miscarry

/ˈmɪˌskeri//ˌmɪsˈkæri/

معنی: بچه انداختن، سر خوردن، اشتباه کردن، خیط و پیت شدن، عقیم ماندن، صدمه دیدن، بجایی نرسیدن، نتیجه ندادن
معانی دیگر: ناکام شدن، نرسیدن (به مقصد)، افکانه کردن، بچه انداختن در اثر کسالت وبطور غیرعمدی

جمله های نمونه

1. She miscarried when she was 10 weeks pregnant.
[ترجمه گوگل]او در هفته 10 بارداری سقط کرد
[ترجمه ترگمان]وقتی ۱۰ هفته حامله بود سقط شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He's very artful but sometimes miscarries.
[ترجمه گوگل]او بسیار باهوش است اما گاهی اوقات سقط می کند
[ترجمه ترگمان]خیلی استادانه است، اما بعضی وقت ها miscarries
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Many women who miscarry eventually have healthy babies.
[ترجمه گوگل]بسیاری از زنانی که سقط جنین می کنند در نهایت نوزادان سالمی به دنیا می آورند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از زنان در نهایت نوزادان سالم دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She miscarried in the third month of her pregnancy.
[ترجمه گوگل]او در ماه سوم بارداری سقط کرد
[ترجمه ترگمان]در ماه سوم بارداری سقط شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I think my letter must have miscarried.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم نامه من باید ناقص باشد
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم نامه من به نتیجه نرسیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Sadly, she miscarried eight weeks into the pregnancy.
[ترجمه گوگل]متأسفانه، او در هفته هشتم بارداری سقط کرد
[ترجمه ترگمان]متاسفانه، اون ۸ هفته رو به حاملگی سقط کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Many babies with serious disabilities are miscarried.
[ترجمه گوگل]بسیاری از نوزادان با ناتوانی های جدی سقط می شوند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از کودکان مبتلا به معلولیت های جدی miscarried
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Women who have miscarried suddenly learn about the miscarriages of their relatives, acquaintances or even close friends.
[ترجمه گوگل]زنانی که سقط جنین کرده اند به طور ناگهانی از سقط جنین بستگان، آشنایان یا حتی دوستان نزدیک خود مطلع می شوند
[ترجمه ترگمان]زنانی که سقط شده اند ناگهان درباره سقط جنین خویشاوندان، آشنایان و یا حتی دوستان صمیمی خود چیزی می آموزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. But although she became pregnant several times, she miscarried on each occasion.
[ترجمه گوگل]اما اگرچه او چندین بار باردار شد، اما در هر مورد سقط کرد
[ترجمه ترگمان]اما با آن که چندین بار حامله شده بود، هر دفعه سقط شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I miscarried a baby at six weeks in September, and I am now 13 weeks pregnant with number five.
[ترجمه گوگل]من در شش هفتگی در ماه سپتامبر یک بچه را سقط کردم و اکنون با شماره پنج در هفته 13 بارداری هستم
[ترجمه ترگمان]من در شش هفته در ماه سپتامبر یک بچه را سقط کردم و اکنون ۱۳ هفته است که با شماره پنج باردار شده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her letters have miscarried.
[ترجمه گوگل]نامه های او ناقص شده است
[ترجمه ترگمان]نامه هایش به نتیجه نرسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. All anencephalus children are either miscarried, die stillborn, or die within a few weeks of life.
[ترجمه گوگل]همه کودکان آنسفالی یا سقط می شوند، مرده به دنیا می آیند یا در عرض چند هفته از زندگی خود می میرند
[ترجمه ترگمان]همه کودکان anencephalus یا سقط می شوند، مرده می میرند، یا در چند هفته زندگی می میرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Many Down's babies are miscarried, stillborn or live only a few days.
[ترجمه گوگل]بسیاری از نوزادان داون سقط می‌شوند، مرده به دنیا می‌آیند یا فقط چند روز زندگی می‌کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از کودکان Down سقط می شوند، مرده مرده یا زنده می مانند و یا فقط چند روز زنده می مانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The Empress miscarried in April 1853 and as a consequence remained extremely unwell for months.
[ترجمه گوگل]امپراطورس در آوریل 1853 سقط جنین کرد و در نتیجه ماه ها به شدت ناخوشایند بود
[ترجمه ترگمان]امپراطریس در آوریل ۱۸۵۳ به مقصد رسید و در نتیجه ماه ها به شدت بیمار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Jasper was going to do the honorable thing, but three days before the wedding the woman miscarried.
[ترجمه گوگل]جاسپر قرار بود این کار شرافتمندانه را انجام دهد، اما سه روز قبل از عروسی زن سقط کرد
[ترجمه ترگمان]جا سپر کار شرافتمندانه ای می کرد، اما سه روز قبل از عروسی، زن سقط شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بچه انداختن (فعل)
abort, miscarry

سر خوردن (فعل)
founder, miscarry, slide, be disappointed, glide, flivver, be discouraged, be disillusioned, fail

اشتباه کردن (فعل)
slip, mistake, miscarry, fluff, miss, fumble, blunder, gaffe, hallucinate, slip up, miscue

خیط و پیت شدن (فعل)
founder, miscarry, fail

عقیم ماندن (فعل)
miscarry, fail, lose out

صدمه دیدن (فعل)
miscarry

بجایی نرسیدن (فعل)
miscarry

نتیجه ندادن (فعل)
miscarry

انگلیسی به انگلیسی

• spontaneously abort; fail to achieve the intended result; go astray, fail to reach desired destination
if a woman miscarries, she has a miscarriage.
if a plan miscarries, it goes wrong and fails.

پیشنهاد کاربران

بپرس