mournful

/ˈmɔːrnfəl//ˈmɔːnfəl/

معنی: محزون، عزادار، سوگوار، ماتمزده، غمگین کننده، پر ولع
معانی دیگر: سوگمند، اندوهگین، غصه دار، سوگ آمیز، عزادارانه، غم انگیز، حزن آور

جمله های نمونه

1. the mournful bellow of a dying elephant
نعره ی سوزناک فیل در حال مرگ

2. she looked at the coffin with mournful eyes
او با چشمان ماتم بار به تابوت نگاه می کرد.

3. He looked mournful, even near to tears.
[ترجمه گوگل]او غمگین به نظر می رسید، حتی در حد اشک
[ترجمه ترگمان]او غمگین به نظر می رسید، حتی نزدیک بود اشک بریزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The dog gave a mournful howl.
[ترجمه گوگل]سگ زوزه غم انگیزی داد
[ترجمه ترگمان]سگ زوزه بلندی کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Durant was thin, mournful and silent.
[ترجمه گوگل]دورانت لاغر، غمگین و ساکت بود
[ترجمه ترگمان]Durant لاغر و غمگین و خاموش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I couldn't bear the mournful look on her face.
[ترجمه گوگل]طاقت نگاه غمگین صورتش را نداشتم
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم چهره غمگین او را تحمل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Mandeville's curses rang out interspersed by the awful, mournful sounds of the dead man's brother.
[ترجمه گوگل]لعن های ماندویل با صداهای هولناک و غم انگیز برادر مرد مرده پخش می شد
[ترجمه ترگمان]فحش های Mandeville با صدای وحشتناک و غم انگیز برادر مرده در آن پخش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His habitual London expression, cagey and mournful, was never to be seen.
[ترجمه گوگل]حالت همیشگی او در لندن، غمگین و غمگین، هرگز دیده نشد
[ترجمه ترگمان]حالتی که در لندن دیده می شد، در آن چهره عبوس و غم انگیز، هرگز دیده نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He ate his tiny ration of cereal in mournful slow motion, to illustrate his unhappiness.
[ترجمه گوگل]او سهمیه کوچک غلات خود را با حرکت آهسته غم انگیز خورد تا ناراحتی خود را نشان دهد
[ترجمه ترگمان]جیره tiny را با حرکتی آهسته و آهسته، برای نشان دادن ناراحتی خود، خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He was at the graveside looking mournful and interesting.
[ترجمه گوگل]او در کنار قبر بود که غمگین و جالب به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]او در کنار قبر ایستاده بود و غمگین و جذاب به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His voice sounded so mournful that tears came into her eyes.
[ترجمه گوگل]صدایش آنقدر غم انگیز بود که اشک در چشمانش حلقه زد
[ترجمه ترگمان]صدایش آنقدر غمگین بود که اشک در چشمانش حلقه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It was a mournful pair that hired a boat to take them to Saltash and acquaint the Lee family of the tragedy.
[ترجمه گوگل]این یک جفت غمگین بودند که یک قایق کرایه کردند تا آنها را به سالتاش ببرد و خانواده لی را با فاجعه آشنا کند
[ترجمه ترگمان]این یک جفت چشم غم انگیز بود که یک قایق کرایه کرده بود تا آن ها را به Saltash ببرد و خانواده لی را از تراژدی آگاه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I imagined him pulling mournful drones out of the ancient double-reed pipe.
[ترجمه گوگل]تصور می کردم که او پهپادهای غم انگیز را از لوله دو نی باستانی بیرون می آورد
[ترجمه ترگمان]تصور کردم که او هواپیماهای بدون سرنشین را از میان لوله double قدیمی بیرون می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. And their public comments had a mournful tone.
[ترجمه گوگل]و نظرات عمومی آنها لحن سوگواری داشت
[ترجمه ترگمان]و نظرات عمومی آن ها لحن غم انگیزی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محزون (صفت)
pensive, tragic, somber, sombre, lugubrious, sad, minor, despondent, plaintive, doleful, funereal, mournful, tristful

عزادار (صفت)
weepy, mournful, plaintful

سوگوار (صفت)
rueful, mournful, plaintful

ماتمزده (صفت)
mournful, wailful

غمگین کننده (صفت)
mournful, plaintful

پر ولع (صفت)
ravenous, mournful

انگلیسی به انگلیسی

• sad, gloomy; grief-stricken, grieving
if you are mournful, you are very sad; a literary word.
a mournful sound seems very sad; a literary word.

پیشنهاد کاربران

mournful ( adj ) ( mɔrnfl ) =very sad, e. g. I couldn't bear the mournful look on her face. mournfully ( adv ) e. g. The dog looked mournfully after its owner.
mournful
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : mourn
✅️ اسم ( noun ) : mourning / mourner
✅️ صفت ( adjective ) : mournful
✅️ قید ( adverb ) : mournfully
محزون
sad

بپرس