melancholy

/ˈmelənˌkɑːli//ˈmeləŋkɒli/

معنی: سودا، مالیخولیا، سودا زدگی، نژندی
معانی دیگر: اندوه، حزن، غم، دل مردگی، ماتم زدگی، اندوهگین، غمزده، محزون، دلمرده، اندوه انگیز، غم انگیز، حزن آور، تاسف انگیز، اسفناک، (مهجور) سودا، سیاه زرداب، (روانشناسی) مالیخولیا، روان تیرگی، افسردگی، روان فسردگی، در تفکر، محزون و متفکر، غمگین

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a sad, gloomy, or depressed state or quality.
مترادف: dejection, depression, gloom
متضاد: exhilaration, mirth
مشابه: blues, despair, despondency, doldrums, dolor, dumps, melancholia, sadness, sorrow

- Melancholy overcame her as her thoughts turned to lost opportunities.
[ترجمه شیوا] وقتی به فرصت های از دست رفته زندگی اش میاندیشید اندوه وجود را فرا میگرفت
|
[ترجمه گوگل] وقتی افکارش به فرصت های از دست رفته تبدیل شدند، مالیخولیا بر او غلبه کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی افکار او به فرصت های از دست رفته تبدیل شد، اندوه بر او چیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's fallen into melancholy since his wife's death.
[ترجمه بهادر] از زمان مرگ همسرش اندوه وجودشو فرا گرفت ( افسرده شد )
|
[ترجمه گوگل] او از زمان مرگ همسرش دچار مالیخولیا شده است
[ترجمه ترگمان] از زمان مرگ همسرش دچار افسردگی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A feeling of melancholy pervaded the household during those difficult times.
[ترجمه گوگل] احساس مالیخولیا در آن دوران سخت خانه را فرا گرفته بود
[ترجمه ترگمان] در آن دوران دشوار احساس غم انگیزی در خانه حک مفرما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: suffering from or tending to suffer from sadness, gloominess, or depression.
مترادف: dejected, disconsolate, gloomy, melancholic
متضاد: buoyant, cheerful
مشابه: blue, cheerless, crestfallen, depressed, despondent, dispirited, doleful, downcast, downhearted, forlorn, glum, heartsick, heavy-hearted, low, lugubrious, sad, unhappy

- He was melancholy that evening, thinking of pleasant times in the past.
[ترجمه گوگل] غروب او غمگین بود و به لحظات خوش گذشته فکر می کرد
[ترجمه ترگمان] آن شب، در گذشته به فکر روزه ای خوش گذشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She is a melancholy young woman who would benefit from having friends but seems to prefer solitude.
[ترجمه گوگل] او یک زن جوان مالیخولیایی است که از داشتن دوستان سود می برد اما به نظر می رسد که تنهایی را ترجیح می دهد
[ترجمه ترگمان] این زن جوان افسرده ای است که از دوست داشتن دوستی استفاده می کند، اما به نظر می رسد تنهایی را ترجیح می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: causing or promoting such feelings.
مترادف: depressing, disconsolate, gloomy
متضاد: cheerful
مشابه: cheerless, desolate, dismal, doleful, dolorous, dreary, funereal, joyless, lugubrious, mournful, pensive, sad, somber, tragic, unhappy

- Returning to our old school was enjoyable for the others, but for me it was a melancholy event.
[ترجمه گوگل] بازگشت به مدرسه قدیمی برای بقیه لذت بخش بود، اما برای من یک اتفاق غم انگیز بود
[ترجمه ترگمان] برگشتن به مدرسه قدیمی ما برای دیگران لذت بخش بود، اما برای من حادثه غم انگیزی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. melancholy music
موسیقی غم انگیز

2. a melancholy event
یک رویداد اسفناک

3. a melancholy humor
سودایی مزاج

4. hamlet's melancholy
ماتم زدگی هملت

5. the melancholy resonance of this poem
زیرساخت غم انگیز این شعر

6. the melancholy tale of a lover's madness and suicide
داستان اندوه بار دیوانگی و خودکشی یک عاشق

7. he led a drab, melancholy life
زندگی یکنواخت و غم انگیزی را می گذراند.

8. the mannerism and false melancholy of his poem
تصنع و حزن دروغین شعر او

9. the old woman was melancholy
پیرزن مغموم بود.

10. There is a brooding melancholy in his black and white photography.
[ترجمه گوگل]در عکاسی سیاه و سفید او غم انگیزی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در عکاسی سیاه و سفید او یک افسردگی عمیق وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He has a melancholy look.
[ترجمه گوگل]او نگاه مالیخولیایی دارد
[ترجمه ترگمان]قیافه غم انگیزی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Melancholy runs through all her stories.
[ترجمه گوگل]مالیخولیا در تمام داستان های او جاری است
[ترجمه ترگمان]غم و اندوه از همه داستان های او سرچشمه می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I was deeply aware of his melancholy as he stood among the mourners.
[ترجمه گوگل]وقتی در میان عزاداران ایستاده بود، عمیقاً متوجه غم او بودم
[ترجمه ترگمان]وقتی در میان عزادار ایستاده بود، من عمیقا از غم و اندوه او آگاه بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He felt melancholy after he failed the exam.
[ترجمه گوگل]او بعد از رد شدن در امتحان احساس مالیخولیا کرد
[ترجمه ترگمان]بعد از این که امتحان را شکست، احساس اندوه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A deep melancholy runs through her poetry.
[ترجمه گوگل]غم و اندوه عمیقی در شعر او جاری است
[ترجمه ترگمان]اندوهی عمیق از میان poetry می گذرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Melancholy and mistrust of men hold her back.
[ترجمه گوگل]مالیخولیا و بی اعتمادی به مردان او را عقب نگه می دارد
[ترجمه ترگمان]اندوه و بی اعتمادی مردان بر او چیره می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سودا (اسم)
deal, soda, melancholia, trade, bargain, melancholy, soda water, yellow bile, eczema, hyp, hypochondria

مالیخولیا (اسم)
melancholia, melancholy, hyp, hypochondria, hypo

سودا زدگی (اسم)
melancholy

نژندی (اسم)
sorrow, sadness, melancholy

انگلیسی به انگلیسی

• sadness, dejectedness, depression, gloomy state of mind
gloomy, sad; causing a feeling of sadness, depressive
if you feel melancholy, you feel sad; a literary word. adjective here but can also be used as an uncount noun. e.g. ...a touch of melancholy in his voice.
something that is melancholy makes you feel sad; a literary word

پیشنهاد کاربران

غم
غم انگیز
غمگین
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : melancholy / melancholia / melancholiness
✅️ صفت ( adjective ) : melancholic / melancholy
✅️ قید ( adverb ) : _
a kind of intense and thoughtful sadness
دلمرده
دل گرفته
ماتم زده
حزن آلود
پریشانی - پریشان حالی
Fall into a melancholy
چیزی که حس پرتنشی از غم رو به ما بده میگیم melancholy، فکر کنم "آینه دق" معنی مناسبی باشه
اندوه و غم بدون علت مشخص
a feeling of pensive sadness, typically with no obvious cause.
"an air of melancholy surrounded him"
حسرت خوردن برای کاری در گذشته
مزخرف. خیلی بد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس