misjudge

/ˌmɪsˈdʒədʒ//ˌmɪsˈdʒʌdʒ/

معنی: بد قضاوت کردن، بد داوری کردن
معانی دیگر: به غلط یا به ناحق قضاوت کردن، کژ داوری کردن

جمله های نمونه

1. I'm sorry I misjudged you/your motives.
[ترجمه گوگل]متاسفم که در مورد شما/انگیزه های شما اشتباه قضاوت کردم
[ترجمه ترگمان]متاسفم که در مورد شما اشتباه قضاوت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The government misjudged the mood of the country when it decided to call an election.
[ترجمه گوگل]دولت زمانی که تصمیم به برگزاری انتخابات گرفت، وضعیت کشور را اشتباه ارزیابی کرد
[ترجمه ترگمان]دولت در مورد وضعیت کشور در زمانی که تصمیم به برگزاری انتخابات گرفت، قضاوت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The government misjudged the mood of the electorate.
[ترجمه گوگل]دولت در مورد خلق و خوی رای دهندگان اشتباه قضاوت کرد
[ترجمه ترگمان]دولت در مورد وضعیت رای دهندگان قضاوت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Perhaps I had misjudged him, and he was not so predictable after all.
[ترجمه گوگل]شاید من او را اشتباه قضاوت کرده بودم، و بالاخره او چندان قابل پیش بینی نبود
[ترجمه ترگمان]شاید در مورد او اشتباه کرده بودم و اصلا هم قابل پیش بینی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She now realizes that she misjudged him.
[ترجمه گوگل]او اکنون متوجه می شود که در مورد او اشتباه قضاوت کرده است
[ترجمه ترگمان] اون الان متوجه شده که اون در مورد اون اشتباه قضاوت کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. What a very kind thing to do; I've been misjudging him all these years.
[ترجمه گوگل]چه کار بسیار مهربانی است؛ من در تمام این سال ها درباره او اشتباه قضاوت کردم
[ترجمه ترگمان]چه کار خوبی باید کرد؛ من تمام این سال ها او را زیر و رو کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I misjudged how wide the stream was and fell in.
[ترجمه گوگل]من میزان عرض رودخانه را اشتباه قضاوت کردم و به داخل سقوط کردم
[ترجمه ترگمان] در مورد جریان آب اشتباه فکر کردم و افتادم توی آب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I misjudged the speed of the car coming towards me.
[ترجمه گوگل]سرعت ماشینی که به سمتم میاد رو اشتباه تشخیص دادم
[ترجمه ترگمان]در مورد سرعت اتومبیل در مورد سرعت ماشین فکر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Chris totally misjudged the situation and behaved quite inappropriately.
[ترجمه گوگل]کریس کاملاً وضعیت را اشتباه ارزیابی کرد و کاملاً نامناسب رفتار کرد
[ترجمه ترگمان]کریس کاملا در مورد این وضعیت قضاوت کرد و کاملا نامناسب رفتار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Ian felt a pang of conscience at having misjudged her.
[ترجمه گوگل]ایان از قضاوت نادرست او احساس عذاب وجدان کرد
[ترجمه ترگمان]از اینکه در مورد او اشتباه قضاوت کرده بود احساس ناراحتی شدیدی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Quantities are easily misjudged.
[ترجمه گوگل]مقدارها به راحتی اشتباه قضاوت می شوند
[ترجمه ترگمان]تعداد زیادی به راحتی مورد قضاوت قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You owe him an apology for misjudging him and suspecting his motives at every turn.
[ترجمه گوگل]شما به خاطر قضاوت نادرست او و مشکوک شدن به انگیزه هایش در هر لحظه به او یک عذرخواهی مدیون هستید
[ترجمه ترگمان]شما به او یک عذرخواهی بدهکار هستید و به هر نوبت به انگیزه او مظنون هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. For the second time Daley had misjudged the voter appeal of a seemingly bland, stolid, young lawyer named Richard Ogilvie.
[ترجمه گوگل]برای دومین بار دیلی در مورد درخواست تجدیدنظر رای دهندگان یک وکیل جوان به ظاهر ساده لوح و احمق به نام ریچارد اوگیلوی قضاوت اشتباهی کرد
[ترجمه ترگمان]برای دومین بار دلی در مورد جذابیت رای دهندگان یک وکیل به ظاهر بی مزه، stolid، و جوان به نام ریچارد Ogilvie قضاوت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She's misjudged the weight of the chromium door and crushed her big toe.
[ترجمه گوگل]او وزن درب کرومی را اشتباه ارزیابی کرده و انگشت شست پایش را له کرده است
[ترجمه ترگمان]در مورد وزن در کروم ویل قضاوت کرد و انگشت بزرگش را له کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بد قضاوت کردن (فعل)
misdeem, misjudge

بد داوری کردن (فعل)
misjudge

انگلیسی به انگلیسی

• judge incorrectly, err in evaluation
if you misjudge someone or something, you form an incorrect idea or opinion about them, and often make a wrong decision about them as a result.

پیشنهاد کاربران

نادرست ارزیابی کردن
ناداوری کردن
اشتباه قضاوت کردن
اشتباه فکر کردن
بد قضاوت کردن
نادرست برآورد کردن، غلط برآورد کردن، غلط تشخیص دادن

بپرس