middle

/ˈmɪdəl//ˈmɪdəl/

معنی: مرکز، میانه، میان، کمر، وسط، متوسط، میانی، میانه، بطرف وسط، وسطی
معانی دیگر: (زمان یا فاصله یا محدوده و غیره) میان، وسط (اواسط)، عوان، میانگیر، میانین، میانگاه، کمرگاه (waist هم می گویند)، (کشتیرانی) از وسط تاکردن، دولا کردن یا شدن، (دستور زبان) واکه ی میانی، (m بزرگ - زمین شناسی) لایه ی میانی (در برابر: لایه ی زبرین upper و لایه ی زیرین lower)، رجوع شود به: middle term، در میان قرار دادن، میانه حال

جمله های نمونه

1. middle ages
قرون وسطی،سده های میانه

2. middle class culture
فرهنگ ویژه ی طبقه ی متوسط

3. middle finger
انگشت وسط (بین انگشت سبابه و انگشت چهارم)،انگشت سوم

4. middle space
فضای میانی

5. a middle opinion
عقیده ی میانه رو

6. of middle size
دارای اندازه ی متوسط

7. the middle class
طبقه ی متوسط

8. the middle house in that row of houses
خانه ی میانی در آن ردیف خانه ها

9. to middle a rope
طناب را دولا کردن

10. to middle a sail
بادبان کشتی را از وسط تا کردن

11. in the middle ages, blasphemy was punishable by death
در قرون وسطی مجازات کفرگویی اعدام بود.

12. in the middle of a great storm
در وسط یک توفان بزرگ

13. in the middle of our conversation the telephone got disconnected
ارتباط تلفنی در بین صحبت ما قطع شد.

14. in the middle of september
در اواسط ماه سپتامبر

15. in the middle of the autumn, the weather begins to cool
در میانه های پاییز (اواسط پاییز) هوا رو به سردی می رود.

16. in the middle of the jungle we were attacked by savages
در وسط جنگل مورد حمله ی وحشیان قرار گرفتیم.

17. in the middle of the operation, the patient went into shock
در وسط عمل جراحی بیمار رفت توی شوک.

18. in the middle of the show, a fire broke out!
در اواسط نمایش غفلتا آتش سوزی شروع شد!

19. in the middle
1- در وسط،از میان 2- در مخمصه،دچار گرفتاری

20. a man of middle rank in society
مردی با شان متوسط در اجتماع

21. old english and middle english
انگلیسی کهن و انگلیسی میانه

22. bang in the middle of (something)
درست وسط (چیزی)

23. a child of the middle ages
زاده ی قرون وسطی

24. he died in the middle of his youth
در عوان جوانی مرد.

25. he lives in the middle of nowhere
او در وسط یک جای دورافتاده و ناشناخته زندگی می کند.

26. she stood in the middle of the crowd
در میان جمعیت ایستاد.

27. she stood in the middle of the stage and gave a talk
در وسط صحنه ایستاد و نطق کرد.

28. a lone cabin in the middle of a forest
کلبه ی متروکه ای در وسط یک جنگل

29. i seized her around the middle
دور کمرش را گرفتم.

30. she dozed off in the middle of her reading
در حین خواندن به خواب رفت.

31. the camp was in the middle of a beautiful forest
اردوگاه در میان جنگل زیبایی قرار داشت.

32. the growing might of the middle classes
توانمندی فزاینده ی طبقات متوسط

33. the highway stops in the middle of the desert
جاده در وسط صحرا تمام می شود.

34. play both ends against the middle
1- از این شاخ به آن شاخ پریدن 2- (رقیبان را) بهم انداختن،تفرقه انداختن

35. a child was walking in the middle of the street
کودکی در وسط خیابان راه می رفت.

36. a fence that runs through the middle of our land
نرده ای که از میان زمین ما رد می شود

37. english has three periods: old english, middle english, and modern english
انگلیسی سه دوره دارد: انگلیسی کهن،انگلیسی میانه و انگلیسی نوین

38. he abandoned his companion in the middle of the journey
در وسط سفر دوست خود را ترک کرد.

39. he entered the room in the middle of my speech
در میان صحبت من وارد اتاق شد.

40. he run his sword through the middle of goodarz' neck
شمشیرش را از وسط گردن گودرز رد کرد.

41. he took an apple from the middle of the box
یک سیب از وسط جعبه برداشت.

42. his bronze likeness stands in the middle of the square
تندیس برنزی او در وسط میدان قرار دارد.

43. the engine went dead in the middle of the highway
در میان جاده موتور از کار افتاد.

44. a kashan carpet was spread in the middle of the floor
یک فرش کاشان در وسط کف اتاق پهن شده بود.

45. keep your children from running into the middle of the street
جلو بچه هایتان را بگیرید که به وسط خیابان ندوند.

46. the storm split our sail in the middle
توفان بادبان ما را از وسط درید.

47. there was a decorative pool in the middle of the courtyard
یک حوض زینتی در وسط حیاط قرار داشت.

48. a horse's hoof consist of an enormously developed middle digit
سم اسب از یک انگشت بسیار رشد یافته تشکیل شده است.

49. pedestrians are not allowed to walk in the middle of the road
پیاده ها اجازه ندارند در وسط جاده راه بروند.

50. whatever you do, you'll be caught in the middle
هر کاری بکنی در مخمصه خواهی بود.

51. a small pool with a beautiful fountain in the middle (of it)
حوض کوچکی با فواره ای زیبا در وسط آن.

52. he has broad shoulders and he's thin in the middle
او شانه های پهن و کمر باریک دارد.

53. her mother was of nobility and her father was from the middle class
مادرش از اعیان و پدرش از طبقه ی متوسط بود.

54. the human ear consists of the external ear (or pinna), the middle ear (or tympanum), and the inner ear (or labyrinth)
گوش انسان شامل گوش برونی (یا پره ی گوش) و گوش میانی (یا صماخ) و گوش درونی (یا پیچال) است.

مترادف ها

مرکز (اسم)
heart, base, seat, focus, capital, middle, center, station

میانه (اسم)
middle, median, center, relationship, relations

میان (اسم)
middle, center, waistline, waist, centre

کمر (اسم)
drag, middle, girdle, waistline, loin, reins

وسط (صفت)
middle, mediocre, middling, second-class, midmost, second-rate

متوسط (صفت)
mean, tolerable, normal, average, medium, intermediate, middle, mediocre, medial, middling, run-of-the-mill

میانی (صفت)
mean, average, middle, central, mid, medial, median, inmost, centric, innermost

میانه (صفت)
middle, satisfactory

بطرف وسط (صفت)
middle, central

وسطی (صفت)
mean, middle, mid, medial, median, centric, mediate

تخصصی

[فوتبال] منطقه میانی
[ریاضیات] میانی، میان، وسط

انگلیسی به انگلیسی

• center point between two extremes; intermediate period; mean; half
central; equally distant from two extremes, halfway; mean; mediocre
the middle of something is the part that is farthest from its edges, ends, or outside surface.
the middle thing or person in a row or series is the one with an equal number of things or people on each side, or before it and after it.
your middle is the front part of your body at your waist.
the middle of an event or period of time is the part that comes after the first part and before the last part. singular noun here but can also be used as an attributive adjective. e.g. he was in his middle thirties.
if you are in the middle of doing something, you are busy doing it.
the middle course or way is a moderate course of action that lies between two opposite and extreme courses.

پیشنهاد کاربران

وسط / میانه
مثال: She sat in the middle of the room.
او در وسط اتاق نشست.
the middle and lower classes: طبقات متوسط و پایین
the middle : متوسط
گرماگرم
گرماگرم نوشتن جنگ و صلح، تولستوی در دفتر خاطراتش نوشت دارم میستر را می خوانم
ترجمه شادروان دریابندری ص96 متفکر ان روس
On 1 November 1865, in the middle of writing War and Peace, Tolstoy wrote down in his diary ‘I am reading Maistre’
میان سال
بطن داستان 🤦🏻‍♂️
بتن داستان، وسط انجام کاری، مرکز چیزی، مرکزی، میانی و . . .
THE TWO ARE CLASHING IN THE MIDDLE!!
اون دوتا در میانه ی میدان درگیر شدن!!!
داستان از این قراره که یه نبردی در حال انجامه و دوتایی همزمان شروع میکنن تا به هم حمله کنند اونم با سلاحشون در میانه ی میدان درگیر میشن
...
[مشاهده متن کامل]

( میدان اِرینا )
گزارشگری که اونجا حضور داره از این اتفاق سریع تعجب می کنه و. . . .
جمله ی بالا رو میگه

مرکز میانه
معادل انگلیسی = center
middle: ( Center )
وسط، مرکز ، میان
Center
نمونه:
It's tje middle of the night

عوام ( عامه مردم )
بیشتر در واژه شناسی کاربرد دارد
Between the beginning and the end
اواسط
بینابین، بینابینی
این واژه ریشه در اوستا دارد ( اوستایی آن مِتما )
Center part of something
متوسطه
Half

وسط
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس