minute

/ˈmɪnət//maɪˈnjuːt/

معنی: دم، مسوده، پیش نویس، لحظه، ان، دقیقه، گزارش وقایع، یادداشت، ریز، کوچک، بسیار خرد، جزئی، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس کردن
معانی دیگر: زمان کوتاه، مسافت پیموده شده در حدود یک دقیقه، اعلامیه، (جمع) صورت جلسه، خلاصه ی مذاکرات، برحسب دقیقه سنجیدن، یادداشت کردن یا برداشتن، خلاصه ی مذاکرات را نوشتن، مینوت کردن، مینوت تهیه کردن، (در برخی سنجه ها و در اندازه گیری قوس ها و غیره) یک شصتم، یک شصتم درجه ی قوس، (بسیار) خرد، کم اهمیت، ناچیز، موشکافانه، ریزبینانه، بصورت جمع گزارش وقایع، خلاصه مذاکرات، خلاصه ساختن

جمله های نمونه

1. minute particles of dust
ذرات بسیار ریز گرد و خاک

2. a minute improvement
پیشرفت بسیار کم

3. a minute scientific examination
بررسی دقیق علمی

4. the minute (that)
(در) لحظه ای که،(در) دقیقه ای که،به مجردی که

5. all the minute happenings in that house
همه ی رویدادهای کم اهمیت در آن خانه

6. for a minute the eagle hung poised in the sky
برای لحظه ای عقاب در هوا معلق ماند.

7. not a minute
نه حتی یک دقیقه

8. revolution per minute
(تعداد) چرخش در دقیقه

9. just a minute (or moment or second) !
(عامیانه) یک لحظه،یک دقیقه صبر کن !،یک لحظه ی دیگر،صبر کن ببینم !

10. a mushroom with minute little pores
قارچ با سوراخچه های بسیار ریز

11. i came the minute i heard the news
به مجردی که خبر را شنیدم آمدم.

12. up to the minute
تا آخرین لحظه،تا همین دقیقه،آخرین مد

13. a watch wanting a minute hand
ساعتی که دقیقه شمار ندارد

14. his job is to minute the negotiations
کار او تهیه کردن خلاصه ی مذاکرات است.

15. one thousand cycles per minute
هزا دور در دقیقه

16. she could die any minute
احتمال دارد هر آن بمیرد.

17. the governor forwarded his minute expressing alarm
فرماندار یادداشت حاکی از نگرانی خود را فرستاد.

18. the land is cultivated with minute care
زمین با توجه بسیار زیاد کشت می شود.

19. i think of her each single minute
دقیقه به دقیقه در فکر او هستم.

20. i'll be ready in just a minute
چند لحظه ی دیگر آماده ام.

21. he asked the chair for a five minute recess
از رئیس جلسه درخواست پنج دقیقه تنفس کرد.

22. he presented his views in a brief minute
او نظریات خود را در یادداشت مختصری ارائه داد.

23. the moon eclipsed the sun for one minute
ماه جلوی نور خورشید را برای یک دقیقه گرفت.

24. the train is due to leave any minute
قرار است ترن تا چند لحظه ی دیگر حرکت کند.

25. a helicopter that can kill ten tanks per minute
هلی کوپتری که می تواند هر دقیقه ده تانک را نابود کند.

26. i lived with her for a week and savored every minute of it
یک هفته با او زندگی کردم و هر دقیقه ی آن برایم لذت بخش بود.

27. the well surfaces more than 3000 gallons of water a minute
این چاه هر دقیقه بیش از 3000 گالن آب بیرون می دهد.

28. I got a cheap flight at the last minute.
[ترجمه گوگل]در آخرین لحظه یک پرواز ارزان دریافت کردم
[ترجمه ترگمان] من آخرین لحظه یه پرواز ارزون خریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. it takes only a minute to get a crush on someone ,an hour to like someone ,and a day to love someone,but it takes a lifetime to fotget someone.
[ترجمه اسماعیل] یک دقیقه طول می کشد تا با کسی آشنا شد یک ساعت طول می کشدتا یک نفر را دوست داشت یک روز طول می کشد تا عاشق کسی شد و ولی یک عمر طول می کشد تا آن نفر را از یاد بر
|
[ترجمه گوگل]فقط یک دقیقه طول می کشد تا کسی را دوست داشته باشید، یک ساعت طول می کشد تا کسی را دوست داشته باشید، و یک روز طول می کشد تا کسی را دوست داشته باشید، اما یک عمر طول می کشد تا کسی را به دام بیندازید
[ترجمه ترگمان]فقط یک دقیقه طول می کشد تا کسی را دوست داشته باشد، یک ساعت برای دوست داشتن یک نفر، و یک روز طول می کشد تا کسی را دوست داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. He will be here at any minute.
[ترجمه گوگل]او هر لحظه اینجا خواهد بود
[ترجمه ترگمان]او هر لحظه ممکن است اینجا باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دم (اسم)
train, blast, flatus, breath, tail, respiration, minute, bellows, moment, instant, pygidium, trice

مسوده (اسم)
draft, minute, copy, sketch, croquis

پیش نویس (اسم)
draft, minute

لحظه (اسم)
spot, instance, minute, moment, instant, flash, second, trice

ان (اسم)
minute, moment, instant, split second

دقیقه (اسم)
minute

گزارش وقایع (اسم)
minute

یادداشت (اسم)
note, reminiscence, record, memoir, annotation, notation, memo, memorandum, minute, chit

ریز (صفت)
small, little, fine, atomic, tiny, minute, wee, pony, teeny, minikin, snippety, weeny

کوچک (صفت)
small, short, little, fractional, tiny, minute, bantam, miniature, pocket, diminutive, petty, dinky, puny, runty, gracile, teeny, pint-size, pint-sized, small-fry, weeny

بسیار خرد (صفت)
minute

جزئی (صفت)
slight, small, little, immaterial, minute, inconspicuous, potty, paltry, partial, petty, remote, extrinsic, nominal, retail, negligible, fiddling, inappreciative, inconsiderable, peppercorn, imperceptible, inappreciable, peddling, snatchy, picayune, picayunish, piddling, rushy

صورت جلسه نوشتن (فعل)
minute

پیش نویس کردن (فعل)
minute

تخصصی

[برق و الکترونیک] دقیقه واحد زممان، بربر با 60 ثاینه .
[ریاضیات] یک شصتم ساعت، دقیقه، یک شصتم درجه

انگلیسی به انگلیسی

• unit of time equal to 60 seconds, 1/60 of an hour; moment, unspecified short amount of time; memo, protocol, memorandum
record the proceedings of a meeting; make a memorandum
tiny, extremely small; trivial, petty; specific; accurate, precise
of a minute or minutes; occurring in a minute; instant
a minute is one of the sixty equal parts of an hour.
the minutes of a meeting are the written records of what is said or decided.
something that is minute is extremely small.
a minute examination or study is very careful, with great attention paid to every detail.
a minute is often used to mean a short time.
if you do something the minute something else happens, you do it as soon as the other thing happens.
if you say that something must be done this minute, you mean that it must be done immediately.
if you say that something will happen at any minute, you mean that it is likely to happen very soon.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Small
🔘 Tiny
🔘 Little
🔘 Minute
🔘 Miniature
🔘 Slight
🔘 Petite
🔘 Compact
🔘 Minuscule
🔘 Diminutive
✅ Definition:
👉 Being of a size that is less than average or usual.
دقیقه
خیلی ریز ( کوچک )
صورتجلسه
minute به معنی ریز نیز معنی می شود
برای مثال
millions of minute water holding pores
میلیون ها منافذ نگهدارنده ی کوچک آب
دقیقه
مثال: She arrived just a minute before the meeting started.
او درست یک دقیقه قبل از شروع جلسه رسید.
دقیقه ، لحظه، دم، آن، بسیار خرد، ریز، جزئی، کوچک، یادداشت، ( بصورت جمع ) گزارش وقایع، خلاصه مذاکرات، خلاصه ساختن، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس، نجوم: دقیقه، بازرگانی: صورت جلسه، علوم هوایی: دقیقه
ثانیه= دَمَک، آن = Second
دقیقه= دَم = Minute
ساعت= گاه، گه =Hour
ساعت= گاه نما =Clock
زمان سنج = Timer/ Stop watch
نیم ساعت= نیم گاه = Half Hour
یک ربع= یک چهارک، یک چهارم = Quarter Hour
small, diminutive, infinitesimal, little, microscopic, miniature, minuscule, tiny
- precise, close, critical, detailed, exact, exhaustive, meticulous, painstaking, punctilious دقیقه
لحظه، دم، آن، بسیار خرد، ریز، جزئی، کوچک، یادداشت، ( بصورت جمع ) گزارش وقایع، خلاصه مذاکرات، خلاصه ساختن، صورت جلسه نوشتن، پیش نویس، نجوم: دقیقه، بازرگانی: صورت جلسه، علوم هوایی: دقیقه، علوم نظامی: دقیقه
...
[مشاهده متن کامل]

اگر تلفظ ماینوت مد نظر باشد،
معنای خرد، بی اهمیت، ساده، غیر مهم، پیش پا افتاده هم دارد
با تلفظ " ماینوت" به معنی کوچک
بستگی داره به تلفظ . . .
minute : ( my - noot ) = very small
minute : ( min - nit ) = 60 seconds
🔊 دوستان دقت کنید که minute اگر یک اسم ( noun ) باشه، تلفظ درستش ( مینِت ) هست اما اگر یک صفت ( adjective ) باشه ( به معنای کوچک و ریز ) ، تلفظ درستش ( ماینیوت ) و یا ( ماینوت ) می باشد
لحظه ای
توضیحاتی در رابطه با minute
معادل فارسی اسم minute دقیقه است. به مدت زمانی که برابر با 60 ثانیه و 1/60 یک ساعت است، minute یا دقیقه گفته می شود. مثال:
a ten - minute bus ride ( یک سواری ده دقیقه ای با اتوبوس )
منبع: سایت بیاموز
ساعت ( Clock ) : تَساک ( برگرفته از تسوک در پارسی میانه )
ساعت ( Hour ) : گاس ( برگرفته از گاس در پارسی میانه، ریشه گاه )
دقیقه ( Minute ) : زَم ( همریشه با دم و دمان در پارسی میانه و زمان در پارسی نوین )
...
[مشاهده متن کامل]

ثانیه ( Second ) : دَمِه ( همریشه با دم و دمان در پارسی میانه و زمان در پارسی نوین )

صورت جلسه
دو مثال به صورت صفت در جمله به معنای ریز و کوچک
1. some leaves are covered with minute hairs.
بعضی از برگها با کرک های ریز پوشیده شده است.
2. eyes like Miss Scatcherd's can only see those minute defects.
...
[مشاهده متن کامل]

چشمهایی مثل چشم های خانم اسکچرد فقط می توانند آن نقصهای کوچک را ببینند.
Minute ( adj ) = ریز، کوچک

فونتیک یا تلفظ ( بریتیش ) این کلمه رو اشتباه نوشتین ولی گوینده درست تلفظ می کند
دقیق ( به جز معنای دقیقه، معنای دقیق هم دارد )
در زبان عامیانه و محاوره ما ایرانیان به معنی دقیقه به شدت استفاده میشه ( متاسفانه! )
مخفف min
This discussion is off the record and should not be minuted.
این بحث غیر قابل ثبت است .
خیلی کوچک
minute pores سوراخ های ریز
یک لحظه صبر کردن که به عبارتی میشه
Wait one minute
یک لحظه

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس