صفت ( adjective )
حالات: mellower, mellowest
حالات: mellower, mellowest
• (1) تعریف: of fruit, ripely soft, juicy, and flavorful.
• مشابه: delicious, flavorful, juicy, luscious, ripe, soft, succulent, sweet, tender
• مشابه: delicious, flavorful, juicy, luscious, ripe, soft, succulent, sweet, tender
- The peaches have turned mellow.
• (2) تعریف: rich and with the harshness removed, as by aging.
• مترادف: full-bodied, mature
• متضاد: sharp
• مشابه: aged, mild, rich, seasoned, smooth
• مترادف: full-bodied, mature
• متضاد: sharp
• مشابه: aged, mild, rich, seasoned, smooth
- We enjoyed a nice, mellow wine.
[ترجمه گوگل] ما از یک شراب خوب و ملایم لذت بردیم
[ترجمه ترگمان] ما از یه شراب شیرین و لطیف لذت بردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما از یه شراب شیرین و لطیف لذت بردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: toned down, as light, color, or sound.
• مترادف: muted, softened, subdued
• متضاد: gruff
• مشابه: delicate, light, mild, pastel, quieted, soft, subtle, tempered
• مترادف: muted, softened, subdued
• متضاد: gruff
• مشابه: delicate, light, mild, pastel, quieted, soft, subtle, tempered
- The candles produced a mellow light.
[ترجمه گوگل] شمع ها نور ملایمی تولید کردند
[ترجمه ترگمان] شمع ها نور ملایمی به بار آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شمع ها نور ملایمی به بار آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: having the self-knowledge, sympathetic wisdom, and resignation that often comes with time or experience; being without anger.
• مترادف: easygoing, tranquil
• متضاد: choleric
• مشابه: affable, calm, good-natured, placid, serene
• مترادف: easygoing, tranquil
• متضاد: choleric
• مشابه: affable, calm, good-natured, placid, serene
- He'd been a rebellious young man, but having his own children had made him somewhat mellow.
[ترجمه گوگل] او مرد جوانی سرکش بود، اما داشتن فرزندانش او را تا حدودی ملایم کرده بود
[ترجمه ترگمان] او یک جوان سرکش بود، اما داشتن فرزندانش او را تا اندازه ای نرم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک جوان سرکش بود، اما داشتن فرزندانش او را تا اندازه ای نرم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (informal) pleasantly intoxicated or euphoric.
• مترادف: euphoric, high
• مشابه: jolly, jovial, lighthearted, merry
• مترادف: euphoric, high
• مشابه: jolly, jovial, lighthearted, merry
- We felt pretty mellow after finishing the bottle of wine.
[ترجمه گوگل] بعد از اتمام بطری شراب، احساس خوبی داشتیم
[ترجمه ترگمان] بعد از تموم کردن بطری شراب خیلی احساس خوشی داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از تموم کردن بطری شراب خیلی احساس خوشی داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: mellows, mellowing, mellowed
مشتقات: mellowly (adv.), mellowness (n.)
عبارات: mellow out
حالات: mellows, mellowing, mellowed
مشتقات: mellowly (adv.), mellowness (n.)
عبارات: mellow out
• : تعریف: to make or become mellow.
• مترادف: mature, season
• مشابه: age, relent, ripen, soften
• مترادف: mature, season
• مشابه: age, relent, ripen, soften
- This wine will mellow with age.
[ترجمه گوگل] این شراب با افزایش سن ملایم می شود
[ترجمه ترگمان] این شراب با سن و سال ملایم خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این شراب با سن و سال ملایم خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had always disliked her daughter-in-law, but she mellowed in her attitude eventually.
[ترجمه گوگل] او همیشه از عروسش بیزار بود، اما در نهایت رفتارش را آرام کرد
[ترجمه ترگمان] او همیشه از دختر او متنفر بود - در واقع، اما سرانجام در رفتارش نرم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او همیشه از دختر او متنفر بود - در واقع، اما سرانجام در رفتارش نرم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید