metropolitan

/ˌmetrəˈpɑːlətən//ˌmetrəˈpɒlɪtən/

معنی: مطران، وابسته به پایتخت یا شهر عمده
معانی دیگر: وابسته به کلان شهر، کلان شهری، آدم شهری و با فرهنگ، شهرنشین، وابسته به مرکز، مرکزی، (در نظر کوچ نشینان) وابسته به موطن اصلی، مادرشهری، میهنی، (کلیسای کاتولیک) سرمطران (که مطران های ایالت زیر نظر او هستند)، (کلیسای ارتدکس) مطران، مطرانی

جمله های نمونه

1. a metropolitan newspaper
روزنامه ی کلان شهری

2. the metropolitan rapid transit system
سازگان ترابرد سریع شهری

3. new york's metropolitan area
محدوده ی کلان شهری نیویورک

4. he wanted to be metropolitan and shed his last rustic vestiges
او می خواست شهرنشین شود و آخرین آثار روستانشینی خود را محو کند.

5. There's no essential difference between a metropolitan and a peasant.
[ترجمه گوگل]هیچ تفاوت اساسی بین یک کلانشهر و یک دهقان وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]بین یک metropolitan و یک روستایی تفاوت اساسی وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Metropolitan residents are used to fast rhythm.
[ترجمه گوگل]ساکنان کلان شهرها به ریتم تند عادت دارند
[ترجمه ترگمان]ساکنان شهر با ریتم سریع به کار می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He is currently being held in a metropolitan correctional center.
[ترجمه گوگل]وی در حال حاضر در کانون اصلاح و تربیت کلانشهر نگهداری می شود
[ترجمه ترگمان]او در حال حاضر در مرکز بازپروری شهری نگهداری می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He's Curator of Prints at the Metropolitan.
[ترجمه فرشته] اومتصدی چاپ درمترو پولیتین است ( یک مکان یاشرکت یا. . . خاص )
|
[ترجمه گوگل]او متصدی چاپ در متروپولیتن است
[ترجمه ترگمان]او بازرس of در پایتخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Alternative accommodation in the metropolitan area for a new breed of large steamships had become a matter of some urgency.
[ترجمه گوگل]اسکان جایگزین در منطقه شهری برای نسل جدیدی از کشتی های بخار بزرگ به یک موضوع فوری تبدیل شده بود
[ترجمه ترگمان]اقامت جایگزین در منطقه متروپولین برای نسل جدیدی از steamships بزرگ به نوعی فوریت تبدیل شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Recent statistics issued by the Metropolitan Police indicated that a quarter of all serious crimes in Greater London are committed by school-children.
[ترجمه گوگل]آمارهای اخیر منتشر شده توسط پلیس متروپولیتن نشان می دهد که یک چهارم تمام جرایم جدی در لندن بزرگ توسط کودکان مدرسه ای انجام می شود
[ترجمه ترگمان]آمار اخیر منتشر شده توسط پلیس متروپولیتن حاکی از آن است که یک چهارم کل جرایم جدی در لندن بزرگ توسط کودکان انجام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In metropolitan areas the districts are responsible for education, social services and libraries.
[ترجمه گوگل]در کلان شهرها، نواحی مسئول آموزش، خدمات اجتماعی و کتابخانه ها هستند
[ترجمه ترگمان]در مناطق شهری این نواحی مسئول آموزش، خدمات اجتماعی و کتابخانه ها هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The Metropolitan Transportation Commission is drawing up a list of projects.
[ترجمه گوگل]کمیسیون حمل و نقل شهری در حال تهیه فهرستی از پروژه ها است
[ترجمه ترگمان]کمیسیون حمل و نقل شهری فهرستی از پروژه ها را تهیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The beat, a hangover from the early Metropolitan Police as well as from the older watch system, had clearly defined features.
[ترجمه گوگل]ضرب و شتم، خماری از پلیس متروپولیتن اولیه و همچنین سیستم ساعت قدیمی تر، ویژگی های مشخصی داشت
[ترجمه ترگمان]ضرب و شتم، خماری از پلیس متروپولیتن صبح و همچنین از سیستم ساعت قدیمی تر، ویژگی هایی به وضوح مشخص داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Of the 19 LEAs involved, 12 were metropolitan boroughs and 7 were counties.
[ترجمه گوگل]از 19 LEA درگیر، 12 بخش شهری و 7 شهرستان بودند
[ترجمه ترگمان]از ۱۹ leas درگیر، ۱۲ نفر از باروهای شهر و ۷ نفر از ایالات بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مطران (اسم)
prelate, archbishop, metropolitan

وابسته به پایتخت یا شهر عمده (صفت)
metropolitan

تخصصی

[عمران و معماری] شهری

انگلیسی به انگلیسی

• resident of a metropolis; sophisticated big-city person; head bishop of a particular province (ecclesiastical)
of or pertaining to a metropolis, characteristic of a metropolis; sophisticated
metropolitan means belonging to or typical of a large busy city.

پیشنهاد کاربران

۱. ( مربوط به ) پایتخت. مرکزی ۲. اهل پایتخت. ساکن پایتخت
مثال:
the Boston metropolitan area
منطقه مرکزی بستون
میشه کلان شهر
شهر
مرکز شهر
relating or belonging to a very large city
Adj
کلانشهر
شهرداری

بپرس