moderation

/ˌmɑːdəˈreɪʃn̩//ˌmɒdəˈreɪʃn̩/

معنی: ملایمت، اعتدال، میانه روی
معانی دیگر: میانگیری، میان واری، آرامی، متانت، خونسردی، متعادل سازی، (جلسات و مناظرات و غیره) گردانندگی، همایند سروری

جمله های نمونه

1. in moderation
در حد اعتدال،با میانه روی،به اندازه

2. he advised moderation to the hostile parties
او طرفین متخاصم را دعوت به گذشت و خونسردی کرد.

3. a man of moderation
مرد میانه رو

4. he eats in moderation and swears no more than several times a day!
او به اندازه خوراک می خورد و در روز بیش از چندین بار فحش نمی دهد!

5. avoid extremes and follow moderation
از افراط و تفریط بپرهیز و میانه روی را پیشه کن.

6. she overstepped the bounds of moderation
او از حد اعتدال خارج شد.

7. Moderation in all things.
[ترجمه امیر] اعتدال در همه چیز.
|
[ترجمه گوگل]اعتدال در همه چیز
[ترجمه ترگمان]قانع بودن در همه امور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Some people think drinking in moderation can prevent heart disease.
[ترجمه امیر] بعضی افراد فکر می کنند نوشیدن در حد اعتدال می تواند از بیماری های قبلی جلوگیری کند.
|
[ترجمه گوگل]برخی از مردم فکر می کنند که نوشیدن الکل در حد اعتدال می تواند از بیماری قلبی جلوگیری کند
[ترجمه ترگمان]برخی افراد فکر می کنند نوشیدن در اعتدال می تواند از بیماری های قلبی جلوگیری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Moderation in all things is my motto.
[ترجمه گوگل]اعتدال در همه چیز شعار من است
[ترجمه ترگمان]اعتدال در همه امور، شعار من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They showed a remarkable degree of moderation in not quarrelling publicly on television.
[ترجمه گوگل]آنها درجه قابل توجهی از اعتدال را در عدم نزاع علنی در تلویزیون نشان دادند
[ترجمه ترگمان]آن ها میزان قابل توجهی از میانه روی را در مشاجره علنی در تلویزیون نشان دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Alcohol should be consumed in moderation, and this is particularly true for pregnant women.
[ترجمه گوگل]الکل باید در حد اعتدال مصرف شود و این امر به ویژه در مورد زنان باردار صادق است
[ترجمه ترگمان]الکل باید به طور متوسط مصرف شود و این به ویژه برای زنان باردار صدق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. All parties will have to show great moderation during these very difficult negotiations.
[ترجمه گوگل]همه طرف ها باید در این مذاکرات بسیار دشوار اعتدال زیادی از خود نشان دهند
[ترجمه ترگمان]همه احزاب باید در طی این مذاکرات بسیار دشوار اعتدال زیادی را نشان دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Moderation is the key to good health.
[ترجمه گوگل]اعتدال کلید سلامتی است
[ترجمه ترگمان]میانه روی کلید سلامت خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A moderation in food prices helped to offset the first increase in energy prices.
[ترجمه گوگل]تعدیل در قیمت مواد غذایی به جبران اولین افزایش قیمت انرژی کمک کرد
[ترجمه ترگمان]کاهش قیمت مواد غذایی به جبران اولین افزایش در قیمت انرژی کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Moderation in eating and drinking is the way to stay healthy.
[ترجمه گوگل]اعتدال در خوردن و آشامیدن راه سالم ماندن است
[ترجمه ترگمان]میانه روی در خوردن و نوشیدن راهی برای سالم ماندن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. There was a call for moderation on the part of the trade unions.
[ترجمه گوگل]از اتحادیه های کارگری خواستار اعتدال شد
[ترجمه ترگمان]یک فراخوان برای میانه روی در بخشی از اتحادیه های تجاری وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ملایمت (اسم)
calmness, amenity, gentleness, leniency, mildness, moderation, softness, warmth, lenity, quietness

اعتدال (اسم)
mean, moderation, sobriety, temperance

میانه روی (اسم)
moderation, temperance

انگلیسی به انگلیسی

• temperance, quality of being moderate; instance of being moderated
moderation is self-control and restraint.
if you do something in moderation, you do not do it too much.

پیشنهاد کاربران

مدیریت
میانه روی ، حد تعادل ، حد وسط
میانجی گری
می تونه معنی بازبینی هم بده گاهی وقتا
moderate ( adj ) : [مادِرِت]
moderate ( n ) : [مادِرِت]
moderate ( v ) : [مادِرِیْت]
moderation ( n ) : [مادِرِیْشٍن]
moderately ( adv ) : [مادِرِت لیٖ]
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : moderate
✅️ اسم ( noun ) : moderate / moderation / moderator
✅️ صفت ( adjective ) : moderate
✅️ قید ( adverb ) : moderately
the quality of doing something within reasonable limits:
moderation ( noun ) = اعتدال، تعدیل، میانه روی، خویشتن داری/ملایم، آرام
examples:
1 - You can eat whatever you want as long as it's in moderation.
شما می توانید هر چه می خواهید بخورید به شرطی که در حد اعتدال باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - All parties will have to show great moderation during these very difficult negotiations.
همه طرف ها باید در این مذاکرات بسیار دشوار خویشتن داری زیادی از خود نشان دهند.
3 - We can't sail until there is some moderation of the storm.
تا زمانی که طوفان آرام نشود، نمی توانیم قایقرانی کنیم.

moderation ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: میان داری
تعریف: اجرای قوانین در یک نظرآزمایی با اختیارات ویژه
محدود کردن، اداره کردن و تعدیل کردن.
به اندازه
میانه روی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس