moderate

/ˈmɑːdərət//ˈmɒdəreɪt/

معنی: مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل، ملایم کردن، معتدل کردن، تعدیل کردن، اداره کردن
معانی دیگر: میانگیر، میان بود، نه سرد نه گرم (mild)، متوسط، میانه، میانگین، (مرغوبیت یا میزان یا قیمت و غیره) حد وسط، (امور سیاسی یا مذهبی و غیره) میانه رو، (جمع) اعتدالیون، ملایم کردن یا شدن، میانه رو کردن یا شدن، متوسط یا عادی کردن یا شدن

جمله های نمونه

1. moderate clergy
روحانیون میانه رو

2. moderate prices
قیمت های متعادل

3. moderate republicans
جمهوری خواهان میانه رو

4. moderate skills
مهارت های متوسط

5. moderate weather
آب و هوای ملایم

6. moderate to high in price
دارای قیمت متوسط و بالا

7. a moderate eater
کسی که در حد اعتدال غذا می خورد.

8. a moderate wind
باد ملایم

9. the worker's moderate demands
خواسته های معقول کارگران

10. a family of moderate income
خانواده ای با درآمد متوسط

11. age has helped moderate his political views
سالخوردگی باعث تعدیل دیدگاه های سیاسی او شده است.

12. if they don't moderate their extremism, they will be overthrown
اگر افراط گرایی خود را تعدیل نکنند سرنگون خواهند شد.

13. to drive at a moderate rate
به سرعت متوسط رانندگی کردن

14. the fleet jogged along before a moderate wind
ناوگان همراه باد ملایمی به طور یکنواخت در حرکت بود.

15. Even moderate amounts of alcohol can be dangerous.
[ترجمه گوگل]حتی مقادیر متوسط ​​الکل می تواند خطرناک باشد
[ترجمه ترگمان]حتی مقدار متوسط الکل نیز می تواند خطرناک باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Even moderate amounts of the drug can be fatal.
[ترجمه گوگل]حتی مقادیر متوسط ​​دارو می تواند کشنده باشد
[ترجمه ترگمان]حتی مقدار متوسط این دارو نیز می تواند مهلک باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He has a room of moderate size.
[ترجمه گوگل]او یک اتاق با اندازه متوسط ​​دارد
[ترجمه ترگمان]اتاقی با اندازه متوسط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She should moderate her language when children are present.
[ترجمه گوگل]او باید در زمان حضور کودکان زبان خود را تعدیل کند
[ترجمه ترگمان]او باید زبان خود را در زمانی که کودکان وجود دارند، تعدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The chops should be cooked over moderate heat to prevent excessive charring.
[ترجمه گوگل]برای جلوگیری از زغال‌زدگی بیش از حد، خرده‌ها را باید روی حرارت ملایم بپزید
[ترجمه ترگمان]این گوشت ها را باید در حرارت ملایم پخت تا از سوختگی اضافی جلوگیری شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The large number of moderate earthquakes that have occurred recently could presage a larger quake soon.
[ترجمه گوگل]تعداد زیاد زمین لرزه های متوسطی که اخیراً رخ داده اند می تواند به زودی زمین لرزه بزرگتری را پیش بینی کند
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی از زمین لرزه های متوسط که اخیرا رخ داده اند، به زودی می تواند نشان از زلزله بزرگتری داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The article was moderate in tone.
[ترجمه گوگل]لحن مقاله معتدل بود
[ترجمه ترگمان]مقاله با لحنی معتدل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The article was moderate in tone and presented both sides of the case.
[ترجمه گوگل]مقاله از نظر لحن معتدل بود و هر دو طرف قضیه را ارائه می کرد
[ترجمه ترگمان]مقاله با لحنی ملایم بیان شد و هر دو طرف دعوی را ارائه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. You should moderate your language when children are present.
[ترجمه گوگل]هنگام حضور کودکان باید زبان خود را تعدیل کنید
[ترجمه ترگمان]زمانی که کودکان در حال حاضر هستند باید زبان خود را تعدیل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. We agreed to moderate our original demands.
[ترجمه گوگل]ما موافقت کردیم که خواسته های اولیه خود را تعدیل کنیم
[ترجمه ترگمان]ما موافقت کردیم که خواسته های اصلی خود را تعدیل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مناسب (صفت)
appropriate, apt, fit, adequate, proper, suitable, acceptable, convenient, fitting, accommodative, relevant, correspondent, meet, acey-deucy, feat, moderate, adaptable, favorable, propitious, apposite, expedient, reasonable, applicable, applicatory, befitting, opportune, assorted, becoming, condign, idoneous, comformable, consentaneous

محدود (صفت)
definite, adjacent, adjoining, moderate, limited, finite, confined, narrow, bounded, defined, terminate, determinate, limitary, parochial, straightlaced, straitlaced

ارام (صفت)
calm, quiet, silent, imperturbable, moderate, gentle, still, stilly, appeasable, peaceful, placid, tranquil, whist, bland, placable, composed, self-composed, daft, sedate, serene, staid, taciturn, irenic, pacific, peaceable, self-possessed, unruffled, waveless

متعادل (صفت)
moderate, equal, even, equivalent, balanced

ملایم (صفت)
good-tempered, easy, calm, quiet, moderate, gentle, meek, soft, peaceful, downy, smooth, benign, mild, bland, clement, sedate, lenient, good-natured, temperate, peaceable

میانه رو (صفت)
moderate, frugal, sober, temperate

معتدل (صفت)
liberal, modest, moderate, medium, mild, well-proportioned, temperate, middle-of-the-road, pinkish, soft-spoken

ملایم کردن (فعل)
moderate, temper, gentle, sweeten, soften, dulcify

معتدل کردن (فعل)
moderate, attenuate

تعدیل کردن (فعل)
modify, adapt, adjust, moderate, dampen, modulate, regulate, collimate, coordinate

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

تخصصی

[زمین شناسی] معتدل، ملایم، ارام، میانه رو، مناسب، محدود، اداره کردن، تعدیل کردن

انگلیسی به انگلیسی

• reasonable person, one who is not extreme in his opinions or views, conservative, temperate person
make temperate; reduce the intensity of, soften; appease, simplify; make less excessive; become temperate; become less severe; preside over a meeting or ceremony, mediate, act as moderator
mild; intermediate; avoiding extremes, temperate; within reasonable limits; of medium strength
moderate political opinions or policies are not extreme.
a moderate is a person whose political opinions and activities are not extreme.
a moderate amount is neither large nor small.
if you moderate something, or if it moderates, it becomes less extreme or violent and more acceptable; a formal use.

پیشنهاد کاربران

متوسط
مثال: He has moderate views on most issues.
او نظرات متوسطی در بسیاری از مسائل دارد.
خفیف
مترادف mild
معتدل ، معتدل کردن
High risk = خطر بالا
Moderate risk = خطر معتدل
moderate ( adj ) : [مادِرِت]
moderate ( n ) : [مادِرِت]
moderate ( v ) : [مادِرِیْت]
moderation ( n ) : [مادِرِیْشٍن]
moderately ( adv ) : [مادِرِت لیٖ]
⭐⭐⭐
moderate ( v ) : چیزی را تعدیل کردن - اداره کردن - مدیریت کردن
...
[مشاهده متن کامل]

Meaning:
1 ) ( MAKE LESS )
to ( cause to ) become less in size, strength, or force; to reduce something
2 ) ( KEEP STANDARDS )
EDUCATION
UK specialized
to make certain that all the people marking an examination use the same standards
3 ) to make certain that the rules of an internet discussion are not broken, for example by removing any threatening or offensive messages
4 ) mainly US
to make certain that a formal discussion happens without problems and follows the rules
5 ) to become less extreme, or to make something do this

میان رده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : moderate
✅️ اسم ( noun ) : moderate / moderation / moderator
✅️ صفت ( adjective ) : moderate
✅️ قید ( adverb ) : moderately
A person whose opinions, especially their political ones, are not extreme and are therefore acceptable to a large number of people
آدم میانه رو، معتدل، غیر افراطی ( بویژه در امور سیاسی )
He is well - known as a moderate in the party
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/moderate
moderate ( noun ) = فرد میانه رو، اعتدال گرا، غیر افراطی
examples:
1 - an unlikely alliance of radicals and moderates
یک اتحاد نامحتمل بین افراطیون و اعتدالیون
2 - He’s coming under pressure from moderates in the party.
او دارد از طرف افراد میانه روی حزب تحت فشار قرار می گیرد.
moderate ( verb ) = کاهش دادن، کاهش یافتن/تعدیل کردن، پایین آوردن، متعادل کردن، معتدل شدن/فروکش کردن، آرام شدن، فرونشاندن/ اداره کردن، بازرسی کردن، تصحیح کردن مجدد برگه های امتحانی، کنترل کردن، مدیریت کردن/
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - The president may have to moderate his stance on tax cuts.
رئیس جمهور ممکن است مجبور شود موضع خود را در مورد کاهش مالیات تعدیل کند.
2 - Weather conditions have moderated, making a rescue attempt possible.
شرایط آب و هوایی آرام شده است و تلاش برای نجات امکان پذیر است.
3 - We moderate to ensure fairness in marking.
ما {برگه های امتحانی} را کنترل می کنیم تا از انصاف در نشان گذاری اطمینان حاصل کنیم.
4 - The entire message board is moderated to ensure that only genuine stock market discussions are featured.
کل تابلوی پیام کنترل می شود تا اطمینان حاصل شود که فقط بحث های واقعی بازار سهام ارائه می شود.
5 - The broadcaster has vowed to moderate more strictly on its social media pages.
این گوینده قول داده است که در صفحات رسانه های اجتماعی خود با شدت بیشتری کنترل کند.
6 - They asked him to moderate the debate.
آنها از او خواستند که مناظره را مدیریت کند.
7 - The weather prediction is for strong winds, moderating by evening.
پیش بینی آب و هوا برای وزش بادهای شدید است که تا عصر ملایم می شود.
8 - Oil prices are expected to moderate.
پیش بینی می شود قیمت نفت کاهش یابد.
9 - In the short term a rising currency helps to moderate inflation.
در کوتاه مدت افزایش نرخ ارز به کاهش تورم کمک می کند.
10 - His views on some social issues had moderated over time.
دیدگاه های او در مورد برخی مسائل اجتماعی در طول زمان معتدل شده بود.

moderate ( adj ) = معتدل، متوسط، معمولی، ملایم، میانه/میانه رو، غیر افراطی ( در امور سیاسی و مذهبی ) ، معقول
moderate ability = توانایی معمولی
students of moderate ability = دانش آموزانی با توانایی معمولی ( متوسط )
...
[مشاهده متن کامل]

moderate amount = مقدار متوسط
a man of moderate views = مردی با دیدگاه های میانه رو
the more moderate members of the party = اعضای میانه رو تر حزب
moderate heat/speed = حرارت ملایم/سرعت متعادل
مترادف است با کلمه : medium ( adj ) به معناهای متوسط، معتدل، معمولی، میانه
examples:
1 - Cook over a moderate heat.
روی حرارت ملایم بپزید.
2 - travelling at a moderate speed
با سرعت متعادل سفر کنید.
3 - A moderate intake of caffeine should not harm you.
مصرف متعادل کافئین نباید به شما آسیب برساند.
4 - Temperatures remained moderate throughout the day.
دمای هوا در طول روز معتدل بود.
5 - The cabin is of moderate size - just right for a small family.
اندازه کابین متوسط است - برای یک خانواده کوچک مناسب است.
6 - Imposing sanctions is a moderate action when you consider that the alternative is military intervention.
تحمیل تحریم ها زمانی که مداخله نظامی را جایگزین آن بدانیم، اقدامی معقول است.
7 - The hotel was a moderate price.
هتل قیمت معقولی داشت.
8 - The party includes both extremely conservative and moderate members.
این حزب شامل اعضای بسیار محافظه کار و میانه رو است.

moderate ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: میان داری کردن
تعریف: اجرا کردن قوانین در یک نظرآزمایی با اختیارات ویژه
متوسط , میانه رو ؛ کاهش دادن , متعادل کردن ؛ اداره کردن ( بحث )
# Cook the food over a moderate heat
# She is moderate in her political views
# You can help to moderate her anger
# I advise you to moderate your demands
# He moderated the debate in the meeting
اگر به صورت صفت برای مقدار به کار بره میتونه با nominal ( adj ) مترادف باشد.
Moderate ( adj ) = nominal ( adj )
به معناهای: محدود، ناچیز، جزئی، اندک
مثال :
Even moderate amounts of alcohol can be dangerous.
حتی مقادیر جزئی ( ناچیز ) الکل نیز می تواند خطرناک باشد.
Middle of the road
Adjective
متوسط _ معتدل
They are looking for moderate economic growth.
اونا دنبال رشد اقتصادی متوسط یا رشد اقتصادی معتدل هستند.
توی کانال اینستاگرام من میتونید لغات و اصطلاحات بیشتری رو همراه با مثال ببینید. . . 😉
Instagram. com/languageyar

درعلم آمار یعنی :میانه
متعادل , میانه رو
reasonable = moderate in cost
در حد متوسط، نسبتاً
کاهش دادن, پایین آوردن
میانه رو ( سیاست )
اجرای گفتگوی زنده از تلویزیون
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس