motive

/ˈmoʊtɪv//ˈməʊtɪv/

معنی: سبب، محرک، عنوان، علت، موجب، انگیزه، مناسبت، غرض، جنبنده، داعی، محرک، انگیختن
معانی دیگر: انگیختار، جنبش انگیز، جنب آور، حرکتی، محرکه، انگیزشی، درونمایه (رجوع شود به: motif)
motive_
پسوند (صفت ساز): جنبشی، محرکه، - انگیز

جمله های نمونه

1. his motive is suspect
انگیزه ی او شک برانگیز است.

2. the motive force
نیروی جنب آور (محرکه)

3. an operative motive
انگیزه ی دست اندر کار

4. her prime motive was fame
انگیزه ی اصلی او شهرت بود.

5. what's your motive in doing this?
انگیزه ی شما در انجام این امر چیست ؟

6. to plumb somebody's motive
انگیزه ی کسی را دریافتن

7. the purity of his motive was evident
خلوص نیت او آشکار بود.

8. jealousy was assigned as the motive for that crime
حسادت به عنوان انگیزه ی آن جنایت قلمداد شد.

9. i soon saw into her true motive
به زودی انگیزه ی راستین او را دریافتم.

10. i am curious to find out about his motive
مشتاقم که از انگیزه ی او سر در بیاورم.

11. The police are still trying to establish a motive for the attack.
[ترجمه گوگل]پلیس همچنان در تلاش برای کشف انگیزه این حمله است
[ترجمه ترگمان]پلیس هنوز در تلاش است تا یک انگیزه برای این حمله ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The motive for this shocking attack seems to be racial hatred.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد انگیزه این حمله تکان دهنده نفرت نژادی باشد
[ترجمه ترگمان]انگیزه این حمله تکان دهنده به نظر میاد کینه نژادی باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His real motive for the crime remains obscure.
[ترجمه گوگل]انگیزه واقعی او از جنایت همچنان مبهم است
[ترجمه ترگمان]انگیزه واقعیش برای این جنایت، مبهم باقی میمونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She must have some ulterior motive for being nice to me—what does she really want?
[ترجمه گوگل]او باید انگیزه‌ای پنهانی برای خوب بودن با من داشته باشد - او واقعاً چه می‌خواهد؟
[ترجمه ترگمان]اون باید یه انگیزه مخفی داشته باشه که با من مهربون باشه - اون واقعا چی می خواد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Detectives have been unable to assign a motive for the murder.
[ترجمه گوگل]کارآگاهان نتوانسته اند انگیزه قتل را مشخص کنند
[ترجمه ترگمان]کارآگاه ها نتونستن دلیل قتل رو مشخص کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Police have ruled out robbery as a motive for the killing.
[ترجمه گوگل]پلیس انگیزه قتل سرقت را رد کرده است
[ترجمه ترگمان]پلیس به عنوان انگیزه این قتل، سرقت را رد کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The police have excluded robbery as a motive for the murder.
[ترجمه گوگل]پلیس سرقت را به عنوان انگیزه قتل رد کرده است
[ترجمه ترگمان]پلیس به عنوان یه انگیزه برای قتل سرقت کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Sexual jealousy is a common motive for murder.
[ترجمه گوگل]حسادت جنسی یک انگیزه رایج برای قتل است
[ترجمه ترگمان]حسادت جنسی انگیزه مشترک برای قتل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سبب (اسم)
occasion, ground, account, cause, reason, motive

محرک (اسم)
irritant, motive, stimulus, exciter, motivation, engine, motor, impellent, driver, incitation, incitant

عنوان (اسم)
way, address, cause, reason, motive, head, excuse, manner, title, superscription, heading, caption, headline, pretext, method, capitulary, fashion, salvo, lemma

علت (اسم)
defect, cause, reason, motive, drawback, disease, shortcoming

موجب (اسم)
cause, reason, motive, inducement

انگیزه (اسم)
cause, motive, stimulant, stimulus, goad, motivation, mover, inducement, incentive, impetus, incitation, propellant, propellent

مناسبت (اسم)
connection, reason, motive, urge, relation, relationship, persuasive, rapport

غرض (اسم)
gain, motive, partiality, purpose, intention, grudge, spite, prejudice, lucre, peeve, private interest

جنبنده (صفت)
motive, wobbly, motile, vacillant, vibratile

داعی (صفت)
motive

محرک (صفت)
motive, actuating, driving, stimulant, provocative, moving, motor, appetizing, impellent, excitant, incitant, locomotive, propellant, motory, propellent

انگیختن (فعل)
stimulate, occasion, motive, fire, animate, incite, motivate, urge

تخصصی

[سینما] انگیزه - جان مایه
[حقوق] انگیزه، غرض
[ریاضیات] انگیزه

انگلیسی به انگلیسی

• something that causes a person to act, cause, incentive, purpose, intention; motif
of motion, of reason or cause; inspiring to action
your motive for doing something is your reason for doing it.

پیشنهاد کاربران

ما سه واژه ی motive , motivating, , incentive , رو داریم که به انگیزه توجه شده اند که غلط است چون مفاهیم متفاوتی را مطرح می کنند
پیشنهاد من برای
Motive
واژه ی انگیزان، معادل غرض است
برای واژه ی
Motivation
واژه ی انگیزه
وبرای واژه ی
Incentive
واژه ی انگیختار است
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : motivate
✅️ اسم ( noun ) : motivation / motive / motivator
✅️ صفت ( adjective ) : motivated / motivational / motive
✅️ قید ( adverb ) : _
عامل
Generally ( but not all the time ) I would perceive motivation to be more positive, with motives being used where you are trying to analyse someone's angle
معمولا کلمه motive برای انگیزه دلایل منفی استفاده میشه مثلا قتل و خلاف و. . . .
...
[مشاهده متن کامل]

اما motivation معمولا با انگیزه های مثبت
I killed Brian to get revenge on him for cheating with my wife. ( motive revenge )
I became a vet so that I could help relieve suffering in animals ( motivation: to relieve suffering in animals )

Motivator
انگیزاننده
motive ( موسیقی )
واژه مصوب: انگاره
تعریف: واحد موسیقاییِ لحنی یا ریتمی یا هارمونیک ( harmonic ) کوچکی که تکرار آن به اثر انسجام می‏دهد
انگیزه ؛ محرکه
# What is the motive behind it?
# There seemed to be no motive for the murder
# the motive force
راه انداز ، کارانداز ، رانش ، رانشی ، رانشگر ، جنبش ، جنبشی
reason for doing something
1 - علت انجام کاری توسط شخصی ( علت خالیم میشه ) ، ( . n )
2_انگیزی ( . n )
توجه کنید که این کلمه هم اسم است و هم صفت:
● انگیزه ( اسم )
● محرک ( صفت )
اسم:
a reason for doing something. دلیلی برای انجام کاری.
"police were unable to establish a motive for his murder"
a motif in art, literature, or music. موضوع یا اصل یا بنیان در کار هنری مثل نقاشی یا موسیقی . . .
...
[مشاهده متن کامل]

صفت:
producing physical or mechanical motion. تولید حرکت فیزیکی یا مکانیکی.
"the charge of gas is the motive force for every piston stroke"
causing or being the reason for something. علت یا سبب بودن چیزی
"the motive principle of a writer's work"
motif اسم:
a decorative image or design, especially a repeated one forming a pattern. یک تصویر تزئینی یا طراحی، به ویژه یک تکرار کننده که یک الگو را تشکیل می دهد.
"the colourful hand - painted motifs which adorn narrowboats"
a decorative device applied to a garment or textile. یک وسیله تزئینی برای لباس یا پارچه.
"floral or other motifs are then appliqu�d to net veils"
a dominant or recurring idea in an artistic work. یک ایده غالب یا تکراری در کار هنری.
"superstition is a recurring motif in the book""خرافات یک مکتب تکراری در کتاب است"
a leitmotif or figure.
"in this opera, Verdi used identifying motifs"
a distinctive sequence on a protein or DNA, having a three - dimensional structure that allows binding interactions to occur.

نیت

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس