1. mind the baby while i am cooking
تا دارم آشپزی می کنم از بچه مواظبت کن.
2. mind the orders that are given
به دستوراتی که داده می شود توجه کنید.
3. mind the steps!
مواظب پله ها باش !
4. mind your head, the ceiling is low
سرت را بپا،سقف کوتاه است.
5. mind your mother!
از مادرت اطاعت کن !
6. mind your own business!
فضولی نکن ! بپرداز به کار خودت !
7. mind (or watch) one's p's and g's
مواظب حرف ها و اعمال خود بودن
8. mind one's own business
مشغول کار خود بودن (و کاری به کار دیگران نداشتن)،فضولی نکردن
9. mind the store
به کاسبی رسیدن،دکان را پاییدن
10. a mind stored with knowledge
مغزی که پر از معلومات است
11. a mind that has rusted
مغزی که متحجر شده است (زنگ زده است)
12. a mind walled in by fear
مغزی که واهمه،آن را احاطه کرده است.
13. her mind has been turned by grief
اندوه او را دیوانه کرده است.
14. her mind returned to her own early youth
فکرش به عنفوان جوانی خودش معطوف شد.
15. her mind was filled with a jumble of ideas
مغزش پر از اندیشه های آشفته بود
16. his mind figured forth all kind of images
او انواع و اقسام تصورات را به ذهن خود خطور داد.
17. his mind has become ossified
فکر او متحجر شده است.
18. his mind rebels against this thought
مغز او این اندیشه را سخت مردود می شمارد.
19. his mind was a blank
فکر و حواسش جای دیگری بود.
20. his mind was a reservoir of learning
مغز او گنجینه ای از دانش بود.
21. his mind was in a maze
مغزش مغشوش بود.
22. his mind was torn between duty and desire
وظیفه و شهوت فکر او را در دو جهت مخالف می کشید.
23. i mind the cold weather
از این هوای سرد بدم می آید.
24. i mind what people say about me
به آنچه که مردم درباره ام می گویند وقع می گذارم.
25. my mind is easier now
اکنون خیالم راحت تر است.
26. my mind raced ahead to guess what she would say next
مغزم به سرعت کار افتاد تا حرف بعدی او را حدس بزنم.
27. never mind
مهم نیست،اهمیت ندارد.
28. the mind boggles at the infinite universe
(ملاحظه ی) جهان لایتناهی هوش را از سر می پراند.
29. you mind your own business and i'll tend to mine
تو سرت به کار خودت باشد و من هم به کارهای خودم می رسم (در کار من دخالت نکن).
30. "do you mind if i open the window?" "not in the slightest"
((اجازه می دهید پنجره را باز کنم ؟)) ((هیچ مانعی ندارد. ))
31. never mind
اهمیتی ندارد،چیزی نیست،حرفش را نزن
32. a clear mind
فکری منور
33. a closed mind
فکر بسته،مغز متحجر
34. a literal mind
فکر خشک و بی تخیل
35. a narrow mind
مغز متحجر
36. a productive mind
یک مغز پر ابتکار
37. a sane mind in a sound body
عقل سالم در بدن سالم
38. a sound mind dwells in a healthy body!
عقل سالم در بدن سالم است !
39. a sound mind in a healthy body
عقل سالم در بدن سالم
40. a stagnating mind
مغز غیر فعال
41. absence of mind
عدم حضور ذهن،حواس پرتی
42. an active mind
مغز متفکر
43. an enlightened mind
فکری روشن
44. an open mind
فکر باز
45. cleanse your mind of any hidden hates
فکر خود را از هر گونه نفرت پنهانی بزدایید.
46. do you mind if i open the window?
اگر پنجره ها را باز کنم مخالفتی ندارید؟
47. ease of mind
آسودگی خیال
48. her inquisitive mind
فکر کنجکاوانه ی او
49. poise of mind
تعادل فکری
50. speak your mind
نظرت را بگو.
51. the artistic mind
طرز فکر هنری
52. the fertile mind of a genius
فکر آفریننده ی یک نابغه
53. the reactionary mind
فکر ارتجاعی
54. the twisted mind of a criminal
فکر منحرف یک آدم تبهکار
55. the unconscious mind
ضمیر ناخودآگاه
56. to my mind any kind of torture is wrong
به عقیده ی من هرگونه شکنجه غلط است.
57. a one-track mind
فکر تک بعدی،کسی که فقط در هر مرحله قادر به فکر کردن درباره یک چیز است
58. bear in mind
به خاطر داشتن،در نظر گرفتن
59. blow someone's mind
(امریکا ـ خودمانی) غرق در شگفتی کردن،مات و مبهوت کردن
60. call to mind
1- یادآور بودن،بیاد انداختن 2- بیادآوردن،به خاطر آوردن
61. cast one's mind back to a time in the past
به زمان گذشته اندیشیدن،در فکر گذشته بودن
62. change one's mind
نظر یا خواسته یا اندیشه یا عقیده ی خود را عوض کردن،تصمیم خود را عوض کردن
63. cross one's mind
به خاطر کسی خطور کردن،به فکر کسی رسیدن
64. have in mind
1- به یاد داشتن،به خاطر داشتن 2- در فکر (چیزی یا کسی) بودن 3- در صدد بودن
65. on one's mind
در اندیشه،نگران
66. put in mind
یادآور شدن یا بودن،به فکر (چیزی) انداختن
67. set one's mind on
به صرافت کاری افتادن،تصمیم (به کاری) گرفتن
68. speak one's mind
عقیده ی خود را بیان کردن،منویات خود را گفتن
69. spring to mind
به فکر یا مغز خطور کردن
70. take one's mind off (of something)
درباره ی (چیزی) زیاده فکر نکردن،فکر خود را به چیز دیگری معطوف کردن