تزریق کردن
{مجازات و غیره} مقرر کردن. تعیین کردن
مثال:
The terrible punishment [meted out to him]
کیفر وحشتناکی برای او مقرر شد.
مثال:
کیفر وحشتناکی برای او مقرر شد.
مرتکب شدن
انجام دادن، اجرا کردن، اعمال کردن
به اجرا گذاشتن
[پاداش] نصیب شدن / کردن، اعطا شدن / کردن، [مجازات] اعمال کردن، تعیین کردن، مقرر کردن، در نظر گرفتن