mortification

/ˌmɔːrtɪfɪˈkeɪʃn̩//ˌmɔːtɪfɪˈkeɪʃn̩/

معنی: سرافکندگی، ریاضت، رنج، فساد، خجلت
معانی دیگر: کف نفس، خویشتن داری، نفس کشی، خوارسازی جسم (برای تعالی بخشی به روح)، اسباب خجلت، مایه ی شرم، پست کردن

جمله های نمونه

1. fasting is a kind of mortification
روزه گیری نوعی نفس کشی است.

2. To the mortification of the show's organizers, the top performers withdrew at the last minute.
[ترجمه گوگل]با ناراحتی برگزارکنندگان این نمایش، بهترین اجراکنندگان در آخرین لحظه کنار رفتند
[ترجمه ترگمان]در نهایت خجالت of نمایش دهندگان در آخرین لحظه از اتاق بیرون رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The chairman tried to disguise his mortification.
[ترجمه گوگل]رئیس سعی کرد ناراحتی خود را پنهان کند
[ترجمه ترگمان]رئیس دادگاه سعی کرد که ناراحتی خود را پنهان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. To my mortification, my manuscript was rejected.
[ترجمه گوگل]در کمال تاسف، دستنوشته ام رد شد
[ترجمه ترگمان]در کمال شرمساری، دست نویس من رد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. To his mortification, he was criticized by the managing director in front of all his junior colleagues.
[ترجمه گوگل]در کمال تأسف او در حضور همه همکاران کوچکترش مورد انتقاد مدیر عامل قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]او به خاطر خفت و خواری از سوی مدیر عامل در مقابل همه همکاران جوانش مورد انتقاد قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. To the mortification of the partners the Royalty was to remain unchanged at one-twelfth.
[ترجمه گوگل]به ضرر شرکا، حق امتیاز بدون تغییر در یک دوازدهم باقی می ماند
[ترجمه ترگمان]سلطنت در مقام سلطنت، در یک دوازدهم بدون تغییر باقی می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The niyamas ( observances ) are purity, contentment, mortification, study and devotion to God.
[ترجمه گوگل]نيامات عبارتند از طهارت، قناعت، دلتنگي، تحصيل و عبادت براي خدا
[ترجمه ترگمان]The (observances)خلوص، خرسندی، تحقیر، تحصیل و اخلاص به خداوند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Poverty for us is a freedom mortification, a penance.
[ترجمه گوگل]فقر برای ما مایه آزادی است، یک توبه
[ترجمه ترگمان]فقر برای ما یک عذاب آزادی است، یک ریاضت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Sanctification is a process of mortification and vivification.
[ترجمه گوگل]تقدیس یک فرایند تلف کردن و زنده‌سازی است
[ترجمه ترگمان]sanctification یک فرآیند of و vivification است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Myrrh has been associated with bitter repentance, mortification of the flesh, and penance.
[ترجمه گوگل]مر با توبه تلخ، تلف شدن بدن و توبه همراه بوده است
[ترجمه ترگمان]myrrh با توبه و پشیمانی و ریاضت کشیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Will the mortification never cease?
[ترجمه گوگل]آیا مرگ هرگز متوقف نخواهد شد؟
[ترجمه ترگمان]آیا این شرمساری هرگز از بین نخواهد رفت؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is our nation's mortification.
[ترجمه گوگل]این مصیبت ملت ماست
[ترجمه ترگمان]این مایه سرشکستگی ملت ماست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was wallowing in mortification.
[ترجمه گوگل]او در حال غوطه ور شدن بود
[ترجمه ترگمان]سخت ناراحت و ناراحت در حال غوطه خوردن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I don't really want to spend the weekend working, but as they say, a little mortification of the flesh is good for the soul.
[ترجمه گوگل]من واقعاً نمی خواهم آخر هفته را با کار بگذرانم، اما به قول خودشان کمی تسکین گوشت برای روح مفید است
[ترجمه ترگمان]من واقعا نمی خواهم آخر هفته را در حال کار باشم، اما همان طور که می گویند، کمی خجالت می کشم که گوشت برای روح خوب باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرافکندگی (اسم)
submission, shame, abashment, confusion, humbleness, lowliness, mortification, resignation

ریاضت (اسم)
mortification, abstinence, austerity, yoga, penance, ascesis

رنج (اسم)
mortification, throe, pain, agony, affliction, labor, toil, tribulation, discomfort, discomfiture, trial, fatigue, bale, difficulties, teen

فساد (اسم)
mortification, decline, decay, decadence, dissolution, spoil, turpitude, fornication, depravity, vice, depravation, degeneration, degeneracy, corruption, immorality, necrosis, putrefaction, putrescence, invalidity, harlotry, vitiation

خجلت (اسم)
shame, mortification, embarrassment

انگلیسی به انگلیسی

• decay of a dead body or body part, putrefaction (pathology); humiliation; suppression of fleshly desires for spiritual discipline

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : mortify
اسم ( noun ) : mortification
صفت ( adjective ) : mortifying / mortified
قید ( adverb ) : _
شرمنده کردن . تحقیر کردن . n

بپرس