mouthed


mouthed _
پسوند: دهان، صدا [loud-mouthed]

جمله های نمونه

1. he mouthed down six boiled eggs
او شش تا تخم مرغ آب پز را یکهو رفت بالا.

2. the dog mouthed my hands
سگ دست های مرا دهان مالی کرد.

3. a horse must be carefully mouthed before he is taught to jump
قبل از آموزش پرش باید اسب را به دقت لگام پذیر کرد.

انگلیسی به انگلیسی

• expressed, given voice; taken into the mouth; rubbed or nuzzled with the lips; oral

پیشنهاد کاربران

mouthed ( maʊ�d, maʊθt ) ( in adjectives ) =having the type or shape of mouth mentioned, e. g. a narrow - mouthed woman.
mouthed
بی صدا چیزی رو گفتن . یعنی فقط با لب بازی کنیم
لب زدن، زمزمه کردن بی صدا ( مثل اون بازیه که گوشامونو میگیریم و باید حدس بزنیم طرف مقابل چی داره لب میزنه )
مبهم، غیر صریح، غیر رک، پیچ و خم دار، پر پیچ و خم، قاطی پاتی، شک برانگیز، تردید آمیز، فاقد صراحت لهجه، غیر مستقیم، گُنگ، غیر سر راست

بپرس