miserably


با بدبختی، به بیچارگی، به نکبت، بسیاربد

جمله های نمونه

1. Phil sat huddled miserably in his chair.
[ترجمه گوگل]فیل با بدبختی روی صندلی خود نشسته بود
[ترجمه ترگمان]فیل روی صندلیش کزکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I tried to cheer her up, but failed miserably.
[ترجمه گوگل]من سعی کردم او را تشویق کنم، اما به طرز بدی شکست خوردم
[ترجمه ترگمان]سعی کردم او را خوشحال کنم، اما با بیچارگی شکست خوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It was drizzling, and miserably cold and damp.
[ترجمه گوگل]نم نم باران می بارید و به طرز بدی سرد و نمناک بود
[ترجمه ترگمان]باران ریز و نمناک و مرطوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The little girl was wailing miserably.
[ترجمه گوگل]دخترک با بدبختی ناله می کرد
[ترجمه ترگمان]دخترک با درماندگی ناله می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The sick child was wailing miserably.
[ترجمه گوگل]کودک بیمار با بدبختی ناله می کرد
[ترجمه ترگمان]بچه مریض با بیچارگی ناله می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Some manage it. Some fail miserably.
[ترجمه گوگل]برخی آن را مدیریت می کنند برخی به طرز بدی شکست می خورند
[ترجمه ترگمان]برخی از آن ها مدیریت می کنند بعضی ها با فلاکت شکست می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He looked miserably down at his plate.
[ترجمه گوگل]با بدبختی به بشقابش نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]با درماندگی به بشقابش نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Dad and I rattled around miserably in the house after Mum died.
[ترجمه گوگل]من و بابا بعد از مرگ مامان با بدبختی در خانه تکان می‌دادیم
[ترجمه ترگمان]من و بابا بعد از مرگ مامان با ناراحتی به این طرف و آن طرف رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Margaret sniffed miserably and nodded.
[ترجمه گوگل]مارگارت با بدبختی بویی کشید و سری تکان داد
[ترجمه ترگمان]مارگارت با ناراحتی بینی اش را بالا کشید و سرش را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The fire fizzled miserably in the rain.
[ترجمه گوگل]آتش به طرز بدی زیر باران شعله ور شد
[ترجمه ترگمان]شعله های آتش در باران به خاموشی گرایید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. "I'm so unhappy, " sobbed Chris, miserably.
[ترجمه گوگل]کریس با بدبختی گریه کرد: "من خیلی ناراضی هستم "
[ترجمه ترگمان]کریس با درماندگی گفت: \" من خیلی بدبختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We sat miserably in the pub, lamenting the fact that our dry clothes were a 60-mile bus journey away.
[ترجمه گوگل]ما با بدبختی در میخانه نشستیم و ناله می‌کردیم که لباس‌های خشکمان 60 مایل با اتوبوس فاصله دارد
[ترجمه ترگمان]با درماندگی در کافه نشستیم و بر این حقیقت که لباس های خشک ما ۶۰ مایل با اتوبوس بود، افسوس می خوردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She failed miserably in her latest business.
[ترجمه گوگل]او در آخرین کسب و کار خود به شدت شکست خورد
[ترجمه ترگمان]با درماندگی آخرین کارش را به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I failed miserably in my duty to protect her.
[ترجمه گوگل]من در وظیفه خود برای محافظت از او به طرز بدی شکست خوردم
[ترجمه ترگمان]با درماندگی به وظیفه ام عمل کردم تا از او محافظت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• without pleasure or happiness, wretchedly, poorly

پیشنهاد کاربران

از سر/با عجز، ناتوانی، استیصال، درماندگی، بیچارگی، واماندگی، فقدان انتخاب، لاعلاجی، ناچاری، فروماندگی، بی نوایی، ناچاری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : misery / miser
✅️ صفت ( adjective ) : miserly / miserable
✅️ قید ( adverb ) : miserably
به طور رقت انگیزی
فضاحت
با درماندگی
بدجوری

بپرس