method

/ˈmeθəd//ˈmeθəd/

معنی: راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال
معانی دیگر: شگرد، آرنگ، لم، روال، هنجار، گواش، ترتیب، نظم، حساب و کتاب، وابسته به روش متد، (m بزرگ - با: the - این روش ایفای نقش در تئاتر: هنرپیشه می کوشد تا خودش را کاملا در قالب کسی در بیاورد که نقش او را بازی می کند و نه بالعکس) روش متد

جمله های نمونه

1. his method is based on the theory that people learn better from actual experience than from books
روش او بر این بینش استوار است که مردم از تجربه ی عملی بهتر می آموزند تا از کتاب.

2. iteration method
(ریاضی) روش بارست،روش تکرار

3. statistical method
روش آماری

4. a new method of tax collection
شیوه ی جدید وصول مالیات

5. a new method whereby coal can be turned into petroleum
روش جدیدی که می توان از طریق آن زغال سنگ را تبدیل به نفت کرد

6. a teaching method that makes full allowance for individual differences
روش تدریس که ویژگی های فردی را به حساب می آورد

7. by the method hereinafter described
به روشی که در زیر تشریح شده

8. the cathartic method
روش روان پالشی

9. the historical method
روش بررسی (چیزی) از نظر تاریخی

10. the slash-and-burn method has ruined tropical forests
روش بریدن وسوزاندن موجب تباهی جنگل های استوایی شده است.

11. the wrong method
روش غلط

12. the historical method
روش تاریخی،روش شناسی تاریخی

13. there is method in his madness
ظاهرا رفتارش عجیب است ولی دلیل دارد،دیوانگی او حساب شده است

14. to refine one's method of analysis
روش تجزیه و تحلیل خود را دقیق تر و بهتر کردن

15. soon he found the method for the performance of his duties
به زودی به شیوه ی انجام وظایفش پی برد.

16. there is not much method in the way they hire people
طریقه ی استخدام از سوی آنان چندان حساب و کتاب ندارد.

17. to innovate a new method
روش جدیدی را نوآوری کردن

18. to substitute a new method for an old one
روش نوینی را جانشین روش کهنه ای کردن

19. each process involves a special method
هر فرایندی لم بخصوصی دارد.

20. i did not like his method of division of profits
من از روش توزیع منافع توسط او خوشم نیامد.

21. he is a man of accuracy and strict method
او آدم دقیق و با نظم و ترتیبی است.

22. He invented a new method to make bread.
[ترجمه KEYVAN] او روش جدیدی برای درست کردن نان اختراع کرد
|
[ترجمه گوگل]او روش جدیدی برای تهیه نان ابداع کرد
[ترجمه ترگمان]او روش جدیدی برای ساختن نان اختراع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. This method of cultivation produces higher yield.
[ترجمه گوگل]این روش کشت محصول بالاتری تولید می کند
[ترجمه ترگمان]این روش کشت بازده بالاتری را تولید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Galton devised a method of creating composite pictures in which the features of different faces were superimposed over one another.
[ترجمه گوگل]گالتون روشی برای ایجاد تصاویر ترکیبی ابداع کرد که در آن ویژگی‌های چهره‌های مختلف بر روی یکدیگر قرار می‌گرفتند
[ترجمه ترگمان]Galton روشی برای ایجاد تصاویر مرکب ابداع کرد که در آن ویژگی های چهره های مختلف بر روی یکدیگر قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. What's the best method of cooking beef?
[ترجمه گوگل]بهترین روش پخت گوشت گاو چیست؟
[ترجمه ترگمان]بهترین روش پخت گوشت گاو چیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. We determined on a new method.
[ترجمه گوگل]ما روی یک روش جدید تصمیم گرفتیم
[ترجمه ترگمان]ما روش جدیدی را تعیین کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Which method is likely to produce the best results?
[ترجمه گوگل]کدام روش احتمالاً بهترین نتایج را دارد؟
[ترجمه ترگمان]کدام روش به احتمال زیاد بهترین نتیجه را تولید می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

راه (اسم)
pass, access, way, road, path, route, avenue, entry, manner, method, how, autobahn, highway, track

عنوان (اسم)
way, address, cause, reason, motive, head, excuse, manner, title, superscription, heading, caption, headline, pretext, method, capitulary, fashion, salvo, lemma

سیاق (اسم)
order, style, way, arithmetic, manner, form, method

نوع (اسم)
breed, persuasion, order, quality, nature, suit, sort, manner, kind, type, stamp, brand, method, class, species, genre, gender, genus, ilk, kidney, variety, speckle

سبک (اسم)
style, way, manner, mode, system, method, shape, fashion, casting, melting, molding

رسم (اسم)
order, way, wont, custom, tradition, mode, rule, picture, method, ceremony, drawing

رویه (اسم)
upper, tack, top, procedure, facing, cover, surface, method, scheme, metier, comportment, vamp, praxis, tenor, instep, ism

روش (اسم)
rate, style, way, growth, manner, procedure, course, march, system, form, method, how, rut, fashion, habitude, demarche

شیوه (اسم)
pace, style, device, method, technique, habitude

طرز (اسم)
way, sort, manner, mode, kind, form, method, how, shape, garb, genre, fashion, modus

اسلوب (اسم)
mode, system, method, fashion

طریقه (اسم)
way, path, manner, mode, method, fashion, modus

طریق (اسم)
way, road, path, manner, mode, method, fashion, modus

روند (اسم)
flow, process, proceeding, procedure, method

متد (اسم)
method, how

طور (اسم)
way, manner, mode, method

مسلک (اسم)
way, path, manner, method

نحو (اسم)
way, syntax, method, syntactics

منوال (اسم)
method

تخصصی

[کامپیوتر] روش . - روش روشی در برنامه نویسی شیء گرا که به یک شی ء مربوط است .نگاه کنید به object o oriented programming .
[برق و الکترونیک] روش، متد
[صنایع غذایی] روش، شیوه، راه، اسلوب
[مهندسی گاز] روش، قاعده
[ریاضیات] شیوه، طریق، روال کار، روش، اسلوب، طریقه، راه و روش
[آمار] روش

انگلیسی به انگلیسی

• procedure, plan of action, way; manner in which one conducts business, technique; systematic arrangement of actions
a method is a particular way of doing something.

پیشنهاد کاربران

روش کاری ،
یک روش خاص برای انجام کاری یا راهی برای انجام کاری و یا فرآیندی برای تکمیل یک کار را گویند .
روش اصولی، روش قاعده مند
داخل جاوااسکریپت:
method = ( function saved inside an object )
سَبک
شنیدین میگیم مِتود ؟
این همونه ولی ما اشتباه میگیم تلفظ درستش مِثِد هست
راهکار
Pattern
ترفند، راهکار، تکنیک
تابع
شیوه، فراروند، گواسه، روال، اسلوب عملکرد، پردازه
روال کار، روش انجام کار ( اگه به صورت تیتر تو مقاله یا متنی اومده باشه )
روش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس