morsel

/ˈmɔːrsl̩//ˈmɔːsl̩/

معنی: تکه، لقمه، یک لقمه غذا، لقمه کردن
معانی دیگر: (خوراک) به قدر یک گاز، یک دهان پر، یک تکه، (به طور کلی) مقدار کم، کمی، قطعه ی کوچک، یک ذره، خوراک لذیذ، مقدار کم

جمله های نمونه

1. a dainty morsel
لقمه ی دلچسب

2. he took a morsel and said, "i don't want it"
یک لقمه خورد و گفت ((نمی خواهم. ))

3. When Reynaldo went into the restaurant, he pledged to eat every morsel on his plate.
[ترجمه گوگل]وقتی رینالدو به رستوران رفت، قول داد که هر لقمه ای را که در بشقابش بود بخورد
[ترجمه ترگمان]وقتی سید به رستوران رفت، او قول داد هر لقمه را در بشقاب خود بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Suzanne was reluctant to try even a morsel of the lobster.
[ترجمه گوگل]سوزان تمایلی نداشت حتی یک لقمه از خرچنگ را امتحان کند
[ترجمه ترگمان]سوزان بی میل نبود که حتی یک لقمه خرچنگ را امتحان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. If you had a morsel of intelligence, you would be uneasy, too.
[ترجمه Peter Strahm] اگر ذره ای هوشمند بودی ( عقل داشتی ) تو هم ناراحت میشدی
|
[ترجمه گوگل]اگر لقمه ای هوش داشتی، تو هم ناراحت می شدی
[ترجمه ترگمان]اگر یک ذره عقل داشتی، تو هم ناراحت می شوی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Between the cup and the lip a morsel may slip.
[ترجمه گوگل]بین فنجان و لب ممکن است یک لقمه بلغزد
[ترجمه ترگمان]میان فنجان و لب چیزی ممکن است لیز بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He ate it all, down to the last morsel.
[ترجمه Nima xz] او همه آن را خورد، تا اخرین لقمه
|
[ترجمه گوگل]همه را تا آخرین لقمه خورد
[ترجمه ترگمان]همه آن را خورد و تا آخرین لقمه غذا خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He refused to touch a morsel of the food they had brought.
[ترجمه گوگل]او حاضر نشد به لقمه ای از غذایی که آورده بودند دست بزند
[ترجمه ترگمان]او از لمس کردن یک لقمه غذایی که آورده بودند امتناع ورزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The prisoners ate every last morsel.
[ترجمه گوگل]زندانیان لقمه آخر را می خوردند
[ترجمه ترگمان]زندانی ها هر لقمه آخری را می خوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He ate every savoury morsel of a delectable stew at the dinner.
[ترجمه گوگل]او هر لقمه خوش طعم یک خورش لذیذ را در شام خورد
[ترجمه ترگمان]شام خوشمزه ای را در شام خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Sarella couldn't eat a morsel of anything.
[ترجمه گوگل]سارلا نمی توانست یک لقمه از چیزی بخورد
[ترجمه ترگمان]Sarella نمی توانست یک لقمه نان بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Claudia couldn't eat more than a morsel of the beef Roman had ordered.
[ترجمه گوگل]کلودیا نمی توانست بیشتر از یک لقمه گوشت گاو که رومن سفارش داده بود بخورد
[ترجمه ترگمان]کلودیا هم نمی توانست بیشتر از یک تکه گوشت گوسفند که رومی سفارش داده بود بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She had cleared her plate of every morsel.
[ترجمه گوگل]بشقابش را از هر لقمه پاک کرده بود
[ترجمه ترگمان]بشقاب او را پاک کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She is adept at eating every last morsel she is served.
[ترجمه گوگل]او در خوردن آخرین لقمه ای که سرو می شود مهارت دارد
[ترجمه ترگمان]او در خوردن هر لقمه نانی که به او خدمت می کند ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. My editors were hungry for every morsel of Hollywood gossip.
[ترجمه گوگل]سردبیران من تشنه هر لقمه شایعات هالیوود بودند
[ترجمه ترگمان]تدوینگران من به خاطر همه morsel هالیوود گرسنه بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Two gulls were fighting over a morsel of food.
[ترجمه گوگل]دو مرغ بر سر یک لقمه غذا دعوا می کردند
[ترجمه ترگمان]دو مرغ دریایی با یک لقمه غذا در حال جنگ بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Though one would think not a morsel had passed her lips for months.
[ترجمه گوگل]هر چند که فکر می کرد ماه ها لقمه ای از لبانش رد نشده بود
[ترجمه ترگمان]با وجود این، ماه ها بود که حتی یک لقمه هم از دهان او رد نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I couldn't eat another morsel.
[ترجمه گوگل]نتونستم یه لقمه دیگه بخورم
[ترجمه ترگمان]یک لقمه دیگر هم نمی توانستم بخورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. A long plastic tube containing a tasty morsel of food in the middle was placed in their cage.
[ترجمه گوگل]یک لوله پلاستیکی بلند که وسط آن یک لقمه غذای خوش طعم بود در قفس آنها قرار داده شد
[ترجمه ترگمان]یک لوله پلاستیکی بلند حاوی مواد غذایی خوش مزه در وسط قفس قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تکه (اسم)
slice, lump, bit, whit, tailing, portion, gob, lot, fragment, item, patch, piece, dab, chunk, morsel, shred, nub, slab, cantle, scrap, doit, dribblet, loaf, ort, smidgen, nubble, pane

لقمه (اسم)
slice, bit, gobbet, piece, mouthful, morsel

یک لقمه غذا (اسم)
morsel

لقمه کردن (فعل)
morsel

انگلیسی به انگلیسی

• slice, crumb, a bit of, nibble, mouthful
a morsel of something, especially food, is a very small piece or amount of it.

پیشنهاد کاربران

A mouthful of food
مثال؛
“She savored every morsel of the decadent dessert. ”
“I only have a morsel of cake left. ”
“Every morsel of this pasta is bursting with flavor. ”
مقدار کم
morsel ( n ) ( mɔrsl ) =a small amount or a piece of sth, especially food, e. g. a tasty morsel of food. He ate it all, down to the last morsel.
morsel
فقط راجب به غذا صدق نمیکنه دوستان
میتونه یه کم از چیزی هم باشه مثل شعور ، عقل ، احساسات
مثل یکم شعور داشتن
تکه، مقدار کم، یک لقمه غذا
small amount of food
گاز کوچک، به اندازه یک دهان، مقدار بسیار کم

بپرس