🔸 معادل فارسی:
به شکست نهایی رسیدن / زمین خوردن / به آخر خط رسیدن
در زبان محاوره ای:
بدجور شکست خورد، دیگه نتونست ادامه بده، اون جایی که نابود شد، لحظه ی وا دادن
________________________________________
... [مشاهده متن کامل]
🔸 تعریف ها:
1. ** ( استعاری – تاریخی ) :**
رویارویی با شکست نهایی و غیرقابل جبران، معمولاً پس از دوره ای از موفقیت یا غرور
مثال: After years of dominating the market, the company finally met its Waterloo.
بعد از سال ها سلطه بر بازار، شرکت بالاخره شکست سنگینی خورد.
2. ** ( شخصی – احساسی ) :**
لحظه ای که فرد با مانعی روبه رو می شه که نمی تونه ازش عبور کنه—نقطه ی سقوط یا تسلیم
مثال: He thought he could handle anything, but that scandal was his Waterloo.
فکر می کرد از پس همه چی برمیاد، ولی اون رسوایی نابودش کرد.
3. ** ( ادبی – نمادین ) :**
اشاره به لحظه ای که غرور، قدرت یا اعتماد به نفس بیش از حد باعث شکست قطعی می شه—مثل سرنوشت ناپلئون
________________________________________
🔸 مترادف ها:
face defeat – fall hard – hit rock bottom – lose big – crash and burn
به شکست نهایی رسیدن / زمین خوردن / به آخر خط رسیدن
در زبان محاوره ای:
بدجور شکست خورد، دیگه نتونست ادامه بده، اون جایی که نابود شد، لحظه ی وا دادن
________________________________________
... [مشاهده متن کامل]
🔸 تعریف ها:
1. ** ( استعاری – تاریخی ) :**
رویارویی با شکست نهایی و غیرقابل جبران، معمولاً پس از دوره ای از موفقیت یا غرور
مثال: After years of dominating the market, the company finally met its Waterloo.
بعد از سال ها سلطه بر بازار، شرکت بالاخره شکست سنگینی خورد.
2. ** ( شخصی – احساسی ) :**
لحظه ای که فرد با مانعی روبه رو می شه که نمی تونه ازش عبور کنه—نقطه ی سقوط یا تسلیم
مثال: He thought he could handle anything, but that scandal was his Waterloo.
فکر می کرد از پس همه چی برمیاد، ولی اون رسوایی نابودش کرد.
3. ** ( ادبی – نمادین ) :**
اشاره به لحظه ای که غرور، قدرت یا اعتماد به نفس بیش از حد باعث شکست قطعی می شه—مثل سرنوشت ناپلئون
________________________________________
🔸 مترادف ها: