون بلندگوی حزب شده است.

4. Blake held his handkerchief over the mouthpiece to muffle his voice.
[ترجمه گوگل]بلیک دستمالش را روی دهانه گرفت تا صدایش را خفه کند
[ترجمه ترگمان]بلیک دستمالش را روی گوشی نگه داشت تا صدایش را خفه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Ben put his hand over the mouthpiece and shouted to me.
[ترجمه گوگل]بن دستش را روی دهنی گذاشت و به من داد زد
[ترجمه ترگمان]بن دستش را روی گوشی گذاشت و به من فریاد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He put his hand over the mouthpiece and called his wife to the phone.
[ترجمه گوگل]دستش را روی دهنی گذاشت و همسرش را به تلفن صدا زد
[ترجمه ترگمان]دستش را روی گوشی گذاشت و زنش را به تلفن صدا زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The newspaper is the mouthpiece of the government.
[ترجمه گوگل]روزنامه بلندگوی دولت است
[ترجمه ترگمان]این روزنامه سخنگوی دولت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The newspaper was the mouthpiece of the National Democratic Party.
[ترجمه گوگل]این روزنامه بلندگوی حزب دمکرات ملی بود
[ترجمه ترگمان]این روزنامه سخنگوی حزب دموکرات ملی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This newspaper is just a Republican mouthpiece.
[ترجمه گوگل]این روزنامه فقط یک سخنگوی جمهوری خواه است
[ترجمه ترگمان]این روزنامه فقط یک سخنگوی جمهوری خواهان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He shouted into the mouthpiece.
[ترجمه گوگل]او در دهانی فریاد زد
[ترجمه ترگمان]در گوشی فریاد زد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The newspaper has become the official mouthpiece of the opposition party.
[ترجمه گوگل]این روزنامه به سخنگوی رسمی حزب مخالف تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]این روزنامه به سخنگوی رسمی حزب مخالف تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He became the official mouthpiece of the moderate leadership.
[ترجمه گوگل]او سخنگوی رسمی رهبری معتدل شد
[ترجمه ترگمان]او به عنوان سخنگوی رسمی رهبری میانه رو شناخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This newspaper is the mouthpiece of the government.
[ترجمه گوگل]این روزنامه بلندگوی دولت است
[ترجمه ترگمان]این روزنامه سخنگوی دولت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. These plays were the mouthpiece of the revolutionary bourgeoisie and always reflected their values.
[ترجمه گوگل]این نمایشنامه ها بلندگوی بورژوازی انقلابی بود و همواره ارزش های آنها را منعکس می کرد
[ترجمه ترگمان]این نمایش ها، سخنگوی بورژوازی انقلابی بودند و همواره منعکس کننده ارزش های آن ها بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سخنگو (اسم)
announcer, speaker, broadcaster, narrator, talker, spokesman, newsreader, newscaster, mouthpiece, elocutionist, spieler, newsperson, prolocutor, talking head

دهانه (اسم)
eye, throat, mouthpiece, aperture, mouth, opening, spout, outfall, bridle, jet, embouchure, ostiole

منادی (اسم)
mouthpiece, crier, herald, town crier, bellman, harbinger, high priest

لبه (اسم)
border, edge, margin, point, mouthpiece, track, fringe, verge, lip, hem, rim, edging, ledge, margent, brim, marge, ridge, spike, rand, selvage, selvedge, welt

دهن گیر (اسم)
mouthpiece

انگلیسی به انگلیسی

• piece placed at or in the mouth (in musical instruments, smoking paraphernalia, etc.); opening, nozzle; speaker, representative; teeth protector (sports); telephone receiver
the mouthpiece of a telephone is the part that you speak into.
the mouthpiece of a musical instrument is the part that you blow into.
the mouthpiece of a person or organization is someone who informs other people of the opinions and policies of that person or organization.

پیشنهاد کاربران

دهنی
بلندگوی جریان خاصی بودن
1 -
disapproving
A person or a newspaper that only expresses the opinions of one particular organization, spokesman
نامناسب/ فرد یا روزنامه ای که فقط نظرات و دیدگاه های یک سازمان و تشکیلات خاص را منعکس و بیان می کند، سخنگو، بلندگو
...
[مشاهده متن کامل]

This newspaper is just a Republican mouthpiece
He's been acting as a mouthpiece for the government on questions of foreign policy
2 -
slang / a criminal lawyer
عامیانه/ وکیل جنایی

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/mouthpiece?q=mouthpieces • https://www.merriam-webster.com/dictionary/mouthpiece
mouthpiece ( موسیقی )
واژه مصوب: سرساز
تعریف: بخشی جداشدنی از ساز بادی که رابط بین ساز و لب نوازنده است
وکیل مدافع
دهنی . دهانه ی چیزی

بپرس