moment

/ˈmoʊmənt//ˈməʊmənt/

معنی: دم، اهمیت، زمان، هنگام، لحظه، ان، موقع
معانی دیگر: آن، برهه، وقت، وهله، مهندی، دربایست، کرامندی، (فلسفه) جز، خرده، بخش (بخشی یا جزئی از یک فرآیند یا موجودیت پیچیده)، (فیزیک) گشتاور، لنگر، آهنگ، عزم

جمله های نمونه

1. each moment
هر دم

2. each moment a fruit is sent forth from this garden
هر دم از این باغ بری می رسد

3. product moment
گشتاور حاصل ضربی

4. this moment
همیدون،دراین لحظه،در این دم

5. this moment of thought lasted only five minutes
این زمان تفکر فقط پنج دقیقه طول کشید.

6. the moment
اکنون،آینده ی نزدیک

7. the moment that
به مجردی که

8. a decisive moment in the history of a nation
لحظه ای سرنوشت ساز در تاریخ یک ملت

9. a propitious moment
نشان حاکی از نیک بختی

10. an unhappy moment in our history
لحظه ای ناگوار در تاریخ ما

11. at the moment i am unemployed
فعلا بیکارم

12. at the moment when she died
در لحظه ای که مرد

13. for a moment we were dizzy but we quickly came to ourselves
برای لحظه ای گیج بودیم ولی به سرعت حالمان سرجایش آمد.

14. the proudest moment of her life
غرورانگیزترین لحظه ی عمر او

15. at any moment
در هر آن،هر دم،در هر لحظه

16. at the moment
فعلا،اکنون،حالا

17. for the moment
اکنون،حال،در این هنگام

18. have one's moment
لحظه ی شکوفایی یا جلوه را داشتن،برای مدت کمی درخشیدن

19. at the crucial moment
در لحظه ای حساس

20. at this solemn moment
در این لحظه ی خطیر

21. in an unguarded moment he revealed his secrets
در یک لحظه بی احتیاطی اسرار خود را فاش کرد.

22. news of great moment
اخبار پر اهمیت

23. she hesitated a moment and then said, "yes"
او لحظه ای درنگ کرد و سپس گفت: ((آری))

24. the most critical moment in her life
حیاتی ترین لحظه ی عمرش

25. when a suitable moment offers itself
هرگاه که وقت مناسبی پیش بیاید

26. at the last moment
در آخرین لحظه،در آخرین فرصت

27. awaiting a more prosperous moment
در انتظار لحظه ای فرخنده تر

28. he disappeared in a moment
در یک آن غیبش زد.

29. he stopped for a moment in his talk
برای لحظه ای در صحبت کردن مکث کرد.

30. it was an ill moment for the revolution
برای انقلاب لحظه ی شومی بود.

31. it was an intense moment
لحظه ی پرهیجانی بود.

32. seeing mehri at that moment was a tonic for me
دیدن مهری در آن لحظه برایم نیروبخش بود.

33. that day was his moment of glory
آن روز هنگام افتخار او بود.

34. understanding is the necessary moment of reason
ادراک جز لازم تعقل است.

35. just a minute (or moment or second) !
(عامیانه) یک لحظه،یک دقیقه صبر کن !،یک لحظه ی دیگر،صبر کن ببینم !

36. of great pith and moment
بسیار مهم و خطیر،حیاتی

37. an event of no particular moment
رویدادی که اهمیت خاصی نداشت.

38. don't imagine even for a moment that i would let you enter without a ticket
حتی برای یک لحظه هم تصور نکن که اجازه بدهم بدون بلیط وارد شوی.

39. she arrived at that precise moment
درست در همان لحظه وارد شد.

40. on the spur of the moment
با عجله،غفلتا،بلامقدمه،بدون نقشه ی قبلی

41. he pawns his future for a moment of pleasure
به خاطر لحظه ای لذت با آینده ی خود بازی می کند.

42. his senses were clear up to the moment of death
تا لحظه ی مرگ حواسش بر جای خود بود.

43. there is no room even for one moment of hesitation
جای یک لحظه تردید هم نیست

44. he declared his candidacy at a most opportune moment
او در لحظه ی بسیار مناسبی نامزدی (انتخاباتی) خود را اعلام کرد.

45. don't push me; i will act at the proper moment
به من فشار نیاور; هر وقت مناسب باشد اقدام خواهم کرد.

46. the end of the civil war was a climactic moment in u. s. history
پایان جنگ های داخلی نقطه ی عطفی بود در تاریخ ایالات متحده.

47. it is unsafe to relax our vigilance even for a moment
کاستن مراقبت ما حتی برای لحظه ای هم مخاطره آمیز است.

48. instead of dredging up unpleasant past memories, let us enjoy this moment together
بیا به جای یادآوری خاطرات ناخوشایند گذشته دمی با هم خوش باشیم.

مترادف ها

دم (اسم)
train, blast, flatus, breath, tail, respiration, minute, bellows, moment, instant, pygidium, trice

اهمیت (اسم)
matter, significance, emphasis, stress, circumstance, gravity, magnitude, moment, pith, valor, importance, dimension, notability

زمان (اسم)
time, period, moment, date, epoch

هنگام (اسم)
time, term, gamut, season, moment

لحظه (اسم)
spot, instance, minute, moment, instant, flash, second, trice

ان (اسم)
minute, moment, instant, split second

موقع (اسم)
occasion, situation, time, period, moment, opportunity

تخصصی

[شیمی] گشتاور
[عمران و معماری] لنگر - گشتاور - ممان - گشتاوری
[برق و الکترونیک] ممان، گشتاور
[زمین شناسی] گشتاور، زمان کوتاه - الف) معادل زمان سنجی زمانی یک افق گاه چینه شناختی - ب) عنوان پیشنهاد شده توسط تیکرت برای بازه زمانی که طی آن یک زون زیست چینه ای، نهشته شده است؛ واحد زمان زمین شناسی متناظر با زون اپل (oppel). این واحد کوچکترین واحدی است که عملاً می توان یک زمان زمین شناسی را به آن تقسیم کرد - مقایسه شود با: instant, hemera - مترادف: zone time, secule , phase -
[ریاضیات] ممان، گشتاور، لختی
[آمار] گشتاور
[آب و خاک] گشتاور، ممان

انگلیسی به انگلیسی

• infinitely short period of time; exact point of time, present time; importance, value; product of a force and the distance from its action to a point (physics, mechanics)
a moment is a very short period of time.
a situation that exists at the moment exists now.
if you do something at the last moment, you do it at the latest possible time.
if you cannot do something for the moment, you cannot do it now, but you may be able to do it later.
if something happens the moment something else happens, it happens as soon as the other thing happens.

پیشنهاد کاربران

معنی دیگر این کلمه� برهه� است
مثلاً:
The film provides a distinctive and provocative look at an otherwise obscure moment of American history.
این کتاب نگاهی متمایز و برانگیزاننده به برهه ای مبهم از تاریخ آمریکا می اندازد.
لحظه
مثال: She captured the perfect moment with her camera.
او لحظه ی کامل را با دوربینش گرفت.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
moment: لحظه
moment: جنبش، لحظه
dramatic moment: جنبش دراماتیک، لحظه نمایش
عمران ( قاب خمشی Moment - Frame )
آن، هنگامه، بزنگاه ( در برخی نوشته ها )
اتفاق
● لحظه
● اهمیت وجودی
مرحله
جنبه
جنبه
moment ( فیزیک )
واژه مصوب: گشتاور
تعریف: معیاری برای نمایش تمایل سامانه به چرخش حول یک نقطه
موقع
an appropriate time for doing something; an opportunity.
فرصت
I was waiting for the right moment to tell him
منتظر فرصت مناسب بودم تا بهش بگم
سرنوشت ساز
در برق و ریاضیات
The “moments” of a random variable ( or of its distribution ) are expected values of powers or related functions of the random variable.
Key moment
لحظات کلیدی ( مهم وحیاتی )
importance in effect or influence اهمیت
لحظه ای
We share our fame
I will kill you but I will not partner with anyone
Does not have your love and feeling and does not feel you for a moment
ما شهرتمان را باهم سهیم میشویم
من تو را میکشم اما با کسی شریک نمیشوم
...
[مشاهده متن کامل]

عشق و حس و صدای تو را نداشته باشد تو را برای لحظه ای حس نکند

time
لحظه
ساختپار ( مخصوصاً در فلسفه )
ممان - گشتاور خمشی
Moment لحظه دم
لحظه
one of the happiest moments in my life was my daughter's birthday
یکی از خوشحال کننده ترین لحظات زندگی من تولد دخترم بود 🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️🏃🏻‍♀️
at a moment’s notice: فوری، بی درنگ، بلافاصله، به محض اطلاع
یه لحضه صبر کن:Time ) or just amoment )
یک لحظه صبر کن ( اصطلاح )
issues of the moment
مسائل روز
مومنت در دایی جان ناپلئون. . . یعنی برو بینیم بابا. . .
فرض ( درتحلیل های ایستا )
Tomorrow it's not clear to anyone what's
going to happen
Be happy at the moment
Bring your heart to the future
Because God is merciful, and what is in your heart brings with pleasure prosperity
...
[مشاهده متن کامل]

فردا برای هیچکس معلوم نیست چی پیش می آید
در لحظه ای حال با شادی بزیست
دلت را به آینده روشن کن
زیرا خدا ارحمین راحمین است و آنچه در دل تو هست را با خشنودی به شکوفایی میرساند یا ( آنچه در قلب شما است، خوشبختی را به همراه دارد )

1 - لحظه - آن - دقیقه
2 - وقت - موقع - زمان
at the moment:
درحال حاضر - الان
Of the moment:
فعلی - کنونی - روز

گشتاور، لنگر
time
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس