mousy

/ˈmaʊsi//ˈmaʊsi/

معنی: موش صفت، موش دار
معانی دیگر: (رنگ) قهوه ای چرکین، (بو) ناخوشایند، موش زده، پر از موش، موش مانند، ترسو، عاری از لطف، mousey موش دار

جمله های نمونه

1. mousy hair
موی قهوه ای و بدنما

2. a mousy cellar
زیرزمین پر از موش

3. The Inspector remembered her as a small, mousy woman, invariably worried.
[ترجمه گوگل]بازرس او را به عنوان یک زن کوچک موش به یاد آورد که همیشه نگران بود
[ترجمه ترگمان]بازرس به یاد او افتاد که او زنی کوچک اندام و mousy بود که همیشه نگران بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was accompanied by his mousy little wife.
[ترجمه گوگل]همسر کوچولوی موشی او را همراهی می کرد
[ترجمه ترگمان]او با همسر mousy همراه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His mousy hair, on the other hand, had been eroded by the years.
[ترجمه گوگل]از سوی دیگر، موهای موشی او سال ها فرسایش یافته بود
[ترجمه ترگمان]موهای سیخ سیخی، روی دست دیگر فرسوده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was a mousy man: long thin strands of hair protruded erratically from under his steel helmet.
[ترجمه گوگل]او مردی موش بود: تارهای بلند و نازک مو به طور نامنظم از زیر کلاه فولادی او بیرون زده بود
[ترجمه ترگمان]موهای بلند و باریکی داشت که از زیر کلاه his به بیرون بیرون زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. My own dead-straight mousy fringe and dimpled chin framed my face as it distorted in agony.
[ترجمه گوگل]لبه موسی و چانه ی گودال من که از شدت عذاب منحرف می شد، قاب صورتم را می گرفت
[ترجمه ترگمان]موهای سیخ سیخی و چانه اش که از شدت درد به شکل افتاده بود، صورتم را پوشانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Selene was a mousy little creature, unlike the radiant Dinah, and with no prospects whatever on the stage.
[ترجمه گوگل]سلن یک موجود کوچک موش بود، بر خلاف دینای تابناک، و هیچ چشم‌اندازی روی صحنه نداشت
[ترجمه ترگمان]، \"سلین\" یه موجود کوچیک بود، برخلاف \"Dinah\" و هیچ آینده ای هم روی صحنه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The bedsprings squeaked in mousy protest.
[ترجمه گوگل]چشمه های تخت به نشانه اعتراض موشی جیرجیر می کردند
[ترجمه ترگمان]تخت bedsprings با صدای جیرجیر مانندی جیرجیر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I spun around to face a smiling, mousy - haired girl of about twenty.
[ترجمه گوگل]دور خودم چرخیدم تا با دختری خندان و موشی حدودا بیست ساله روبرو شوم
[ترجمه ترگمان]چرخیدم تا با چهره ای خندان و موهای سیخ سیخی در حدود بیست سال ببینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nobody could, not with a mousy little person like Melanie.
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی توانست، نه با یک آدم کوچک موش مانند ملانی
[ترجمه ترگمان]هیچ کس نمی تونست، نه با یه آدم کوچیک مثل ملانی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. An'dey thinks dey wants mousy lil gals wid bird's tastes an'no sense at all.
[ترجمه گوگل]آندی فکر می‌کند که دی می‌خواهد طعم و مزه‌ی پرنده‌ای را بخواهد
[ترجمه ترگمان]او نا فکر می کنن که اون دخت ره کوچولو می خوان با این پرنده خوشگل به شن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Noboby could a mousy little person like Melanie.
[ترجمه گوگل]نوبابی می تواند یک آدم کوچک موش مانند ملانی باشد
[ترجمه ترگمان]Noboby میتونه یه ادم کوچولو مثل ملانی پیدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Why Does Mousy Have a Stomach ache?
[ترجمه گوگل]چرا موسی معده درد می کند؟
[ترجمه ترگمان]چرا Mousy درد معده داره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

موش صفت (صفت)
mousey, mousy

موش دار (صفت)
mousey, mousy

انگلیسی به انگلیسی

• like a mouse; resembling a mouse; cowardly; quiet; drab; mice-infested (also mousey)
mousy hair is a dull, light brown colour.

پیشنهاد کاربران

بزدل - بی سر و زبان
فردی که کمرو، محتاط یا فاقد اعتماد به نفس است.
این اصطلاح اغلب برای توصیف شخصیت کسی استفاده می شود، به ویژه اگر فرد برون گرا نباشد یا در موقعیت های اجتماعی به راحتی نادیده گرفته شود. ممکن است بار منفی داشته باشد و نشان می دهد فرد برجسته نیست یا توجه کسی را جلب نمی کند یا اعتماد به نفس ندارد
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف: Shy, timid, unassuming, meek
مثال؛
She was so mousy at the party that hardly anyone noticed her.
His mousy demeanor made it difficult for him to make new friends.
The mousy student sat quietly at the back of the class, avoiding attention.

خسته کننده. کسل کننده
ترسو. کم رو. خجالتی

بپرس