misplace

/ˌmɪˈspleɪs//ˌmɪsˈpleɪs/

معنی: گم کردن، جا گذاشتن، در جای عوضی گذاشتن
معانی دیگر: در محل عوضی قرار دادن، (چیزی را) در جای خود نگذاشتن، (اعتماد یا محبت و غیره خود را) معطوف به آدم نامستحق کردن

جمله های نمونه

1. She was misplaced in that job; she ought to be doing something more creative.
[ترجمه گوگل]او در آن شغل نادرست بود او باید کاری خلاقانه تر انجام دهد
[ترجمه ترگمان]او در این کار اشتباه کرده بود؛ باید کار خلاقانه تری را انجام می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Her optimism turned out to be misplaced.
[ترجمه Mr_HoSsEiN] خوش بینی او نابجا بود
|
[ترجمه گوگل]معلوم شد که خوش بینی او نابجا بوده است
[ترجمه ترگمان] optimism تبدیل به گم شدن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I realized that my trust in him was misplaced.
[ترجمه محمد صالح قسمی سپرو] من فهمیدم که اعتمادم به او نابجا بود
|
[ترجمه گوگل]متوجه شدم که اعتمادم به او نابجا بود
[ترجمه ترگمان] فهمیدم که اعتماد من به اون اشتباه بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Grandfather used to misplace his glasses.
[ترجمه گوگل]پدربزرگ عادت داشت عینک خود را اشتباه قرار دهد
[ترجمه ترگمان]پدربزرگ عادت داشت عینکش را به هم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Her confidence in him was entirely misplaced.
[ترجمه گوگل]اعتماد او به او کاملاً نابجا بود
[ترجمه ترگمان]اعتماد او به او کاملا غلط بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I've misplaced my glasses they're not in my bag.
[ترجمه Mr_HoSsEiN] من عینکم را که در کیفم نبود گم کردم
|
[ترجمه گوگل]عینکم را اشتباه جا انداخته ام، آنها در کیف من نیستند
[ترجمه ترگمان]عینکم رو گم کردم اونا توی کیف من نیستن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Oh dear, I seem to have misplaced the letter.
[ترجمه گوگل]اوه عزیزم، به نظر می رسد نامه را اشتباه جا انداخته ام
[ترجمه ترگمان]اوه، عزیزم، انگار نامه را گم کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Somehow the suitcase with my clothes was misplaced.
[ترجمه گوگل]یه جورایی چمدان با لباسام جا نگرفت
[ترجمه ترگمان]یه جورایی چمدون با لباسامو عوض شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Lenders rely on the misplaced loyalty of existing borrowers to make their profit.
[ترجمه گوگل]وام دهندگان برای به دست آوردن سود خود به وفاداری نابجای وام گیرندگان فعلی متکی هستند
[ترجمه ترگمان]قرض دهنده ها به وفاداری نابجا وام گیرندگان فعلی تکیه می کنند تا سود خود را به دست آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The dictionary may have been misplaced somewhere else.
[ترجمه گوگل]ممکن است فرهنگ لغت در جای دیگری جابجا شده باشد
[ترجمه ترگمان]لغت نامه ممکن است جایی دیگر نابجا باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His trust in them was misplaced.
[ترجمه گوگل]اعتماد او به آنها نابجا بود
[ترجمه ترگمان] اعتماد اون به اونا غلط بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His criticisms are misconceived and misplaced.
[ترجمه گوگل]انتقادات او نادرست و نابجاست
[ترجمه ترگمان]انتقادات او misconceived و نابجا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She misplaced her keys so often that her secretary used to carry spare ones for her.
[ترجمه گوگل]آنقدر کلیدهایش را اشتباه می‌گذاشت که منشی‌اش برایش کلیدهای یدکی می‌برد
[ترجمه ترگمان]کلیدهای او را آنقدر گم کرد که منشی او برای او ones را حمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Your trust in her is misplaced; she'll cheat you if she can.
[ترجمه گوگل]اعتماد شما به او نابجاست اگر بتواند شما را فریب می دهد
[ترجمه ترگمان]اعتماد تو به او غلط است؛ اگر بتواند، او تو را فریب خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گم کردن (فعل)
bewilder, tine, lose, misplace, miss, mislay

جا گذاشتن (فعل)
misplace, mislay

در جای عوضی گذاشتن (فعل)
misplace

انگلیسی به انگلیسی

• put in the wrong place, place accidentally; lose

پیشنهاد کاربران

mislay
misplace
lose
جا گذاشتن ( چیزی در جایی ) / فراموش کردن
نابجا
بدجایی گذاشتن، سر جای خود نگذاشتن، جای دیگری گذاشتن، جایی گذاشتن و فراموش کردن، گم کردن

بپرس