middling

/ˈmɪdl̩ɪŋ//ˈmɪdl̩ɪŋ/

معنی: وسط، جمله مشترک، اجناس مختلف از درجه متوسط، وسط، متوسط، میان
معانی دیگر: میانه، عادی، معمولی، نسبتا، تااندازه ای، به حد متوسط، نامرغوب، درجه دو، بی تعریف، (گوشت خوک) میان شانه ها و کپل، گوشت کمر، گوشت دنده، (جمع) کالای جنس متوسط یا نامرغوب (به ویژه فرآورده ی نفتی و گوشتی)، (جمع) بلغور (که با کاه می آمیزند و به دام می دهند)، میان حال، بینابین، بصورت جمع اجناس مختلف ازدرجه متوسط

جمله های نمونه

1. rugs of middling quality
فرش های درجه دو

2. fair to middling
(عامیانه) نسبتا خوب،پذیرفتنی،قابل قبول

3. a man of middling height
مردی با قامت متوسط

4. the extremely successful and the middling successful
بسیار موفق ها و نسبتا موفق ها

5. his performance in that role was middling
ایفای نقش توسط او تعریفی نداشت.

6. that street was wider than a middling american river
آن خیابان از یک رودخانه ی معمولی امریکا عریض تر بود.

7. He says he's only middling today.
[ترجمه گوگل]او می گوید که امروز فقط میانه رو است
[ترجمه ترگمان]می گوید که امروز معمولی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The Beatles enjoyed only middling success until 196
[ترجمه گوگل]بیتلز تا سال 196 موفقیت متوسطی داشت
[ترجمه ترگمان]گروه بیتلز تنها از یک موفقیت متوسط تا ۱۹۶ ران برخوردار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The variety of ages up there - old, middling and my generation.
[ترجمه گوگل]تنوع سنی بالا - قدیمی، متوسط ​​و نسل من
[ترجمه ترگمان]در سنین بالا - پیر، متوسط و نسل من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Like the middling farmers of open-field Wigston, they formed the backbone of the community.
[ترجمه گوگل]مانند کشاورزان میانی ویگستون، آنها ستون فقرات جامعه را تشکیل دادند
[ترجمه ترگمان]آن ها نیز مانند farmers که در مزارع آزاد بودند، ستون فقرات جامعه را تشکیل می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They've had only middling success.
[ترجمه گوگل]آنها فقط موفقیت متوسطی داشته اند
[ترجمه ترگمان]آن ها فقط یک کم موفق بوده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Jack, with a body well-proportioned, about the middling, a pair of intense big eyes, has become the target of many pretty girl.
[ترجمه گوگل]جک، با اندامی متناسب، در حد متوسط، یک جفت چشم درشت شدید، هدف بسیاری از دختران زیبا شده است
[ترجمه ترگمان]جک، با یک بدن متناسب، در مورد طبقه متوسط، یک جفت چشم درشت و بزرگ، هدف بسیاری از دختران زیبا تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. So the first exam I got fair to middling.
[ترجمه گوگل]بنابراین در اولین امتحان من عادلانه تا میانه را گرفتم
[ترجمه ترگمان] خب، امتحان اول یه غذای متوسط دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The great walks with the small without fear. middling keeps aloof.
[ترجمه گوگل]بزرگ ها بدون ترس با کوچک ها راه می روند میدلینگ دور می ماند
[ترجمه ترگمان]قدم بزرگ با آن small کوچک بدون ترس خود را از خود دور نگه می دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The middling students achievement are heightened distinctly.
[ترجمه گوگل]پیشرفت دانش آموزان متوسط ​​به طور مشخص افزایش یافته است
[ترجمه ترگمان]موفقیت دانشجویان در این میان به روشنی افزایش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وسط (اسم)
navel, howe, middling

جمله مشترک (اسم)
middling

اجناس مختلف از درجه متوسط (اسم)
middling

وسط (صفت)
middle, mediocre, middling, second-class, midmost, second-rate

متوسط (صفت)
mean, tolerable, normal, average, medium, intermediate, middle, mediocre, medial, middling, run-of-the-mill

میان (قید)
middling

تخصصی

[نساجی] نوع متوسط پنبه
[ریاضیات] میانی

انگلیسی به انگلیسی

• medium in size or quality, mediocre, second rate, inferior
sufficiently, intermediately, in a mediocre manner, in an average manner
middling means of average quality.

پیشنهاد کاربران

بپرس