methodical

/məˈθɑːdəkl̩//mɪˈθɒdɪkl̩/

معنی: علمی
معانی دیگر: روشمند، روش دار، شیوه دار، آرنگ دار، اسلوبی، حساب و کتاب دار، منظم و مرتب، باقاعده (methodic هم می گویند)، اسلوب دار، مرتب، باروش

جمله های نمونه

1. he is a methodical person
او منظم و اهل حساب و کتاب است.

2. Da Vinci was methodical in his research, carefully recording his observations and theories.
[ترجمه گوگل]داوینچی در تحقیقات خود روشمند بود و مشاهدات و نظریه های خود را با دقت ثبت می کرد
[ترجمه ترگمان]داوینچی در تحقیقات خود methodical بود و با دقت مشاهدات و تئوری ها را ضبط می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He always checked every detail in a methodical way.
[ترجمه گوگل]او همیشه همه جزئیات را به روشی روشمند بررسی می کرد
[ترجمه ترگمان]او همیشه تمام جزئیات را با یک روش منظم چک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Tom is a very methodical person.
[ترجمه گوگل]تام فرد بسیار روشمندی است
[ترجمه ترگمان]تام آدم خیلی methodical
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She's very good at methodical work, but useless when there's a lot of pressure.
[ترجمه گوگل]او در کار روشمند بسیار خوب است، اما وقتی فشار زیادی وجود دارد بی فایده است
[ترجمه ترگمان]او در کاره ای منظم خیلی خوب است، اما وقتی فشار زیادی وجود دارد، بی فایده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She is very slow but methodical in her work.
[ترجمه گوگل]او در کار خود بسیار کند اما روشمند است
[ترجمه ترگمان]خیلی آهسته اما منظم کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He's methodical to the nth degree.
[ترجمه گوگل]او تا درجه نهم روشمند است
[ترجمه ترگمان]او برای یک درجه یک منظم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A scientist is usually a methodical person.
[ترجمه گوگل]یک دانشمند معمولاً فردی روشمند است
[ترجمه ترگمان]یک دانشمند معمولا یک فرد methodical است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Tom is a very methodical person and writes lists for everything.
[ترجمه گوگل]تام فردی بسیار روشمند است و برای همه چیز لیست می نویسد
[ترجمه ترگمان]تام یک آدم بسیار منظم است و برای همه چیز می نویسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He had a neat methodical mind.
[ترجمه گوگل]او ذهن روشمندی داشت
[ترجمه ترگمان]ذهنی مرتب و منظم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There was strong evidence of a slow but methodical spread of this knowledge.
[ترجمه گوگل]شواهد قوی از گسترش آهسته اما روشمند این دانش وجود داشت
[ترجمه ترگمان]شواهد محکمی وجود داشت که در این دانش گسترده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Poirot, always deliberate and methodical, made a list of all the possible suspects.
[ترجمه گوگل]پوآرو، همیشه عمدی و روشمند، فهرستی از همه مظنونان احتمالی تهیه کرد
[ترجمه ترگمان]Poirot، که همواره سنجیده و روشمند بود، فهرستی از تمام مظنونان احتمالی خود تهیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I shall offer here a methodical approach to answering such questions.
[ترجمه گوگل]من در اینجا یک رویکرد روشمند برای پاسخ به چنین سؤالاتی ارائه خواهم کرد
[ترجمه ترگمان]من برای جواب دادن به این سوالات، یک روش منظم برای جواب دادن به اینجا خواهم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The year includes the presentation of a methodical approach to programming and contact with different programming environments.
[ترجمه گوگل]سال شامل ارائه یک رویکرد روشمند برای برنامه نویسی و تماس با محیط های برنامه نویسی مختلف است
[ترجمه ترگمان]سال شامل ارائه یک رویکرد روشمند به برنامه ریزی و ارتباط با محیط های برنامه نویسی مختلف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Shrewd, methodical, and determined, Banks combined business acumen with political trimming.
[ترجمه گوگل]بانک‌های زیرک، روشمند و مصمم، هوش تجاری را با اصلاحات سیاسی ترکیب کردند
[ترجمه ترگمان]Shrewd، روشمند، و مصمم، فراست تجاری خود را با trimming سیاسی ترکیب کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

علمی (صفت)
scientific, methodical, theoretical, theoretic

انگلیسی به انگلیسی

• performed in a systematic way; orderly; conducted according to a set procedure or plan of action; thorough, fundamental
a methodical person does things carefully and in order.

پیشنهاد کاربران

منظم. با قائده. روشمند. علمی
مثال:
a methodical approach to the evaluation of computer systems.
یک شیوه روشمند و علمی برای ارزیابی سیستم های کامپیوتر
اصولی و فکر شده
قانونمند
حساب شده
هدفمند
رَوِشمندانه
methodologist اسلوب شناس

بپرس