1. finely minced vegetables
سبزیجات (کاملا) خرد کرده
2. she minced her words in the manner of old ladies
او مثل پیرزن ها واژه ها را بریده بریده ادا می کرد.
3. the director minced up the play
کارگردان نمایشنامه را چند تکه کرد.
4. his days were minced into hours and each hour was devoted to a particular task
روزهای او به ساعت تقسیم شده بودند و هر ساعت به کار ویژه ای اختصاص داشت.
5. a small dapper lady minced along the sidewalk
زن ریزه و خوش لباسی در امتداد پیاده رو قر می داد.