motor

/ˈmoʊtə//ˈməʊtə/

معنی: محرک، ماشین، اتومبیل، موتور، حرکت دهنده، منبع نیروی مکانیکی، محرک، اتومبیل راندن
معانی دیگر: انجین، موتوری، با وسایط موتوری، با ماشین، ویژه ی ماشین داران یا موتور سیکلت سواران، وابسته به حرکت عضلانی، حرکتی، جنبشی، (هر چیزی که حرکت را تولید می کند یا انتقال می دهد) جنب انگیز، جنب آور، وابسته به اعصاب جنبشی (که انگیزه را از مرکز سلسله ی اعصاب به عضله می رسانند)، جنب انگیز، (باوسیله ی موتوری به ویژه اتومبیل و موتور سیکلت) سفر کردن، ماشین سواری کردن، موتور سواری کردن

جمله های نمونه

1. motor skills
مهارت های جنبشی

2. motor skills
توانایی های حرکتی

3. motor pool
(به ویژه ارتش) خودروگاه،مرکز خودروها (برای استفاده افسران و غیره)

4. a motor bicycle
دوچرخه ی موتوردار

5. a motor boat
قایق موتوری

6. a motor discharges some smoke
موتور مقداری دود بیرون می دهد.

7. a motor inn
مسافرخانه ی اتومبیل سواران

8. a motor reflex
بازتاب عضلانی

9. a motor that converts electric energy into mechanical energy
موتوری که نیروی برق را به نیروی جنبشی تبدیل می کند

10. a motor tour of france
گلگشت فرانسه با اتومبیل

11. a motor trip
سفر با اتومبیل

12. capacitor motor
موتور اندوزه

13. the motor boat was slitting the calm waters of the lake and approaching us
قایق موتوری آبهای آرام دریاچه را می شکافت و به ما نزدیک می شد.

14. the motor had undergone extensive testing
موتور مورد آزمایش های زیادی قرار گرفته بود.

15. the motor is energized by three batteries
سه باطری به موتور نیرو می دهد.

16. the motor is mounted on a steel framework
موتور بر یک قاب پولادین سوار است.

17. the motor is not in working order
موتور خراب است.

18. the motor kicks on automatically
موتور به طور خودکار به کار می افتد.

19. the motor knocks
موتور تق تق می کند (ریپ می زند).

20. the motor refused to start
موتور روشن نشد.

21. the motor runs well
موتور خوب کار می کند.

22. the motor sputtered and died
موتور پت پت کرد و خاموش شد.

23. the motor stopped with a sigh
موتور با صدای آه مانندی از کار افتاد.

24. the motor turns the wheel
موتور چرخ را به گردش درمی آورد.

25. the motor went phut and stopped
موتور پت پت کرد و خاموش شد.

26. this motor has a separate power assembly
این موتور دستگاه نیرو رسانی مجزایی دارد.

27. this motor has a very elaborate structure
این موتور ساختمان بسیار پیچیده ای دارد.

28. this motor needs to be oiled
این موتور نیاز به روغن کاری دارد.

29. this motor tends to overheat
این موتور زود داغ می شود.

30. this motor uses a lot of fuel
این موتور زیاد سوخت مصرف می کند.

31. a marine motor
موتور دریایی

32. a polyphase motor
موتور چند فازی

33. an open motor
موتور بی کاپوت

34. our fast motor boat soon overhauled the cargo ship
قایق تندرو ما به زودی از کشتی باری جلو زد.

35. the car's motor has heated up
موتور اتومبیل داغ کرده است.

36. the overheated motor jammed
موتور داغ از کار افتاد (گیر کرد).

37. a can of motor oil
یک قوطی روغن ماشین

38. to construct a motor
موتور ساختن

39. to jazz a motor
موتور را تند کردن

40. can you operate this motor
می توانی این موتور را به کار بیاندازی ؟

41. the ride in the motor boat was bumpy and noisy
سواری در قایق موتوری پرتکان و پر صدا بود.

42. power is transmitted from the motor to the wheels
نیرو از موتور به چرخ ها منتقل می شود.

43. a sailing vessel with an auxiliary motor
کشتی بادبانی با موتور احتیاطی (برای مواقعی که باد نیست)

44. the police put stops on the motor road
پلیس در جاده ی اتومبیل رو مانع برقرار کرد.

45. this axle transfers motion from the motor to the wheels
این محور،حرکت را از موتور به چرخ ها منتقل می کند.

46. depress the red button to start the motor
برای به کار انداختن موتور دکمه ی قرمز را فشار دهید.

47. hot water is cycled back into the motor
آب گرم دوباره به درون موتور بازگردانده می شود.

48. i don't know how to run this motor
نمی دانم این موتور را چگونه به کار بیاندازم.

49. she spun around the river in a motor boat
در یک قایق موتوری در رودخانه گشت می زد.

50. the front wheel is free and unconnected to the motor
چرخ جلو آزاد است و به موتور وصل نیست.

51. the battery is one of the main components of this motor
باطری یکی از بخش های عمده ی این موتور است.

مترادف ها

محرک (اسم)
irritant, motive, stimulus, exciter, motivation, engine, motor, impellent, driver, incitation, incitant

ماشین (اسم)
apparatus, machine, engine, mill, automaton, motor, plant, gin, mechanism

اتومبیل (اسم)
motor, automobile, car, horseless carriage

موتور (اسم)
engine, motor

حرکت دهنده (اسم)
motor

منبع نیروی مکانیکی (اسم)
motor

محرک (صفت)
motive, actuating, driving, stimulant, provocative, moving, motor, appetizing, impellent, excitant, incitant, locomotive, propellant, motory, propellent

اتومبیل راندن (فعل)
motor, drive

تخصصی

[برق و الکترونیک] موتور ماشین مبدل انرژی الکتریکی به انرژِی مکانیکی است با استفاده از نیروهای ناشی از میدانهای مغناطیسی ایجاد شده در اثر عبور جریان ار رساناها . - موتور
[مهندسی گاز] موتور

انگلیسی به انگلیسی

• small engine; device which provides power for moving parts; machine which provides its own power
travel by car (british)
providing power, setting in motion; of an engine; of the muscular system; of movement
a motor is a part of a machine or vehicle that uses electricity or fuel to produce movement or provide the power that makes the machine or vehicle work.
motor means relating to vehicles with a petrol or diesel engine.
if you are motoring somewhere, you are travelling there by car; an old-fashioned use.
motor- is used before other nouns to form words that describe things or events that use motor powered vehicles.

پیشنهاد کاربران

محرک
جُنبک
موتور، موتوری
مثال: The boat is powered by an electric motor.
قایق با یک موتور الکتریکی تأمین انرژی می شود.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
motor proteins=> actin and myosin
motor ( فیزیک )
واژه مصوب: موتور 2
تعریف: ← موتور برقی
توانایی های حرکتی بدن

بپرس