midlife crisis

/ˌmɪdlaɪf ˈkraɪsɪs//ˌmɪdlaɪf ˈkraɪsɪs/

بحران میانسالی

انگلیسی به انگلیسی

• breakdown that occurs usually mid-way through one's lifetime

پیشنهاد کاربران

🔸 مثال ها:
She experienced a midlife crisis and started painting.
او دچار بحران میانسالی شد و شروع به نقاشی کرد.
Many people face a midlife crisis when they reflect on aging.
بسیاری از افراد هنگام فکر کردن به پیری، با بحران میانسالی مواجه می شوند.
...
[مشاهده متن کامل]

His midlife crisis led him to travel the world.
بحران میانسالی او را به سفر دور دنیا کشاند.

بحران میانسالی ( اسم ) : دوره ای در اوایل میانسالی که در آن برخی افراد احساس اضطراب، ناامنی و خود ناباوری را تجربه می کنند.