merge

/ˈmɜːrdʒ//mɜːdʒ/

معنی: مخلوط کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، فرو رفتن، غرق شدن، ادغام کردن، ممزوج کردن، فراگرفته، مستهلک شدن
معانی دیگر: (از راه گوارش یا درهم آمیزی یا جذب ماهیت خود را از دست دادن) درهم آمیختن، هم پیوست کردن یا شدن، مستحیل کردن یا شدن، به هم پیوستن، درهم ادغام شدن، یک کاسه کردن یا شدن، یکپارچه کردن یا شدن

جمله های نمونه

1. the proposition to merge the two political parties
پیشنهاد ائتلاف دو حزب سیاسی

2. they plan to merge their companies
آنان در نظر دارند شرکت های خود را ادغام کنند.

3. We can merge our two small businesses into a larger one.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم دو کسب و کار کوچک خود را در یک کسب و کار بزرگتر ادغام کنیم
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم دو کسب وکار کوچک مان را به یک واحد بزرگ تر ادغام کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They decided to merge the two companies into one.
[ترجمه گوگل]آنها تصمیم گرفتند این دو شرکت را در یک شرکت ادغام کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها تصمیم گرفتند این دو شرکت را با هم ادغام کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The bank announced that it was to merge with another of the high street banks.
[ترجمه گوگل]این بانک اعلام کرد که قرار است با یکی دیگر از بانک های خیابانی ادغام شود
[ترجمه ترگمان]بانک اعلام کرد که قرار است با یکی دیگر از بانک های بزرگ خیابان ادغام شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Memories seemed to merge with reality.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید خاطرات با واقعیت ادغام شده اند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که خاطرات با واقعیت ادغام می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We can merge our two small businesses into one larger one.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم دو کسب و کار کوچک خود را در یک کسب و کار بزرگتر ادغام کنیم
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم دو کسب وکار کوچک مان را به یک واحد بزرگ تر ادغام کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The two roads merge a mile ahead.
[ترجمه گوگل]این دو جاده یک مایل جلوتر به هم می رسند
[ترجمه ترگمان]هر دو جاده یک مایل جلوتر به هم می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His department will merge with mine.
[ترجمه گوگل]بخش او با من ادغام خواهد شد
[ترجمه ترگمان] اداره اون با مال من ادغام میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The banks are set to merge next year.
[ترجمه گوگل]بانک ها قرار است سال آینده ادغام شوند
[ترجمه ترگمان]بانک ها قرار است سال آینده ادغام شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Night and day begin to merge.
[ترجمه گوگل]شب و روز شروع به ادغام می کنند
[ترجمه ترگمان]شب و روز با هم ادغام می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Many companies merge and few demerge.
[ترجمه گوگل]بسیاری از شرکت ها ادغام می شوند و تعداد کمی تجزیه می شوند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شرکت ها ادغام می شوند و تعداد کمی از شرکت ها با هم ادغام می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Then he showed me how to merge the graphic with text on the same screen.
[ترجمه گوگل]سپس او به من نشان داد که چگونه می توان گرافیک را با متن در همان صفحه ادغام کرد
[ترجمه ترگمان]سپس او به من نشان داد چگونه گرافیک را با متن روی یک صفحه ادغام کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The roads merge a kilometre ahead.
[ترجمه گوگل]جاده ها یک کیلومتر جلوتر به هم می پیوندند
[ترجمه ترگمان]جاده ها یک کیلومتر جلوتر ادغام می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Fact and fiction merge together in his latest thriller.
[ترجمه گوگل]واقعیت و داستان در آخرین تریلر او با هم ادغام می شوند
[ترجمه ترگمان]واقعیت و داستان در آخرین فیلم داستان خود با هم ادغام می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. A proposal to merge the two companies was voted through yesterday.
[ترجمه گوگل]روز گذشته پیشنهاد ادغام این دو شرکت به تصویب رسید
[ترجمه ترگمان]طرحی برای ادغام این دو شرکت از طریق دیروز رای داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مخلوط کردن (فعل)
combine, temper, admix, mingle, mix, knead, shuffle, blend, jumble, compound, hash, merge, commix, immingle, fuse, fuze, stir together, syncretize

ترکیب کردن (فعل)
incorporate, unite, combine, compound, agglutinate, synthesize, merge, make up, piece, concoct, confect, constitute

یکی کردن (فعل)
incorporate, amalgamate, unite, unify, merge, consolidate, integrate, identify

فرو رفتن (فعل)
founder, merge, sink, dive, immerge

غرق شدن (فعل)
merge, sink, go down, drown

ادغام کردن (فعل)
merge, elide

ممزوج کردن (فعل)
merge, intermingle

فراگرفته (فعل)
merge

مستهلک شدن (فعل)
merge

تخصصی

[حسابداری] ادغام
[کامپیوتر] ترکیب کردن، ادغام کردن . - ادغام، یکی کردن درج داده ها ( مانند نامها و آدرسها ) از یک فایل به درون نوشته ای که درون فایل دیگر قرار دارد. ( مانند متنی از یک نامه ) .
[برق و الکترونیک] ادغام کردن جمع آوری دو یا چند مجموعه ی مرتب از مقادیر مشابه در داخل یک مجموعه که توالی رتبه مشابهی دارند.
[حقوق] ادغام (یا ملحق یا منظم) کردن یا شدن
[نساجی] شماره هم بافت
[ریاضیات] درآمیختگی، ادغام کردن، ترکیب کردن، قاطی کردن، اختلاط اطلاعات، به طور ردیفی، پوشش

انگلیسی به انگلیسی

• blend; be blended; be assimilated; combine or unite into a single body
if one thing merges with another or if someone merges them, they combine together to make a larger thing.
if something merges into the darkness or the background, you can no longer see it clearly as a separate object.

پیشنهاد کاربران

مثال؛
We are considering a merger with another company to expand our market presence.
In a conversation about art, someone might say, “The artist beautifully merged different styles to create a unique masterpiece. ”
...
[مشاهده متن کامل]

A technology enthusiast might mention, “The latest software update will merge various features for enhanced user experience. ”

Merge : ادغام و ترکیب= combine
Emerge: ظهور، بروز، باعث چیزی شدن
to merge – to move your car into the flow of other, faster - moving cars
* Merging onto the freeway was one of the scariest parts of learning how to drive.
ادغام شدن در ترافیک/ بزرگراه/خط عبور
ملحق شدن به ترافیک/بزرگراه/خط عبور
وارد . . . . ( بزرگراه/خط عبور ) . . . شدن
I mergeed into the highway
من وارد بزرگراه شدم
I want to merge into the left lane
...
[مشاهده متن کامل]

من می خواهم وارد خط عبور سمت چپ شوم
enter the high way. . . =. . . merge the high way
Take the high way. . . =. . . . . . . use the high way

Merge در فرهنگ لغت راهنمایی رانندگی به جاده ای فرعی که به اتوبان وصل میشودوبااتوبان یکی میشوداین اتصال رامرج میگویند.
ترکیب
یکی کردن، ادغام کردن.
( از جاده فرعی به جاده اصلی ) وارد شدن.
She didn't notice she had merged on to the highway
تلفیق کردن
ادغام

بپرس