mollify

/ˈmɑːləˌfaɪ//ˈmɒlɪfaɪ/

معنی: ارام کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن، نرم کردن
معانی دیگر: استمالت کردن، (از کسی) دلجویی کردن، از شدت یا خشونت چیزی کاستن

جمله های نمونه

1. he tried to mollify his angry wife by giving her a gift
او سعی کرد با دادن هدیه همسر خشمگین خود را نرم کند.

2. A policewoman attempted to mollify her.
[ترجمه گوگل]یک پلیس زن سعی کرد او را آرام کند
[ترجمه ترگمان]یک policewoman سعی کرد که او را خوشحال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I tried to mollify her by giving her flowers.
[ترجمه گوگل]سعی کردم با دادن گل او را آرام کنم
[ترجمه ترگمان]سعی کردم او را به این امید که گل ها را به او بدهم فرو نشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The inves-tigation was undertaken primarily to mollify pressure groups.
[ترجمه گوگل]تحقیقات در درجه اول برای تسکین گروه های فشار انجام شد
[ترجمه ترگمان]The - tigation در درجه اول برای فرونشاندن گروه های فشار انجام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She managed to mollify her angry boss.
[ترجمه گوگل]او موفق شد رئیس عصبانی خود را آرام کند
[ترجمه ترگمان]به این امید که رئیس خشمگین او باشد، موفق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. None of these points will mollify the biggest Tory sceptics.
[ترجمه گوگل]هیچ یک از این نکات، بزرگ‌ترین شکاکان محافظه‌کار را آرام نمی‌کند
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از این نکات، بزرگ ترین افراد محافظه کار را از بین نمی برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. spend a small fortune in presents to mollify their wives and girlfriends for all the time they intend to spend watching this summer's soccer World Cup, a new survey showed.
[ترجمه گوگل]یک نظرسنجی جدید نشان می دهد که ثروت اندکی را برای هدایا خرج می کنند تا همسران و دوست دختران خود را برای تمام زمانی که قصد دارند صرف تماشای جام جهانی فوتبال تابستان امسال کنند، آرام کنند
[ترجمه ترگمان]یک نظرسنجی جدید نشان داد که در هدایایی که آن ها قصد دارند برای تماشای جام جهانی فوتبال تابستان امسال به تماشای همسر و دوستان خود بپردازند، یک ثروت کوچک خرج کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Say something to mollify his anger.
[ترجمه گوگل]چیزی بگو تا خشم او را آرام کند
[ترجمه ترگمان]چیزی بگو تا از خشم او بکاهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The President's comments, however, did little to mollify the project's opponents.
[ترجمه گوگل]با این حال، اظهارات رئیس جمهور نتوانست مخالفان پروژه را آرام کند
[ترجمه ترگمان]با این حال، نظرات رئیس جمهور کمی برای خشم مخالفان این پروژه کوچک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She managed to mollify the angry customer.
[ترجمه گوگل]او توانست مشتری عصبانی را آرام کند
[ترجمه ترگمان]او توانست با خشم مشتریان خشمگین را فرو نشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This failed to mollify Macau's critics.
[ترجمه گوگل]این نتوانست منتقدان ماکائو را آرام کند
[ترجمه ترگمان]این موضوع در مورد خشم منتقدان ماکائو شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He tried to mollify his father's anger by apologizing.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد با عذرخواهی خشم پدرش را کاهش دهد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خشم پدرش را با عذرخواهی از خود براند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We tried to mollify the hysterical child by promising her many gifts.
[ترجمه گوگل]ما سعی کردیم با قول دادن هدایای فراوان به این کودک هیستریک آرامش دهیم
[ترجمه ترگمان]ما سعی کردیم به این امید که آن بچه عصبی با وعده دادن بسیاری از هدایایی که به او داده بود شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Nature reserves were set up around new power stations to mollify local conservationists.
[ترجمه گوگل]ذخیره‌گاه‌های طبیعی در اطراف نیروگاه‌های جدید ایجاد شد تا محافظان محلی را آرام کند
[ترجمه ترگمان]منابع طبیعی در اطراف نیروگاه های جدید قرار گرفته بودند تا بتوانند از طرفداران حفاظت از منابع طبیعی محافظت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It would relieve the pressure from the peace groups in the United States and mollify many of the doves.
[ترجمه گوگل]این امر فشار گروه های صلح در ایالات متحده را کاهش می دهد و بسیاری از کبوترها را آرام می کند
[ترجمه ترگمان]این کار موجب کاهش فشار گروه های صلح در ایالات متحده و خشم بسیاری از کبوتران می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ارام کردن (فعل)
assuage, acquiesce, conciliate, calm, appease, soothe, quiet, gentle, still, cool, allay, alleviate, solace, silence, pacify, smooth, becalm, lull, mollify, placate, quieten

خواباندن (فعل)
stop, suppress, embed, appease, pacify, put to sleep, lull to sleep, cause to sleep, imbed, cause to subside, mollify, put an end to

تسکین دادن (فعل)
mitigate, appease, soothe, quiet, pacify, propitiate, quell, smooth, salve, mollify, temporalize, palliate, placate, quieten

فرو نشاندن (فعل)
curb, suppress, calm, appease, stanch, pacify, quell, quench, tranquilize, stifle, extinguish, distinguish, slack, lull, soften, oppress, mollify, repress

نرم کردن (فعل)
pulverize, modulate, fluff, levigate, soften, masticate, loosen, mollify, intenerate, sleeken, humanize, jellify, plasticize, triturate

تخصصی

[شیمی] نرم کردن

انگلیسی به انگلیسی

• calm, soften, pacify, relieve
if you mollify someone, you make them less upset or angry; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: To soothe or calm someone’s feelings 💆‍♂️
🔍 مترادف: Soothe
✅ مثال: Her kind words helped mollify his anger after the disagreement.
کاهش دادن - فرونشاندن
آرام کردن - تسکین دادن - نرم کردن
مترادف با PACIFY و SOOTHE
HE TRIED TO MOLLIFY HIS ANGRY WIFE BY GIVING HER A GIFT
او سعی کرد با دادن هدیه همسر خشمگین خود را نرم کند ( آرام کند )
آرام کردن

بپرس