morbid

/ˈmɔːrbəd//ˈmɔːbɪd/

معنی: مریض، وحشتاور، ناخوش، ناسالم، ویژه ناخوشی
معانی دیگر: وابسته به یا دارای بیماری، بیمار، دچار بیماری، بیمارگونه، مرضی، اندام بیمار، بخش بیماری زده ی بدن، اندام آسیب مند، وابسته به آسیب شناسی، (طرز فکر بیمار گونه و اندوه انگیز) مرگ اندیش (مرگ اندیشانه)، اندوه مند(انه)، ناخوشانه، سهمگین، سهمناک، پرشقاوت، مخوف، مری­

جمله های نمونه

1. a morbid alteration of skin color
تغییر رنگ بیمار گونه ی پوست

2. the morbid details of that story
جزئیات هول انگیز آن داستان

3. when i was ill, a lot of morbid thoughts passed through my mind
مریض که بودم اغلب اوقات فکر مرگ و میر به مغزم خطور می کرد.

4. Some people have a morbid fascination with crime.
[ترجمه م م] برخی افراد تمایل وحشتناکی به جرم دارند
|
[ترجمه گوگل]برخی افراد شیفتگی بیمارگونه به جنایت دارند
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم علاقه بیمارگونه با جنایت دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His head was full of morbid thoughts.
[ترجمه گوگل]سرش پر از افکار بیمارگونه بود
[ترجمه ترگمان]سرش پر از افکار بیمارگونه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He had a morbid fascination with blood.
[ترجمه گوگل]او شیفتگی بیمارگونه ای به خون داشت
[ترجمه ترگمان]او یک شیفتگی بیمارگونه با خون داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. 'He might even die. ' 'Don't be so morbid. '
[ترجمه گوگل]او حتی ممکن است بمیرد "اینقدر مریض نباش '
[ترجمه ترگمان]ممکنه حتی بمیره این قدر بد نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The book is not as morbid as it sounds.
[ترجمه گوگل]کتاب آنقدرها هم که به نظر می رسد بیمارگونه نیست
[ترجمه ترگمان]این کتاب به آن اندازه که به نظر می رسد بیمارگونه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. That had always struck me as pretty morbid, but this was the season of goodwill to all men.
[ترجمه گوگل]این همیشه به نظر من بسیار بیمارگونه بود، اما این فصل حسن نیت برای همه مردان بود
[ترجمه ترگمان]این موضوع همیشه مرا بیمارگونه می دید، اما این فصل حسن نیت به همه مردان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. But the film has a morbid elegance and an exotic lust for the jugular.
[ترجمه گوگل]اما فیلم ظرافتی بیمارگونه و شهوت عجیبی برای جوگولار دارد
[ترجمه ترگمان]اما این فیلم یک زیبایی بیمارگونه و یک هوس عجیب و غریب برای خرخره دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Writing a will is not evidence of a morbid preoccupation with death.
[ترجمه گوگل]نوشتن وصیت نامه دلیلی بر دل مشغولی بیمارگونه به مرگ نیست
[ترجمه ترگمان]نوشتن وصیت نامه شاهدی بر مشغولیت ذهنی بیمارگونه با مرگ نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. For inflammatory bowel disease the morbid risk varies with age.
[ترجمه گوگل]برای بیماری التهابی روده، خطر بیماری با سن متفاوت است
[ترجمه ترگمان]برای بیماری روده ملتهب، ریسک بیمارگونه با گذشت زمان فرق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. For the students it becomes a period of morbid hibernation, lying low and waiting out the years.
[ترجمه گوگل]برای دانش‌آموزان این دوره به دوره خواب زمستانی بیمارگونه تبدیل می‌شود، دراز کشیدن و انتظار برای سال‌ها
[ترجمه ترگمان]برای دانش آموزان، این دوره تبدیل به یک دوره خواب زمستانی می شود، که پایین دراز کشیده و در طول سال ها منتظر می مانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Rather than jump to morbid conclusions, I let him cow me into accepting his version of the incident.
[ترجمه گوگل]به‌جای نتیجه‌گیری سریع، به او اجازه می‌دهم تا من را وادار کند تا روایت او از این واقعه را بپذیرم
[ترجمه ترگمان]به جای آن که به نتیجه گیری بیمارگونه تبدیل شود، اجازه دادم که به من اجازه دهد که نسخه او از این حادثه را بپذیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مریض (صفت)
ailing, sick, ill, unwell, morbid, valetudinarian, sickish

وحشتاور (صفت)
morbid, terrible, gruesome, awesome

ناخوش (صفت)
sick, ill, unwell, morbid, unsound, peccant, sickly, unhealthy, crapulous

ناسالم (صفت)
morbid, unsound, unhealthy, insanitary

ویژه ناخوشی (صفت)
morbid

انگلیسی به انگلیسی

• depressed, sad; depressing; gruesome, repugnant; sickly, afflicted; of or pertaining to disease
if a person or their behaviour is morbid, they have too great an interest in unpleasant things, especially in death.

پیشنهاد کاربران

بد فاز
مرگ و میز
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : morbidity
✅️ صفت ( adjective ) : morbid
✅️ قید ( adverb ) : morbidly
morbid ( پزشکی )
واژه مصوب: مرضی
تعریف: مربوط یا منسوب به بیماری
کِرم و مرض
?Why are we on such a morbid subject
Shadows and fog 1991🎥
مریض ( به موضوع مرگ و اینا علاقمنده )
1 - بیمارگونه
2 - مرگ اندیشانه
خیلی با مرگ در رابطست این واژه
معانیش میشن وحشتناک و افسرده کننده و زننده و چندش و پریشان کننده و اینجور چیزا.
تو اینترنتم بزنید morbid عکس هایی از جنازه ها و قتل ها و مرگ و اینجور چیزا رومیاره که حال بهمزن هستن. مثلا عکس میاره گلوله خورده تو سره یارو مغزش پاچیده به در و دیوار. چیزیکه حس چندش به انسان میده
...
[مشاهده متن کامل]

بدشگون
characterized by an abnormal and unhealthy interest in disturbing and unpleasant subjects, especially death and disease.
"his morbid fascination with the horrors of contemporary warfare"
مشخصه ای از ناهنجاری و ناسالمی در موارد مختل کننده و ناخوشایند، به خصوص مرگ و بیماری است.
...
[مشاهده متن کامل]

of the nature of or indicative of disease. ماهیت یا نشانگر بیماری است.
"the treatment of morbid obesity""درمان بیماری چاقی "

dread of, fear of, phobia ( as a suffix )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس